تنهايي
طرح فيلم نامه از منصور سجاد
پيرمرد 35 سال است منتظر نامه پسرش است
پسرش براي اينكه در زمان جنگ به سربازي نرود قاچاقي از كشور خارج شده است
به تركيه رسيده و از آنجا نامه فرستاده . خبر رسيدن به تركيه را داده و گفته به اروپا ميرود و نامه بعد را از اروپا ميدهد
پيرمرد كه منتظر نامه است هر روز پلاك خانه را دستمال ميكشد
هر روز پلاك اسم كوچه را دستمال ميكشد
يك بار كه اسم كوچه را ميخواستند عوض كنند با اهالي محل دعوا كرده و حالا در محل هم منزوي و تنهاست
الان كوچه دو پلاك اسم دارد. هم اسم جديد كه اسم يك شهيد است و هم اسم قبل
براي اينكه اطمينان كند نامه ها ميرسد هر روز به آدرس خودش نامه ارسال ميكند
هر روز پستچي همان نامه هايي كه فرستنده وگيرنده خودش است را برايش مي آورد
نقشه استنانبول را كه پسرش از آنجا نامه فرستاده به ديوار اتاق دارد آدرس دفتر پستي اسنابول را روي آن علامت زده
يك روز كه پستچي نمي آيد نگران ميشود و آدرس او را پيدا ميكند و به خانه او ميرود
بيماري پستچي طولاني ميشود
پستچي هم تنها زندگي ميكند
در سرزدن هاي روزانه كم كم نقش پدر پستچي را به عهده ميگيرد و او را دكتر ميبرد و داروهايش را ميگيرد و از او مراقبت ميكند
كم كم ارسال نامه هاي روزانه نامرتب ميشود
تميز كردن پلاك و تابلو اسم كوچه نامرتب ميشود
اهالي كوچه كه تميز كردن پلاك را نمي بينند نگران پيرمرد ميشوند
پيرمرد براي مراقبت از پستچي چند روز خانه او مانده است
پيرمرد پستچي را به جاي پسر خود قبول كرده است