
درآمد: لحظهای که همه را میشناسیم
صبح است. وارد آسانسور میشوید. چند نفر دیگر هم هستند. ناگهان همه به سقف، کف، صفحه نمایشگر طبقات، یا حتی به گوشهای خیالی خیره میشوند. انگار توافقی نانوشته بین همه برقرار است: «نگاه نکن». این صحنه را همهمان تجربه کردهایم، اما چرا؟ چرا در فضاهای عمومی محدود مانند آسانسور یا مترو، انسانها بهطور غریزی از تماس چشمی میگریزند؟ این پرسش ساده، دریچهای است به عمیقترین لایههای رابطه انسان با دیگری، با فضا، و با خودش.
نگاه بهمثابه رویارویی: فلسفه تماس چشمی
در فلسفه اگزیستانسیالیسم، بهویژه در اندیشه ژانپل سارتر، نگاه تنها یک فعل حسی نیست، بلکه رویدادی هستیشناختی است. سارتر در کتاب «هستی و نیستی» مینویسد که وقتی دیگری به ما نگاه میکند، ما را به «شیء» تبدیل میکند. نگاه دیگری، آگاهی ما را از وضعیت «برای خود» به «برای دیگری» منتقل میکند. در این لحظه، آزادی و خودآگاهیمان زیر سؤال میرود. ما دیگر تنها خود نیستیم، بلکه موضوع نگاه و قضاوت دیگری هستیم. حال تصور کنید این رویارویی در فضایی تنگ و بسته مانند آسانسور اتفاق بیفتد. فضایی که فرار از آن ممکن نیست، زمانی که متوقف نمیشود، و فاصلهای که به حداقل رسیده است. در این شرایط، تماس چشمی میتواند به تهدیدی برای مرزهای وجودی ما تبدیل شود. ما نه میخواهیم شیء نگاه دیگری شویم و نه میخواهیم او را به شیء تبدیل کنیم. پس به جایی نمینگریم، تا هیچکس نباشیم و هیچکس را نبینیم.
مفهوم فضای شخصی: مرزهای نامرئی
از منظر انسانشناسی و روانشناسی اجتماعی، انسانها دارای یک «حباب نامرئی» هستند که آن را فضای شخصی مینامیم. ادوارد هال، انسانشناس آمریکایی، این فضا را به چهار حوزه تقسیم کرد: حوزه صمیمی، حوزه شخصی، حوزه اجتماعی، و حوزه عمومی. در آسانسور یا مترو، ما ناگزیر وارد حوزه صمیمی افراد غریبه میشویم، حوزهای که معمولاً مختص عزیزان و نزدیکان است. این نقض مرز، ناخودآگاه احساس ناراحتی ایجاد میکند. اما چون نمیتوانیم فاصله فیزیکی ایجاد کنیم، فاصله روانی میسازیم. گریز از تماس چشمی، نوعی تلاش برای حفظ حریم خصوصی در شرایطی است که فضای فیزیکی این امکان را نمیدهد. ما با نگاه نکردن، پیام میدهیم: «من اینجا نیستم، تو اینجا نیستی، ما برای یکدیگر وجود نداریم».
پدیدارشناسی سکوت: وقتی زبان کم میآورد
مارتین هایدگر در بحث از «بودندرجهان» از مفهوم «Mit-Sein» یا «همبودن» سخن میگوید. انسان ذاتاً موجودی اجتماعی است و همواره با دیگران در جهان است. اما این همبودن، در فضاهای عمومی شلوغ به پارادوکسی عجیب تبدیل میشود: ما در کنار هم هستیم، اما نمیخواهیم با هم باشیم. این «همبودن بدون بودن» نوعی تنهایی جمعی است که در شهرهای مدرن به شکلی آشکار خود را نشان میدهد. در آسانسور، سکوت حاکم است. اما این سکوت، نه سکوت صلحآمیز طبیعت است و نه سکوت صمیمیت. این سکوتی مصنوعی و نامریی است که با گریز از نگاه تکمیل میشود. گویی ما با زبان بدنمان در حال گفتگو هستیم: «من تو را نمیبینم، پس تو هم مرا نبین». این بیزبانی زبان، خود نوعی زبان است. زبان اجتناب، زبان محافظت از خود، زبان بیتفاوتی مدنی.
آیینههای نامرئی: جامعهشناسی نگاه
ارویینگ گافمن، جامعهشناس کانادایی، از مفهوم «مدیریت تأثیر» یا «Impression Management» سخن میگوید. او معتقد است که انسانها در تعاملات اجتماعی، پیوسته در حال اجرای نقشهایی هستند تا تصویر مطلوبی از خود به دیگران ارائه دهند. در فضاهای عمومی مانند آسانسور، این نقشآفرینی پیچیده میشود، چون نه قواعد روشنی وجود دارد و نه انتظار تعامل معناداری.
گریز از تماس چشمی در این فضاها، نوعی «بیتفاوتی مدنی» است، مفهومی که گافمن آن را توصیف میکند. این بیتفاوتی به معنای بیاحترامی نیست، بلکه نشانه احترام به حریم دیگران است. ما با نگاه نکردن، نشان میدهیم که قصد مزاحمت نداریم، قصد ارزیابی و قضاوت نداریم، قصد ورود به فضای خصوصی دیگری نداریم. این بیتفاوتی، شکلی از مدارا و همزیستی مسالمتآمیز در فضای عمومی است.
فلسفه فاصله: جدایی در کنار هم بودن
جرج زیمل، جامعهشناس آلمانی، در مقاله معروف خود درباره «کلانشهرها و زندگی ذهنی» توضیح میدهد که ساکنان شهرهای بزرگ برای محافظت از خود در برابر انبوه محرکهای اجتماعی، نوعی «نگرش بلاتفاوت» (blasé attitude) توسعه میدهند. آنها یاد میگیرند که احساساتشان را کنترل کنند و از تعاملات غیرضروری اجتناب کنند. آسانسور و مترو، نمادهای این زندگی شهری هستند. در این فضاها، ما روزانه با دهها یا صدها غریبه روبهرو میشویم که هرگز آنها را نمیشناسیم و نخواهیم شناخت. پس چرا باید انرژی عاطفی صرف برقراری ارتباط با آنها کنیم؟ گریز از تماس چشمی، مکانیزمی است برای صرفهجویی در انرژی روانی. ما با این کار، خود را از سیل بیپایان تعاملات اجتماعی محافظت میکنیم.
استعاره آسانسور: زندگی مدرن در قفسی معلق
اما شاید بتوان آسانسور را استعارهای از زندگی مدرن دید. ما همه در قفسهایی هستیم که بالا و پایین میرویم، در کنار هم اما نه با هم. ما در جهانی زندگی میکنیم که پر از آدم است، اما احساس تنهایی میکنیم. ما هر روز با صدها چهره روبهرو میشویم، اما به هیچکدام نگاه نمیکنیم. این گریز از نگاه، شاید نشانه گریز از معنا، گریز از ارتباط، گریز از شناخت واقعی دیگری باشد.
لویناس، فیلسوف فرانسوی، از «چهره دیگری» به عنوان دعوتی اخلاقی سخن میگوید. او معتقد است که نگاه کردن به چهره دیگری، ما را به مسئولیت اخلاقی فرا میخواند. اما در آسانسور، ما از این دعوت طفره میرویم. نه به خاطر بیاخلاقی، بلکه به خاطر آسیبپذیری. شناخت دیگری، یعنی آسیبپذیر شدن در برابر او. و در دنیای مدرن، ما یاد گرفتهایم که خود را محافظت کنیم.
تنش میان خصوصی و عمومی: دیالکتیک فضا
هانا آرنت در «وضع بشری» از تمایز میان حوزه خصوصی و عمومی سخن میگوید. حوزه خصوصی، فضای امنیت، صمیمیت و آزادی واقعی است. حوزه عمومی، فضای ظهور، کنش و سیاست است. اما آسانسور و مترو، در هیچکدام از این دو قرار نمیگیرند. آنها فضاهایی «بینابینی» هستند، نه کاملاً خصوصی و نه کاملاً عمومی.
در این فضاهای بینابینی، ما در تنش هستیم. ما میخواهیم در حریم خصوصی خود بمانیم، اما در فضای عمومی حضور داریم. ما میخواهیم نامرئی باشیم، اما قابل مشاهده هستیم. این تنش، خود را در رفتارهای کوچک ما نشان میدهد: نگاه به گوشی، تمرکز بر کتاب، خیره شدن به صفحه نمایشگر، و البته، گریز از تماس چشمی.
بعد روانشناختی: دفاع از خود در برابر اضطراب
از منظر روانشناسی، تماس چشمی میتواند باعث فعال شدن سیستم عصبی همدل شود. این سیستم، ما را وادار میکند که به احساسات و نیات دیگری توجه کنیم. در فضایی مانند آسانسور که پر از افراد ناشناس است، این فعالسازی میتواند اضطرابآور باشد. ما نمیدانیم این افراد چه کسانی هستند، چه میخواهند، و چه قصدی دارند.گریز از تماس چشمی، در این حالت، یک مکانیزم دفاعی است. ما با این کار، از خود در برابر اضطراب ناشی از عدم قطعیت محافظت میکنیم. ما با نگاه نکردن، پیچیدگیهای تعامل اجتماعی را کاهش میدهیم و خود را در یک حالت خنثی نگه میداریم. این خنثی بودن، نوعی امنیت روانی است در فضایی که ذاتاً ناامن است.
بازگشت به نگاه: امکان ارتباط واقعی
اما آیا این گریز همیشه ضروری است؟ آیا نمیتوانیم در آسانسور به یکدیگر لبخند بزنیم؟ آیا نمیتوانیم با نگاهی کوتاه، حضور یکدیگر را تأیید کنیم بدون اینکه تهدیدآمیز باشد؟ شاید پاسخ این باشد که بله، میتوانیم، اما انتخاب نمیکنیم. چون انتخاب آسانتر، گریز است. چون زندگی مدرن، ما را به بیتفاوتی عادت داده است.
مارتین بوبر در فلسفه «من و تو» از دو نوع رابطه سخن میگوید: رابطه «من-تو» که مبتنی بر شناخت واقعی و حضور متقابل است، و رابطه «من-آن» که در آن دیگری به شیء تبدیل میشود. در آسانسور، ما معمولاً رابطه «من-آن» برقرار میکنیم. دیگری برای ما یک «چیز» است، یک مانع، یک موجود بینام و بیهویت. اما چه اتفاقی میافتد اگر برای یک لحظه، او را «تو» ببینیم؟
نتیجهگیری: نگاه بهمثابه انتخاب اخلاقی
گریز از تماس چشمی در آسانسور و مترو، پدیدهای چندلایه است. از یک سو، نشانه احترام به حریم دیگران و مدیریت فضای شخصی است. از سوی دیگر، مکانیزمی دفاعی برای حفاظت از خود در برابر اضطراب و پیچیدگی تعاملات اجتماعی. اما در عمیقترین لایه، این گریز بازتابی از شرایط زندگی مدرن است؛ زندگیای که در آن ما در کنار هم هستیم اما با هم نیستیم، ما یکدیگر را میبینیم اما واقعاً نمینگریم.
شاید این پرسش اصلی این نباشد که چرا نگاه نمیکنیم، بلکه این باشد که آیا میخواهیم نگاه کنیم؟ آیا آمادهایم برای رویارویی با دیگری، با آسیبپذیری خود، با امکان ارتباط واقعی؟ آسانسور و مترو، آزمونگاه کوچکی هستند برای انسانیت ما. ما میتوانیم انتخاب کنیم که دیگری را نادیده بگیریم، یا میتوانیم انتخاب کنیم که حتی با یک نگاه کوتاه، حضورش را تأیید کنیم.
در نهایت، نگاه کردن یا نگاه نکردن، یک انتخاب اخلاقی است. انتخابی که شاید کوچک به نظر برسد، اما در آن، سرنوشت جامعه مدرن و نوع ارتباطات انسانی ما نهفته است. ما در هر لحظه، میتوانیم انتخاب کنیم که انسان بمانیم یا به سایههایی بینام و بینگاه تبدیل شویم.