منصور
منصور
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

ازاین طرف

از این طرف

منصور سجاد

خودش هم می‌دانست در این هوای گرم کت شلوارکه بپوشد اذیت می شود . کت شلوار در تابستان فقط برای مدیرکل هاست ، همانا که از خانه با کولر گازی شان خارج می شوند ، سوار ماشین کولر دار می شوند و مستقیم به ساختمان چندین طبقه ای که محل کار آنهاست می‌روند و با آسانسور اختصاصی از پارکینگ به دفتر خودشان در آخرین طبقه می‌روند و زیر کولر گازی می‌نشیند . اما دیگر قبول کرده بود این هم از سختی های کار اوست . همین کت شلوار پوشیدن در این هوای گرم باعث شده بود او هم هرجا می نشیند بگوید: "بعد از کار کردن در معدن ، کار ما از سخت ترین کارهاست "

هر روز اول وقت ریشه هایش را شانه می کرد و

لباس کارش را می پوشید و به جای همیشگی‌اش میرفت و منتظر چشم های نگران و جستجوگر بود .

پیدا کردن مشتری های سخت نبود ، معمولاً صورت های آفتاب سوخته و پرچین و چروک داشتند ،معمولاً از شهرهای دور آمده‌اند و خستگی سفر هنوز در چهره آنها پیدا بود ، معمولاً یک بچه کوچک همراه آنها بود خیلی از آنها حتی فارسی هم بلد نبودند . برای همین بود که او هم مثل راننده‌های تاکسی های فرودگاه بین‌المللی که از هر زبان چند جمله که کارشان را راه بیندازد بلد هستند ، بلد بود فارسی ،ترکی ،کردی، گیلکی، لری ، عربی ، بگوید "دنبال دفتر رهبری میگردید؟ من آدرسش را بلدم ، ۲۰ هزار تومان بدهید تا راه را به شما نشان بدهم " و وقتی آن آدمها آخرین پولهای جیبشان را به او می دادند می گفت : " از این طرف بروید ، سر چهارراه نامه را به آن پنجره کوچک بدهید" اگر کسی میگفت نامه نوشته اگر هنوز پولی برای او مانده بود کار او را راه می انداخت اما اگر دیگر پولی نداشت شانه هایش را بالا می انداخت . آخراین مشکل او نبود.

تمرین داستان
مشق های نوشتن را اینجا میگذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید