دوباره شنبه اومدو استرس فراوان. دوباره در نقطه ایم که با قبول مسئولیت های مختلف بخش بزرگیشو انجام ندادم. دوباره قراره سرخورده بشم از بازخواست دیگران. خیلی آزار دهنده است. من تنبلم؟ بی برنامم؟ یا مسئولیت های زیادی رو قبول میکنم و وسوسه های زیادی هم دارم؟ نمیدانم. عمیقا درد میکشم و کسی نیست که بگوید چرا؟؟؟ آهههه.
دیروز دوئیدم و احساس کمی بهتری دارم. اما بعدش چه کردم پوچ و عبث ساعتها هدر دادم یا ندادم؟؟ نمیدانم. اما یادمه که از ۱۸ سالگی همه اش دنبال اینبودم که مسئولیت هامو برنانه ریزی کنمو انجامبدمو به قول معروف روی غلتک بیفتم و بعدش زندگی کنم. احتمالا تاثیر کنکور بوده. کنکور لعنتی تو زندگی تحصیلی من ک هیچ تاثیر عنی نداشت ولی گند زد به ماهیت و شخصیتم. منو نریض کرد و هنوز بعد از ۱۰ سال آثارش تو وجودم هست. ۱۰ سال آزگار از کنکور میگذره و دارم با سرعت به پیری نزدیک میشم.
دیگه مثل ۱۰ سال پیش نیستم. دیگه عواقب تصمیمات گذشته و حال خیلی زود به زود به چشم میان و نمیتونم تایم زیادی بیخیال و بی مسئولیت باشم.
بازم باید آماده شم تا برم سر کاری که دوست ندارم. با آدمایی سر و کله بزنم که دوستشون ندارم.
البته به این غلظت کارم بد نیست و این منم که مدتهاست بریدم و هیچ جایگزینی هم ندارم و فقط میگم نمیخوام و روزهامو به طرز عجیبی کدر کردم.
در اولین روز هفته از خواب بیداز شدم و اولین کار گرفتن گوشی دستم و چک کردن اینستاگرام و سایر چک کردنی های معمولم مثل ورزش ۳ و شهر خبر و یک دست chess.com و حالا هم ویرگول بوده است. غیر ویرگول ک احساس کمس تخلیه شدن و آرامش میکنم بقیه نوعی اعتیاد ذهنی است و کمکی به ادامه ی روزمنمی کنند.
بزرگترین ارزوی من اینه ک روزهام شکل و شمایل منظم و پرشوری داشته باشن.
شاید تا وقتی ک بهش میگم آرزو هیچوقت محقق نشن.
القصه هر چه هست فرصتی برای حسرت و اندوه نیست یا کم است. این هفته کار و مسئولیت زیادی دارم و باید پرانرژی برم برای انجامشون.
میرم که بتونم.
راستی فیلمی که دیشب دیدم. دوباره بهم یادآوری شد که تمامزورم رو بزنم که امید و زندگی به خودم و آدما بدم. زندگی خیلی کوتاهه و باید زیبا باشم.