ویرگول
ورودثبت نام
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگیاشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
خواندن ۹ دقیقه·۱ ماه پیش

هنر تعادل در روابط خانوادگی: مردان میان دو دنیا

درآمد: معمایی که نسل‌ها با آن دست و پنجه نرم کرده‌اند

وقتی مردی ازدواج می‌کند، گویی پایش به دو قایق می‌افتد که هر کدام به سمتی حرکت می‌کنند. از یک سو خانواده‌ای که سال‌ها در آن بزرگ شده و پیوندهای عمیق عاطفی با آن دارد، و از سوی دیگر زندگی تازه‌ای که باید بسازد. این موقعیت نه تنها در جامعه ما، بلکه در بسیاری از فرهنگ‌های جهان، همواره چالش‌برانگیز بوده است. اما چرا این تنش وجود دارد؟ و مهم‌تر اینکه چگونه می‌توان آن را مدیریت کرد؟

این مقاله قصد دارد بدون قضاوت و با نگاهی انسانی به این پرسش‌ها بپردازد. نه برای یافتن مقصر ، بلکه برای فهمیدن و یافتن راه‌هایی که زندگی را برای همه آسان‌تر کند.

ریشه‌های فلسفی و جامعه‌شناختی تنش

از منظر فلسفی، ازدواج نقطه عطفی در هویت فرد است . انسان تا پیش از ازدواج عمدتاً بخشی از خانواده اصلی خود است، اما با ازدواج باید هویتی جدید بسازد. این فرآیند در واقع نوعی «مرگ» نمادین و «تولدی» دوباره است. فیلسوفانی چون هگل از این تحول به عنوان بخشی از دیالکتیک زندگی یاد کرده‌اند؛ جایی که فرد باید از «خود برای خود بودن» به «خود با دیگری بودن» برسد.

از نگاه جامعه‌شناختی، تنش میان خانواده اصلی و خانواده جدید ریشه در تغییر ساختار قدرت دارد. در جوامع سنتی که به شکل گسترده‌تر سازماندهی می‌شدند، مرزها واضح‌تر و سلسله مراتب مشخص‌تر بود. مادر خانواده نقش مرکزی داشت و عروس باید آهسته جایگاهی برای خود می‌ساخت. اما در دوران مدرن که خانواده‌های هسته‌ای شکل گرفته‌اند، این مرزها مبهم شده است. حالا سوال این است که چه کسی در کجا اختیار دارد؟ چه کسی تصمیم می‌گیرد؟ و چه کسی حق دخالت دارد؟

این ابهام، خود منبع اصلی تنش است. وقتی مرزها روشن نیست، هر کسی تفسیر خودش را از رابطه دارد و این تفسیرها گاه با هم تضاد پیدا می‌کنند.

چرا این تنش از دیرباز وجود داشته؟

ضرب‌المثل‌ها و داستان‌های عامیانه ما پر است از اشاره به تنش میان مادرشوهر و عروس، یا خواهرشوهر و عروس. این ضرب‌المثل‌ها نه از سر بدخواهی، بلکه از واقعیت‌های اجتماعی شکل گرفته‌اند. در ساختار خانواده سنتی، زنان اغلب قدرت رسمی کمتری داشتند، اما در حوزه خانگی نفوذ زیادی داشتند. خانه قلمرو مادر بود، و آمدن عروس به معنای ورود کسی به این قلمرو بود. این وضعیت به طور طبیعی می‌توانست رقابت ایجاد کند. از سوی دیگر، مادری که سال‌ها پسرش را بزرگ کرده، غذایش را پخته، لباس‌هایش را شسته، ناگهان می‌بیند که کس دیگری این نقش را می‌گیرد. این تجربه می‌تواند احساس از دست دادن و حتی حسادتی طبیعی ایجاد کند. نه اینکه مادر بدخواه باشد، بلکه جدایی از کسی که مرکز زندگی‌اش بوده، دردناک است. اما نباید این روایت‌ها را به عنوان سرنوشت حتمی پذیرفت. آنها توصیف‌کننده الگوهای گذشته‌اند، نه دستورالعملی برای آینده.

نگاه روانشناختی: نیازهای در تضاد

از منظر روانشناسی، هر انسانی نیازهای اساسی دارد: نیاز به تعلق، به هویت، به احترام و به استقلال. مرد در این موقعیت، همزمان باید به نیازهای چند نفر پاسخ دهد که گاه با هم در تضادند. مادر نیاز دارد احساس کند همچنان در زندگی پسرش نقش دارد و ارزش او دیده می‌شود. خواهر ممکن است نگران باشد که رابطه نزدیک با برادرش کمرنگ شود. همسر نیاز دارد که احساس کند اولویت است و در خانواده جدید امنیت عاطفی دارد. و مرد خودش نیاز دارد که از این کشمکش احساس گناه نکند و بتواند همه را دوست داشته باشد. مشکل اینجاست که بسیاری از مردان آموزش ندیده‌اند چگونه با این نیازهای چندگانه کنار بیایند. آنها در رشد خود یاد نگرفته‌اند چگونه مرز بگذارند، چگونه نه بگویند، و چگونه بدون احساس خیانت، اولویت‌ها را مشخص کنند.

کجا باید مرز گذاشت؟

این شاید سخت‌ترین سوال باشد. اما چند اصل کلی می‌تواند راهنما باشد:

۱.استقلال عاطفی و مالی خانواده جدید: خانواده جدید باید واحدی مستقل باشد. این به معنای قطع رابطه با خانواده اصلی نیست، بلکه یعنی تصمیمات اساسی زندگی باید توسط زوج گرفته شود، نه توسط مادر یا خواهر. این استقلال شرط بقای هر رابطه زناشویی است.

۲.احترام متقابل بدون تسلط: رابطه با خانواده اصلی باید بر پایه احترام باشد، نه تسلط. مادر می‌تواند نظر بدهد، اما تصمیم نهایی با زوج است. خواهر می‌تواند دوست و همراه باشد، اما نه رقیب همسر.

۳.شفافیت و صداقت: بسیاری از تنش‌ها از ناگفته‌ها و انتظارات ناروشن ناشی می‌شود. مرد باید بتواند با مادرش، خواهرش و همسرش صادقانه صحبت کند. البته با لحنی محترمانه و با توجه به احساسات همه.

۴.وقت و توجه متناسب: همسر نیاز به بیشترین وقت و توجه دارد، چون او شریک زندگی و مبنای خانواده جدید است. اما این به معنای فراموشی مادر یا خواهر نیست. یعنی توزیع عادلانه و متناسب وقت و انرژی.

نقش آموزش و تربیت در شکل‌گیری این روابط

بسیاری از مشکلات ریشه در تربیتی دارد که پسران و دختران دریافت می‌کنند. اگر پسری بزرگ شود که همواره مرکز توجه مادر باشد و هرگز یاد نگیرد مسئولیت عاطفی برعهده بگیرد، بعداً در ازدواج دچار مشکل می‌شود. یا اگر دختری یاد بگیرد که باید همیشه تسلیم خواسته‌های دیگران باشد، نمی‌تواند در نقش همسری، حق خود را بخواهد. آموزش باید از دوران کودکی شروع شود. پسران باید یاد بگیرند که عشق به مادر و عشق به همسر دو چیز متفاوت‌اند و یکی جای دیگری را نمی‌گیرد. باید بیاموزند چگونه استقلال داشته باشند و در عین حال محبت کنند. باید بدانند که گفتن «نه» به مادر در مواقع ضروری، نشانه بی‌احترامی نیست، بلکه نشان بلوغ است.دختران هم باید یاد بگیرند که احترام به خانواده همسر، به معنای فداکردن شخصیت خودشان نیست. باید بدانند که حق دارند انتظارات خود را داشته باشند و مرزهای خود را حفظ کنند.

مادران نیز باید بیاموزند که رها کردن پسر برای زندگی مستقل، نشانه موفقیت آنهاست، نه شکست. باید بدانند که عشق واقعی یعنی توانایی رها کردن با آغوش باز.

تحول خانواده در دوران مدرن

در گذشته، خانواده‌های بزرگ و گسترده زندگی می‌کردند. همه زیر یک سقف بودند و نقش‌ها مشخص بود. مادر بزرگ سر سفره نشست، مادر آشپزی کرد، عروس خدمت کرد. این نظم، هرچند نابرابر، اما واضح بود. دوران مدرن این ساختار را تغییر داد. شهرنشینی، تحصیلات بالاتر، اشتغال زنان، همه موجب شد که خانواده‌ها کوچک‌تر شوند. حالا زن و شوهر جدا زندگی می‌کنند، دیگر مادرشوهر هر روز بر سر سفره نیست. این استقلال فضایی و مالی، فرصتی برای کاهش تنش است، اما چالش جدیدی هم ایجاد کرده: چالش تعریف دوباره روابط.

در این دوران، مادرانی که عمرشان را در خدمت خانواده گذرانده‌اند، ناگهان احساس بی‌نیازی می‌کنند. پسری که رفته و زندگی خودش را ساخته، دیگر هر روز سراغ آنها نمی‌آید. این احساس تنهایی و از دست دادن نقش، می‌تواند به دخالت یا سرزنش منجر شود. پس تحول مدرن هم فرصت است و هم تهدید. فرصت برای ساختن روابطی سالم‌تر و مبتنی بر انتخاب، و تهدید اگر نتوانیم با این تغییرات سازگار شویم.

مرد میان دو دنیا: راهکارهای عملی

مرد در این معادله نقش کلیدی دارد، اما نه به عنوان حاکم، بلکه به عنوان پل. او باید بتواند احساسات همه را بشنود، بفهمد و پاسخ دهد، بدون اینکه خودش را گم کند.

۱.گوش دادن فعال: وقتی مادر یا خواهر یا همسر حرفی می‌زنند، واقعاً گوش دادن، نه فقط صبر کردن تا نوبت پاسخ دادن برسد. فهمیدن اینکه پشت هر انتقاد یا اعتراض، چه نیاز یا ترسی نهفته است.

۲.شفافیت در اولویت‌ها: صادقانه و محترمانه به همه گفتن که همسر اولویت اول است، اما این به معنای بی‌ارزش بودن دیگران نیست. این وضوح، هرچند در ابتدا سخت باشد، در درازمدت آرامش می‌آورد.

۳.ایجاد فضاهای مشترک مثبت: به جای اینکه فقط وقتی مشکلی پیش بیاید همه جمع شوند، ایجاد فرصت‌هایی برای لحظات خوش. یک شام خانوادگی، یک گردش، یک تماس تلفنی صمیمانه. این لحظات، پل‌های عاطفی می‌سازند که در زمان تنش می‌توان روی آنها حساب کرد.

۴.مدیریت انتظارات: با همه صحبت کردن درباره اینکه چه انتظاراتی واقع‌بینانه است. مادر نمی‌تواند انتظار داشته باشد هر روز پسرش را ببیند، همسر نمی‌تواند انتظار داشته باشد که شوهرش هرگز به خانواده‌اش سر نزند. باید تعادل پیدا کرد.

۵.طلب کمک در صورت نیاز: اگر تنش‌ها قابل حل نیست، هیچ شرمی در مراجعه به مشاور خانواده نیست. این نشانه ضعف نیست، بلکه نشانه بلوغ و خواست برای حل مشکل است.

نقش زنان: مادر، خواهر و همسر

این مقاله بیشتر درباره نقش مرد صحبت کرد، اما نمی‌توان نقش زنان را نادیده گرفت. هر کدام از آنها نیز می‌توانند برای کاهش تنش کاری کنند. مادری که بتواند پسر بزرگسال خود را به عنوان یک فرد مستقل ببیند، نه به عنوان کودکی که همیشه نیاز به مراقبت دارد، گام بزرگی برداشته است. خواهری که بتواند با همسر برادرش دوست شود و او را رقیب نبیند، زندگی همه را آسان‌تر می‌کند. و همسری که بتواند خانواده شوهرش را بپذیرد و درک کند که او هم نیازهای عاطفی دارد، پایه محکم‌تری برای زندگی مشترک می‌سازد.این نیازمند همدلی، بخشش و رهاکردن انتظارات غیرواقعی است. نیازمند دیدن انسان‌ها به جای نقش‌ها است.

نگاهی دوباره به ضرب‌المثل‌ها

ضرب‌المثل‌های قدیمی درباره مادرشوهر و عروس، بازتاب تجربه‌های واقعی بوده‌اند، اما نباید آنها را قضاوت‌های قطعی و تغییرناپذیر دانست. آنها بیشتر هشدارهایی بودند مبتنی بر ساختارهای اجتماعی خاص. در دنیای امروز که زنان تحصیل‌کرده‌اند، مستقل‌اند، و آگاه‌تر، این الگوها لزوماً تکرار نمی‌شوند. به جای اینکه این ضرب‌المثل‌ها را به عنوان پیشگویی‌هایی که باید محقق شوند نگاه کنیم، می‌توانیم آنها را به عنوان درس‌هایی از گذشته ببینیم. درس‌هایی که می‌گویند: توجه کنید، مراقب باشید، و تلاش کنید که این الگوها تکرار نشوند. هر خانواده‌ای می‌تواند داستان خودش را بنویسد. داستانی که در آن محبت، احترام و همدلی بر تنش و رقابت پیروز می‌شود.

نتیجه‌گیری: هنر تعادل، نه انتخاب میان دو سو

در نهایت، مرد نیازی نیست میان مادر و همسر یا خواهر و همسر یکی را انتخاب کند. این یک بازی جمع صفر نیست که موفقیت یکی به معنای شکست دیگری باشد. تعادل هنری است که می‌توان آن را آموخت، هرچند زمان‌بر و دشوار است.

این تعادل مستلزم بلوغ عاطفی، توانایی برقراری مرز، صداقت، همدلی و شجاعت است. شجاعت برای گفتن حقیقت، حتی وقتی سخت است. شجاعت برای مقاومت در برابر فشارها، حتی وقتی از سوی کسانی است که دوستشان داریم.خانواده‌هایی که در این مسیر موفق می‌شوند، خانواده‌هایی نیستند که هیچ تنشی ندارند. بلکه خانواده‌هایی هستند که یاد گرفته‌اند چگونه با تنش‌ها برخورد کنند، چگونه ببخشند، و چگونه دوباره به هم نزدیک شوند. در این سفر، آموزش و تربیت نقش اساسی دارد. نسل آینده باید با آگاهی بیشتری بزرگ شود. پسران و دخترانی که بدانند عشق یعنی آزادی، نه مالکیت. یعنی حمایت، نه کنترل. یعنی حضور، نه اشغال.

و در نهایت، تحول خانواده در دوران مدرن فرصتی است برای بازنویسی داستان‌ها. فرصتی برای اینکه روابط را بر اساس انتخاب و محبت آگاهانه بسازیم، نه بر اساس تعهد کور و انتظارات فرسوده. این تحول دشوار است، اما ضروری. و هر خانواده‌ای که این مسیر را با موفقیت طی کند، الگویی می‌شود برای دیگران.

در این میان، همه‌ما انسان هستیم، با نیازها، ترس‌ها و امیدهایمان. کافی است که یکدیگر را ببینیم، بشنویم، و درک کنیم. آنوقت راه حل خودش پیدا می‌شود.

خانوادههمسرمردان
۱۳
۵
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
نویسنده:حسین نجفعلی بیگی
اشتراک‌گذاری دریافت‌های شهودی و دغدغه‌های درونی.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید