_چرا نمیتونم با خودم کنار بیام؟
انگار دیگه حتی توی سر خودم هم نمیتونم یه لحظه تنها باشم
فقط دلم یه کم سکوت میخواد
فقط یه لحظه نشستن و به هیچی فکر نکردن
یه لحظه ای آروم و بی صدا ...
اما انگار همش قراره رو مخم باشه هر لحظه سر هر موضوعی هر فکری هر کاری هر حرفی هر قدمی که به جلو عقب بر میدارم انگار قراره درست همون جا باشه و همه چیز رو بهم یاد آوری کنه
_شاید داره نصیحت میکنه یا یه جور انگیزه بهت میده ؟
نه بیشتر سرزنش میکنه.
_چیه نکنه از سرزنش کردن بدت میاد ؟
نه این طوری نیست، از اون بدم میاد ازش نه ممنونم نه چیز دیگه ؛
فقط امید وارم که یه روز مسیرمون از هم جدا بشه
نمیدونم اون احساسش بهم چیه ولی میدونم همین الان و وقتی که این رو بخونه گریه میکنه!
«ولی اون روز برات آرزو میکنم که تا ابد در قلب کسی که دوسش داری باقی بمونی! »
میدونم که داری این ها رو میشنوی:
ازت ممنونم و عصبانی