ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۴ دقیقه·۲ ماه پیش

آیا صداقت هنوز صرف می‌کند؟معمایی که همه ما با آن روبه‌رو هستیم

چند وقت پیش با دوست قدیمی‌ام که تازه کسب‌وکار کوچکی راه انداخته بود، قهوه می‌خوردیم. وسط حرف‌هایمان، ناگهان ساکت شد و با لحنی که مخلوطی از خستگی و سردرگمی بود، گفت: «می‌دونی چیه؟ هر روز صبح که بیدار می‌شم، یه سؤال تو ذهنم هست: چقدر می‌تونم صادق بمونم؟» این جمله ساده، در واقع یکی از عمیق‌ترین معماهای اخلاقی زندگی روزمره ماست. معمایی که فقط مختص کسب‌وکار نیست، بلکه در هر کجای زندگی اجتماعی‌مان با آن روبه‌رو می‌شویم.

وقتی ایمانوئل کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، در قرن هجدهم می‌گفت «راست بگو، حتی اگر آسمان فرو بریزد»، در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که قانون، کم و بیش معنا داشت. جایی که اگر راست می‌گفتی، لزوماً نابود نمی‌شدی. اما ما در موقعیتی متفاوت هستیم. موقعیتی که گاهی احساس می‌کنیم صداقت، نوعی کالای لوکس است که نمی‌توانیم قیمتش را بپردازیم.

فکر کنید به فروشنده‌ای که اگر قیمت واقعی کالایش را بگذارد، مشتری‌هایش به سراغ رقیبی می‌روند که با فاکتورهای جعلی، هزینه‌اش کمتر شده یا حتی به دانشجویی فکر کنید که می‌بیند دیگران با تقلب نمرات بهتری می‌گیرند و فرصت‌های بهتری پیدا می‌کنند. در همه این موقعیت‌ها، یک سؤال بزرگ مطرح می‌شود: آیا صداقت در چنین شرایطی، عقلانی است؟

این پرسش، ساده نیست. چون وقتی محیط اطرافمان بر اساس قواعدی غیر از صداقت کار می‌کند، صادق ماندن به معنای پذیرفتن هزینه‌های سنگین است. هزینه‌هایی که گاهی فقط مالی نیستند، بلکه روانی هم هستند. احساس عقب ماندن، احساس ساده‌لوح بودن، احساس اینکه شاید «احمق» هستیم که با این بازی همراه نمی‌شویم.

اما اینجا یک نکته مهم وجود دارد که فیلسوفان قرن‌ها با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند. آریستو، فیلسوف یونانی، معتقد بود اخلاق یعنی پیدا کردن «میانه»، نه افراط در سختگیری و نه افراط در سهل‌انگاری. شاید راه حل ما هم در همین میانه باشد. نه اینکه بگوییم هر راهی مجاز است چون محیط بد است، و نه اینکه انتظار داشته باشیم انسان‌ها باید قهرمان اخلاقی باشند و برای صداقت محض، خودشان را نابود کنند.

واقعیت این است که ما در یک موقعیت پیچیده زندگی می‌کنیم. موقعیتی که در آن باید خطوط قرمز خودمان را تعریف کنیم. شاید نتوانیم در همه چیز صد درصد صادق باشیم، اما می‌توانیم تصمیم بگیریم در چه چیزهایی هرگز دست به تقلب نمی‌زنیم. مثلاً کسی ممکن است در یک سیستم اداری پیچیده، مجبور باشد راه‌هایی بپیماید که دلش نمی‌خواهد، اما در عین حال تصمیم بگیرد هرگز به دیگران ظلم نکند، هرگز کیفیت کالا یا خدماتش را پایین نیاورد، هرگز به مشتری‌اش دروغ نگوید.

این انتخاب‌های جزئی، شاید در نگاه اول کوچک به نظر برسند، اما در واقع همین انتخاب‌های کوچک هستند که هویت اخلاقی ما را می‌سازند. ژان پل سارتر، فیلسوف فرانسوی، می‌گفت هر انتخابی که می‌کنیم، در واقع درباره اینکه چه آدمی می‌خواهیم باشیم، رأی می‌دهیم. وقتی در یک موقعیت ناعادلانه، باز هم سعی می‌کنیم به حداقل‌های اخلاقی پایبند باشیم، در واقع داریم می‌گوییم: «من نمی‌خواهم جزئی از این چرخه باشم.»

البته باید واقع‌بین باشیم. صداقت مطلق در برخی موقعیت‌ها، ممکن است به معنای نابودی باشد و کسی حق ندارد از دیگران انتظار داشته باشد که خودشان را فدا کنند. اما بین «نابودی برای صداقت» و «رها کردن کامل صداقت»، طیف وسیعی از انتخاب‌ها وجود دارد. شاید بتوانیم صادق باشیم و در عین حال زیرک. شاید بتوانیم شبکه‌های کوچکی از افراد هم‌فکر بسازیم که بر اساس اعتماد با هم کار کنند. شاید بتوانیم به جای اینکه در همه چیز دنبال سود حداکثری باشیم، سود معقولی را بپذیریم که به قیمت از دست دادن خودمان نباشد.

یک نکته دیگر هم وجود دارد که اغلب فراموش می‌شود: صداقت در بلندمدت، نوعی سرمایه است. شاید در کوتاه‌مدت، کسانی که تقلب می‌کنند سریع‌تر به جایی برسند، اما اعتماد چیزی است که زمان می‌برد تا بسازی‌اش و یک لحظه طول می‌کشد تا از دست بدهی‌اش. کسانی که در دراز مدت، نام و نشانی از صداقت و درستی برای خودشان ساخته‌اند، اغلب دیده‌اند که این سرمایه، در لحظات سخت، برایشان باز می‌شود.

اما شاید مهم‌ترین دلیل برای صادق ماندن، حتی در شرایط سخت، این است که وقتی شب سرمان را روی بالش می‌گذاریم، بتوانیم با خودمان کنار بیاییم. این ممکن است کلیشه ای به نظر برسد، اما واقعیت دارد. هزینه روانی زندگی کردن برخلاف ارزش‌های خودمان، بسیار سنگین است. آن احساس مداوم ناراحتی، آن صدای کوچکی در ذهن که می‌گوید «این کار درست نبود»، آن فاصله‌ای که بین آدمی که هستیم و آدمی که می‌خواستیم باشیم، ایجاد می‌شود، همه اینها هزینه‌هایی هستند که شاید بلافاصله دیده نشوند، اما در طول زمان، سنگینی‌شان مشخص می‌شود.

پس شاید سؤال درستی که باید از خودمان بپرسیم این است که «چگونه می‌شود صادق ماند بدون اینکه نابود شویم؟» و این خودش نوعی هنر است. هنری که یاد گرفتنش زمان می‌برد، نیاز به تجربه دارد، و گاهی با اشتباه همراه است.

شاید بتوان گفت که زندگی ، به ما می‌آموزد که اخلاق، یک مفهوم سیاه و سفید نیست. بلکه یک مسیر است، مسیری که روی آن هر روز باید تصمیم‌های کوچک بگیریم. تصمیم‌هایی که کم‌کم، شخصیت ما را می‌سازند. و شاید در نهایت، ارزش واقعی صداقت نه در نتایج بیرونی‌اش، بلکه در این است که به ما اجازه می‌دهد با خودمان آشتی داشته باشیم. و این شاید در دنیای پیچیده‌ای که زندگی می‌کنیم، بزرگ‌ترین دستاوردی باشد که می‌توانیم داشته باشیم.

صداقتفلسفه‌ی اخلاقاقتصادتقلبدروغ
۱۵
۶
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید