دیروز روز مهمهی بود. مدیرم باهام حرف زد تا منِ از شرایط ناراضی رو خر کنه. منم خر شدن رو بهش نشون دادم. تا فرصت مناسبی پیدا کنم. همچنین معلم زبان و کارفرمای دستیاری نیز زنگ زد و یه صحبتی کرد که تکلیف من چیه؟ بالاخره میتونی کاری رو انجام بدی یا خیر؟ می تونی از پس کار بر بیای یا چه؟ این طور نمی شود که هی کار رو بپیچونی. من نیاز دارم که کارم سر و سامونی بگیره و از اونجایی که خیلی فرصت مناسبی هست دلم نمیخواد هیچ جوره از دستش بدم.
در رابطه با کار هم دلم نمی خواد که مثل گذشته ام فرار کنم. میخوام مرد و مردونه و با رندی و گرفتن تمام حقوق و مزایا از این شرکت خارج بشم و در لحظه ی خارج شدن نیز فضا و فرصت مناسبی برای کار کردن در جای دیگری داشته باشم. نمیخوام کودکانه و بی فکر عمل کنم.
باید لحظاتم رو زندگی کنم. این لحظه غم باشه، یا خشم یا شرم باید در اون لحظه حضور داشته باشم. چون اگر نباشم و به خیال خودم فرار کنم و رنج و بودن اون لحظه رو حس نکنم. عواقب منفیش شدیدتر در جای دیگری به من وارد میشه.
مفهومی که این روزها بسیار به آن می اندیشم. باید در لحظه باشم. باید در تمام لحظات زندگی ام باشم. لحظاتی که هرگز تکرار نخواهند شد. لحظاتی که بخشی از زندگی من هستند و من باید آنها را تجربه کنم تا به مرحله ی بعد برسم.
سالهای سال برای زندگی ام اندیشیده ام و دستاورد زیادی نداشته ام. قرار است سالهای پیش رو را تمام تجربه کنم. در هر ساحتی تجربه کنم. تا رشد کنم تا بودن را حس کنم. با هر کیفیت و کمیتی.
نکته ی دیگه اینکه از رابطه ی عاطفی خارج شدم و اگر غم اون لحظات دلتنگی رو فاکتور بگیریم خیلی احساس سبکباری می کنم. به هر حال اولین تجربه ی رابطه ی بلند مدت و عمیق من بود. خیلی چیزها فهمیدم.
از اینکه زن که و چه هست. چه خواسته ها و چه توقعاتی دارد. چگونه باید با او برخورد کرد. چه کارهایی باید کرد و چه کارهایی نباید کرد. نظر رادیکالیه اما زن به واسطه ی داشتن زنانگی و چیزهایی که خودش در بودن آنها نقش زیادی نداشته است، زندگی و بودنش را پیش می برد. توقع دارد، امتیاز می خواهد، محبت می خواهد، عشق می خواهد و ...
با خودم درگیرم و می گم خب همینه که هست این طبیعت زنه و طبیعت مرد چیز دیگری است. جهان به همین شکل خلق شده و وجود دارد. اما بخش دیگری از من می گوید نخیر این طور نیست و این تاریخ است که زن را اینگونه کرده است. بخش دیگری نیز می گوید زن خیلی کارها می کند و تو کوری و نمیبینی. در واقع شاید نقش اصلی زن پس از تعهد کامل مرد به او شروع می شود. نقش همسری، نقش مادری و ... که آن هم در این روزگار میگن نه خیر و زن خیلی بیش از اینهاست. مسئله ی زن که با آن چه باید کرد را نمی دانم کی برایم حل شود. آیا اصلا حل می شود؟
ولی خب به این نتیجه رسیده ام که فعلا نباید رفتارها و تصمیمات تندی در رابطه با زنها داشته باشم. خیلی خامم و البته خودم نیز به گونه ای بزرگ نشده ام که درک درستی از زن ها داشته باشم. باید کمی با صعه ی صدر بیشتر در رابطه با زن ها برخورد کنم. موجودی که بود و نبودش دغدغه و چالش است.