ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۱۱ دقیقه·۳ ماه پیش

دو نگاه به رهایی انسان: مقایسه تطبیقی آزادی در جان استوارت میل و حریت در فارابی

در تاریخ اندیشه سیاسی، کمتر مفهومی به اندازه آزادی و حریت مورد توجه متفکران قرار گرفته است. این دو واژه که در نگاه سطحی ممکن است مترادف به نظر برسند، در دو سنت فکری متفاوت، معانی عمیقاً متمایزی یافته‌اند. جان استوارت میل، فیلسوف لیبرال قرن نوزدهم در کتاب "درباره آزادی"، و ابونصر فارابی، حکیم مسلمان قرن دهم میلادی در "السیاسة المدنیة"، هر دو به بحث از رهایی انسان پرداخته‌اند، اما مسیرهای فکری آنها به گونه‌ای متفاوت است که گاهی به نظر می‌رسد درباره دو موضوع کاملاً جداگانه سخن می‌گویند. این تفاوت نه تنها بازتاب تمایز زمانی و جغرافیایی است، بلکه ریشه درانسان‌شناسی‌های متفاوت، نگاه‌های متمایز به نسبت فرد و جامعه، و درک‌های گوناگون از ماهیت کمال انسانی دارد.

جان استوارت میل در کتاب "درباره آزادی" که یکی از آثار بنیادین اندیشه لیبرال محسوب می‌شود، به بررسی مرزهای آزادی فردی و حدود مشروع قدرت جامعه بر فرد می‌پردازد. میل در عصری می‌نویسد که دموکراسی در حال گسترش است و نگرانی او این است که حتی در نظام‌های دموکراتیک نیز، آزادی فردی می‌تواند در معرض تهدید قرار گیرد. او از دو خطر سخن می‌گوید: خطر قدرت حاکمه که همیشه تمایل به گسترش اقتدار خود دارد، و خطر افکار عمومی و فشار اجتماعی که می‌تواند به دیکتاتوری اکثریت منجر شود. میل بر این باور است که آزادی فردی ارزشی ذاتی دارد و تنها محدودیت مشروع برای آن، جلوگیری از آسیب به دیگران است.

در مقابل، فارابی در "السیاسة المدنیة" به ترسیم الگوی مدینه فاضله می‌پردازد، جایی که هدف اصلی نه حفظ آزادی فردی، بلکه رسیدن به سعادت جمعی از طریق نظمی عقلانی و سلسله‌مراتبی است. فارابی تحت تأثیر فلسفه افلاطونی و نیز آموزه‌های اسلامی، انسان را موجودی می‌بیند که برای رسیدن به کمال نیازمند هدایت حکیمانه است. در نظام او، رهبری مدینه فاضله بر عهده رئیس اول است که در خود خصوصیات فیلسوف و نبی را جمع کرده و از طریق عقل فعّال، به حکمت الهی دست یافته است. هدف این نظام، رساندن شهروندان به سعادت حقیقی است که در نهایت در رسیدن به کمالات عقلانی و معنوی تحقق می‌یابد.

تفاوت اساسی میان این دو متفکر در خود مفهوم آزادی و حریت آشکار می‌شود. میل آزادی را به معنای منفی آن تعریف می‌کند، یعنی عدم مداخله و عدم اجبار. در نگاه او، فرد آزاد است زمانی که دیگران یا دولت در انتخاب‌های او دخالت نمی‌کنند. این آزادی شامل آزادی اندیشه، بیان، و عمل می‌شود، مشروط بر اینکه به دیگران آسیب نرساند. میل حتی حق اشتباه کردن را برای افراد قائل است و معتقد است که اجبار افراد به انجام کار درست، نقض آزادی آنهاست. او بر تنوع و تکثر تأکید می‌کند و معتقد است که جامعه سالم جامعه‌ای است که در آن افراد می‌توانند شیوه‌های مختلف زندگی را آزمایش کنند و راه‌های متفاوتی برای خوشبختی بیابند.

در مقابل، حریت در نگاه فارابی مفهومی متفاوت دارد. حریت در فلسفه فارابی به معنای رهایی از اسارت نفس امّاره و هوای نفس است. انسان حُر در نظام فارابی کسی است که از بندهای شهوات و میل‌های نفسانی رها شده و به عقل و حکمت تن در داده است. این نوع حریت، آزادی مثبت محسوب می‌شود، یعنی آزادی برای رسیدن به کمال انسانی، نه صرف آزادی از قید و بند. در این نگاه، پیروی از هوا و هوس نوعی عبودیت تلقی می‌شود و حریت واقعی در تبعیت از عقل و حکمت تحقق می‌یابد. بنابراین، در حالی که میل حق پیروی از میل‌های شخصی را تا جایی که به دیگران آسیب نمی‌رساند یک حق اساسی می‌داند، فارابی چنین پیروی را نوعی اسارت قلمداد می‌کند.

این تفاوت در تعریف آزادی، ریشه در دو انسان‌شناسی متفاوت دارد. میل انسان را موجودی مستقل می‌بیند که بهترین قاضی برای منافع خود است. او معتقد است که افراد بهتر از هر کس دیگری می‌دانند چه چیزی برایشان خوب است و بهترین راه برای رسیدن به خوشبختی، اجازه دادن به افراد برای آزمایش و خطا در انتخاب‌های شخصی است. در این نگاه، تنوع راه‌های زندگی نه تنها قابل تحمل، بلکه مطلوب است، زیرا از طریق آن است که جامعه پیشرفت می‌کند و نوآوری شکل می‌گیرد.

فارابی در مقابل، انسان را موجودی می‌بیند که ذاتاً برای رسیدن به کمال عقلانی آفریده شده، اما این کمال مسیر معینی دارد و همه راه‌ها به سعادت نمی‌رسند. او معتقد است که اکثر مردم قادر به تشخیص این مسیر نیستند و نیازمند هدایت حکیمانه هستند. در نگاه او، رهایی انسان در این است که به سوی کمال واقعی خود هدایت شود، نه اینکه هر مسیری را که می‌خواهد برگزیند. این نگاه لزوماً تحقیرآمیز نسبت به توده مردم نیست، بلکه بازتاب واقع‌گرایی فلسفی است که معتقد است شناخت حقیقت و راه کمال، نیازمند تربیت عقلانی و معنوی خاصی است که همه از آن برخوردار نیستند.

نقش حاکم و رابطه قدرت با آزادی نیز در این دو نظام کاملاً متفاوت است. میل حکومت را تهدیدی بالقوه برای آزادی فردی می‌بیند و کوشش می‌کند تا حدود مشروع قدرت دولت را ترسیم کند. او معتقد است که تنها زمانی دولت حق دخالت در زندگی افراد را دارد که اعمال آنها به دیگران آسیب برساند. در غیر این صورت، حتی اگر فرد در حال آسیب زدن به خودش باشد، دولت حق مداخله ندارد. این اصل که به اصل آسیب معروف است، مبنای فلسفه سیاسی لیبرال محسوب می‌شود و بر خودمختاری فردی تأکید می‌کند.

فارابی در مقابل، رئیس مدینه فاضله را نه تهدیدی برای حریت، بلکه وسیله تحقق آن می‌داند. رئیس حکیم کسی است که راه کمال را می‌شناسد و وظیفه او هدایت شهروندان به سوی سعادت است. در این نگاه، اطاعت از رئیس حکیم نوعی عبودیت نیست، بلکه راهی برای رسیدن به حریت واقعی است. این نگاه که ممکن است برای ذهن مدرن پارادوکسیکال به نظر برسد، در واقع بازتاب فلسفه‌ای است که میان حریت ظاهری و حریت حقیقی تمایز می‌گذارد. در این نگاه، کسی که اسیر هواهای نفسانی خود است، اگرچه ممکن است از لحاظ بیرونی هیچ قیدی نداشته باشد، اما از نظر باطنی در اسارت است.

تأثیر این دو نگاه بر سازماندهی اجتماعی و سیاسی نیز متفاوت است. میل از جامعه‌ای دفاع می‌کند که در آن تنوع و تکثر وجود داشته باشد و افراد بتوانند شیوه‌های مختلف زندگی را آزمایش کنند. او معتقد است که چنین جامعه‌ای نه تنها عادلانه‌تر، بلکه پویاتر و خلاق‌تر نیز خواهد بود. در این نگاه، نقش دولت محدود به حفظ نظم عمومی و جلوگیری از آسیب افراد به یکدیگر است و در سایر موارد، باید کمترین دخالت را داشته باشد. میل همچنین از آزادی اندیشه و بیان به‌عنوان ضروری‌ترین آزادی‌ها دفاع می‌کند و معتقد است که حتی عقاید کاملاً نادرست نیز باید آزادانه بیان شوند، زیرا از طریق مناظره و تقابل ایده‌ها است که حقیقت بهتر آشکار می‌شود.

فارابی در مقابل، از نظام سلسله‌مراتبی دفاع می‌کند که در آن هر فرد بر اساس ظرفیت عقلانی و معنوی خود جایگاهی دارد. او جامعه را شبیه بدن انسان می‌داند که در آن اعضای مختلف نقش‌های متفاوتی دارند و همه باید در هماهنگی با یکدیگر عمل کنند. در این نظام، تنوع نه در شیوه‌های زندگی، بلکه در جایگاه‌ها و نقش‌های اجتماعی معنا می‌یابد. هدف نه حداکثر کردن آزادی انتخاب، بلکه ایجاد هماهنگی و تعاون برای رسیدن به سعادت جمعی است. در این نگاه، نقش رهبری نه صرف حفظ نظم، بلکه تربیت و هدایت شهروندان به سوی کمال است.

یکی از جنبه‌های جالب توجه این مقایسه، نگاه هر دو متفکر به نقش خطا و اشتباه در زندگی انسانی است. میل حق اشتباه کردن را یکی از حقوق اساسی انسان می‌داند و معتقد است که افراد باید از طریق تجربه شخصی، حتی اگر منجر به اشتباه شود، بیاموزند. او بر این باور است که تجربه شخصی و آزمون و خطا، بهترین راه برای رشد و تکامل فردی است و اجبار افراد به انجام کار درست، آنها را از این فرصت یادگیری محروم می‌کند. در این نگاه، خطاها بخشی جدایی‌ناپذیر از فرآیند رشد انسانی هستند و جامعه باید آنها را تحمل کند.

فارابی در مقابل، بر اهمیت هدایت صحیح از همان ابتدا تأکید می‌کند تا افراد دچار اشتباهات اساسی نشوند. او معتقد است که برخی اشتباهات ممکن است انسان را از مسیر کمال به کلی منحرف کند و بازگشت از آنها دشوار باشد. بنابراین، نقش رهبری و تربیت در جلوگیری از این انحرافات اهمیت حیاتی دارد. این نگاه نه لزوماً سلب آزادی است، بلکه بازتاب نگرانی از سرنوشت انسان‌هایی است که ممکن است در مسیرهای گمراه‌کننده گرفتار شوند.

نگاه به تکثر و تنوع نیز در این دو نظام متفاوت است. میل تنوع را ارزشی مثبت و ضروری برای پیشرفت جامعه می‌داند. او معتقد است که جامعه‌ای که در آن افراد مختلف راه‌های متفاوتی را آزمایش می‌کنند، جامعه‌ای پویا و نوآور خواهد بود. در این نگاه، یکنواختی و همسانی نه تنها غیرضروری، بلکه زیان‌بار است. میل حتی از آزمایش‌های اجتماعی جدید و شیوه‌های نامتعارف زندگی حمایت می‌کند، زیرا معتقد است که از این طریق است که جامعه راه‌های بهتری برای زندگی کشف می‌کند.

فارابی در مقابل، تنوع در شیوه‌های زندگی را نه ارزشی مثبت، بلکه نتیجه جهل و عدم هدایت صحیح می‌داند. در نگاه او، اگر همه افراد به درستی هدایت شوند و راه کمال را بشناسند، به سوی مقصدی واحد حرکت خواهند کرد. البته این بدان معنا نیست که همه باید یکسان باشند، زیرا فارابی به تفاوت‌های طبیعی میان افراد از حیث استعداد و ظرفیت اعتراف دارد، اما این تفاوت‌ها در چارچوب نظام سلسله‌مراتبی مدینه فاضله معنا می‌یابد، نه در قالب تنوع شیوه‌های زندگی.

رابطه میان فرد و جامعه نیز در این دو نگاه کاملاً متفاوت است. میل بر اولویت فرد بر جامعه تأکید می‌کند و معتقد است که جامعه مجموعه‌ای از افراد است که هر کدام دارای حقوق و منافع مستقلی هستند. در این نگاه، جامعه در خدمت افراد است، نه بالعکس. هدف سازماندهی اجتماعی، فراهم کردن زمینه‌ای است که در آن افراد بتوانند به آزادی و خوشبختی خود برسند. بنابراین، هر گونه محدودیت بر آزادی فردی باید توجیه روشنی داشته باشد و تنها در صورتی مشروع است که برای جلوگیری از آسیب به دیگران ضروری باشد.

فارابی در مقابل، انسان را موجودی ذاتاً اجتماعی می‌بیند که تنها در چارچوب جامعه می‌تواند به کمال برسد. او معتقد است که انسان به تنهایی نمی‌تواند نیازهای خود را برآورده کند و برای رسیدن به سعادت، نیازمند تعاون و همکاری با دیگران است. در این نگاه، فرد و جامعه در تقابل با یکدیگر نیستند، بلکه در رابطه‌ای ارگانیک قرار دارند که در آن کمال فرد از طریق مشارکت در کمال جمعی تحقق می‌یابد. بنابراین، منافع فردی و جمعی نه متضاد، بلکه در نهایت همسو هستند.

نکته دیگری که قابل توجه است، نگاه هر دو متفکر به نقش دانش و حکمت در زندگی اجتماعی است. میل اگرچه بر اهمیت آموزش و پرورش تأکید دارد، اما معتقد است که افراد تحصیل‌کرده نیز باید آزادی کامل انتخاب داشته باشند. او از نخبگان فکری به‌عنوان پیشگامان پیشرفت اجتماعی یاد می‌کند، اما معتقد است که آنها نباید قدرت اجبار دیگران به پیروی از خود را داشته باشند. نقش آنها ارائه ایده‌های جدید و متقاعد کردن دیگران از طریق استدلال است، نه اعمال قدرت.

فارابی در مقابل، به رئیس حکیم مدینه فاضله نه تنها نقش مشورتی، بلکه قدرت هدایت و حتی اجبار در مواردی که ضروری است، می‌دهد. او معتقد است که حکیم که به حقیقت دست یافته، نه تنها حق بلکه وظیفه دارد که جامعه را به سوی کمال هدایت کند. البته این اجبار نه برای منافع شخصی حاکم، بلکه برای سعادت خود مردم است، اما همین امر در نگاه لیبرال، سلب آزادی محسوب می‌شود.

ارزیابی این دو نگاه نیازمند در نظر گرفتن زمینه‌های تاریخی و فرهنگی آنهاست. میل در عصری می‌نویسد که دموکراسی در حال گسترش است و نگرانی او از دیکتاتوری اکثریت و فشار یکسان‌سازی اجتماعی است. او شاهد است که چگونه افکار عمومی می‌تواند به زور کنفورمیته و یکنواختی منجر شود و می‌خواهد از حق تفاوت و استقلال فردی دفاع کند. این نگرانی در زمینه جوامع مدرن که در حال انتقال از جوامع سنتی سلسله‌مراتبی به جوامع دموکراتیک بودند، کاملاً قابل فهم است.

فارابی در مقابل، در عصری زندگی می‌کند که هنوز ساختارهای سنتی قوی هستند و مفهوم فردگرایی مدرن شکل نگرفته است. او همچنین تحت تأثیر فلسفه یونانی و آموزه‌های دینی، انسان را موجودی می‌بیند که هدفی معین دارد و رسیدن به آن هدف نیازمند هدایت حکیمانه است. در این زمینه، تأکید بر نظم، سلسله‌مراتب و هدایت، بازتاب واقعیت‌های اجتماعی و فکری زمان اوست.

با این حال، فراتر از این تفاوت‌های تاریخی، این دو نگاه نماینده دو رویکرد اساسی به مسئله آزادی و رهایی انسان هستند که همچنان در بحث‌های معاصر نیز مطرح هستند. بحث میان آزادی منفی و مثبت، میان حقوق فردی و خیر جمعی، میان تکثر و وحدت، همچنان موضوعات زنده فلسفه سیاسی به شمار می‌آیند. نگاه میل به آزادی فردی، پایه‌های دموکراسی‌های لیبرال مدرن را شکل داده است، در حالی که نگاه فارابی به حریت و کمال جمعی، در سنت‌های فکری دیگری بازتاب یافته که بر نقش رهبری، تربیت و هدایت تأکید دارند.

هر دو نگاه دارای نقاط قوت و ضعف خاص خود هستند. نگاه میل در حفظ حقوق فردی و جلوگیری از استبداد بسیار مؤثر است، اما ممکن است به بی‌تفاوتی نسبت به کمال انسانی و تفکیک افراد از یکدیگر منجر شود. نگاه فارابی در ارائه چشم‌انداز جامع از کمال انسانی و تأکید بر ابعاد معنوی زندگی قوی است، اما در عمل ممکن است به توجیه استبداد به نام حکمت منجر شود.

در تحلیل نهایی، این دو نگاه نه لزوماً متضاد مطلق، بلکه دو سر طیفی هستند که میان آنها امکان تعامل و ترکیب وجود دارد. شاید بتوان گفت که جامعه‌ای سالم نیازمند هر دو عنصر است: احترام به آزادی فردی و حق انتخاب که میل بر آن تأکید دارد، و توجه به کمال انسانی و نقش هدایت حکیمانه که فارابی مطرح می‌کند. چالش دشوار این است که چگونه می‌توان این دو را با یکدیگر متعادل کرد، به گونه‌ای که نه آزادی فردی قربانی شود و نه توجه به کمال انسانی فراموش گردد. این تعادل، شاید یکی از مهم‌ترین پرسش‌های فلسفه سیاسی باشد که همچنان در انتظار پاسخ‌های قانع‌کننده است.

آزادیفلسفه سیاسی
۱۳
۲
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید