ویرگول
ورودثبت نام
منصور
منصورمشق های نوشتن را اینجا میگذارم
منصور
منصور
خواندن ۷ دقیقه·۳ ماه پیش

نویسندگی به روش تولستوی

مرگ ایوان ایویچ اثری از تولستوی که بسیار ماندگار شده، چند نکته جالب دارد. این اثر را بعد از چند رمان معروفش که بسیار ماندگار شدند و موفقیت‌های بزرگی برای او به دست آورد، نوشته است. بعد از نوشتن جنگ و صلح و آنا کارنینا، رمان مرگ ایوان ایویچ را نوشت. رمان‌های قبلی او بسیار قطور بودند، اما این رمان یک اثر نسبتاً کوتاه است؛ حداکثر دویست صفحه، و در برخی از ترجمه‌ها حجم کمتری نیز دارد. همین کم‌حجم بودن باعث می‌شود برای بسیاری از مخاطبانی که می‌خواهند مطالعه آثار تولستوی را آغاز کنند، انتخابی مناسب باشد.

حال بیاییم این رمان را بررسی کنیم و ببینیم چه نکات نویسندگی می‌توانیم از آن یاد بگیریم؛ این نکات چه هماهنگی‌هایی با اصول داستان‌نویسی که در کلاس‌ها و کتاب‌های مختلف خوانده یا شنیده‌ایم دارند و چه تضادهایی، و چرا این تضادها شکل گرفته‌اند. به طور خلاصه این اثر تولستوی را جلوی خودمان قرار دهیم و از آن به عنوان یک سرمشق برای آموزش نویسندگی استفاده کنیم.

این اثر چند باور متداول در مورد نویسنده و رمان‌نویسی را که در کلاس‌ها و کتاب‌ها بسیار بر آن‌ها تأکید می‌شود، نقض می‌کند. یکی از این باورها این است که رمان حتماً باید قطور باشد. باور دیگر این است که در رمان باید چند خط داستانی مختلف وجود داشته باشد که با هم تلاقی کنند و با همین تلاقی، داستان پیش برود و نقطه اوج حاصل شود. اما مرگ ایوان ایویچ تنها یک خط داستانی دارد: مرگ یک کارمند عالی‌رتبه دولتی. همین یک خط داستانی در کل رمان دنبال می‌شود و با خطوط داستانی دیگر مواجه نیستیم.

پس نتیجه اول این است که می‌توان رمانی نوشت که تنها یک خط داستانی داشته باشد و لازم نیست داستان ما پیچیدگی زیادی پیدا کند. نتیجه دوم اینکه لازم نیست برای نوشتن، به دنبال خلق اثری بسیار قطور باشیم.

این اثر همچنین اتفاقات بیرونی زیادی ندارد. درست است که یک اتفاق بیرونی دارد، آن هم بزرگ‌ترین و مهم‌ترین رویداد زندگی هر شخص، یعنی مسئله مرگ، اما فقط همین یک خط داستانی وجود دارد. این اتفاق مهم نیز از همان ابتدا مشخص است: ما می‌فهمیم ایوان ایویچ فوت کرده است و بقیه داستان در حقیقت فلش‌بکی به این واقعه است. پس می‌توان نتیجه گرفت که برای نوشتن داستان، نیازی به تعدد اتفاقات بیرونی نیست. اگر یک اتفاق را خوب بیان کنیم، همان کافی است.

علاوه بر این، اگر به جای اتفاق بیرونی، اتفاق درونی شخصیت را بیان کنیم، همان اتفاقات درونی می‌توانند جذاب و پرکشش باشند. جنگ درونی یک شخصیت می‌تواند به اندازه یک اتفاق بیرونی پرحادثه و خونین، برای مخاطب پرکشمکش و پر از فراز و فرود باشد.

نکته دیگر این است که شخصیت اصلی رمان، ایوان ایویچ، یک فرد معمولی است؛ یک کارمند. چنین فردی را می‌توان در اطراف خود یا حتی در زندگی خودمان یافت. پس قهرمان داستان لازم نیست یک شخصیت بزرگ، ابرقهرمان یا دارای توانایی‌های ویژه باشد. یک شخصیت معمولی نیز می‌تواند سوژه یک رمان خوب و خواندنی باشد.

در این اثر، ابتدا مرگ ایوان ایویچ و تأثیر آن بر اطرافیانش را می‌بینیم: دوستان، همکاران، خانواده و اندیشه‌هایی که در ذهن آن‌ها شکل می‌گیرد. سپس از فصل دوم وارد زندگی خود ایوان ایویچ می‌شویم: اینکه چطور تحصیلاتش را آغاز کرد، مدارج ترقی را طی نمود، ازدواج کرد، صاحب فرزند شد و چگونه بیمار شد. از اینجا به بعد، روایت خطی و مستقیم است؛ از کودکی ایوان تا مرگ او.

به نظر می‌رسد تولستوی ابتدا روند کلی زندگی ایوان ایویچ را نوشت و بعد فصل اول را به آن افزود. این خود یک درس نویسندگی است: لازم نیست اولین متنی که می‌نویسیم لزوماً اولین فصل کتاب باشد. یک کتاب خوب برای نهایی شدن و رسیدن به چاپ، احتمالاً چندین مرحله بازنویسی لازم دارد.

تولستوی جنگ و صلح را هفت بار بازنویسی کرد؛ آن هم زمانی که نه تایپی در کار بود و نه قلم‌های امروزی، بلکه با دوات و قلم‌پر این بازنویسی‌ها انجام شد. تصور کنید رمانی به آن عظمت هفت بار بازنویسی شود. در این بازنویسی‌ها نویسنده می‌تواند تصمیم بگیرد بخش‌هایی به داستان بیفزاید، مانند همین فصل اول مرگ ایوان ایویچ که احتمالاً بعداً نوشته شد.

تولستوی این اثر را پس از آنکه بسیار مشهور شده و در محافل ادبی روسیه و جهان جایگاهی والا یافته بود، نوشت. اما در آن زمان با خود درگیری‌های ذهنی داشت. او از اشرافیت خسته شده بود و از توجه زیاد جامعه به اشراف دلزده. شاید با خود می‌اندیشید که آیا زندگی‌اش ارزشی دارد؟ آیا معنای زندگی همان است که دارد؟ پس از مرگ او، دیگران چه خواهند گفت؟ احتمالاً همین پرسش‌ها او را به نوشتن این اثر سوق داد.

می‌توان گفت ایوان ایویچ همان تولستوی است که در قالب شخصیتی دیگر آفریده شده. دغدغه‌ها و چالش‌های او در این شخصیت تجسم یافته است. خدمتکاری که در پایان کتاب بسیار به ایوان ایویچ کمک می‌کند و او نیز به او علاقه‌مند می‌شود، نشانه علاقه خود تولستوی در میانه عمر به مردم عادی و فاصله گرفتنش از خلق‌وخوی اشرافی است.

در دفتر یادداشت‌هایش نوشته است: «از خودم پرسیدم: من نویسنده‌ام، مشهورم، مردم دوستم دارند، اما همه می‌میرند، من هم می‌میرم. پس فایده‌اش چیست؟» این همان پرسشی است که در رمان، ایوان ایویچ با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند. تولستوی به جای نوشتن مستقیم خاطرات خود، شخصیت ایوان را آفرید و افکار و دغدغه‌هایش را از زبان او بیان کرد.

بنابراین، یک درس نویسندگی دیگر این است: می‌توانیم وقایع و دغدغه‌های زندگی خود را در قالب شخصیت‌های داستانی بیاوریم، بدون آنکه به شکل مستقیم و اول‌شخص روایت کنیم.

یکی از دلایل ماندگاری این اثر، جهان‌شمول بودن موضوع آن است. همه انسان‌ها در همه فرهنگ‌ها و زمان‌ها درگیر پرسش‌هایی چون «برای چه به دنیا آمده‌ام؟ معنای زندگی چیست؟ پس از مرگ من چه خواهد شد؟ شیوه درست زیستن کدام است؟» هستند. انتخاب چنین موضوعی و پرداختن به آن باعث شده این اثر ماندگار و جهانی شود.

پس، انتخاب موضوعات جهان‌شمول مانند مرگ، تنهایی، مادیات، فقر، روابط زناشویی یا اجتماعی می‌تواند آثار ما را ماندگار کند.

نکته دیگر: تولستوی در این کتاب پاسخی قطعی به پرسش‌ها نمی‌دهد. فقط پرسش‌ها را مطرح می‌کند. این هم درسی است برای نویسندگی؛ وظیفه نویسنده لزوماً پاسخ دادن نیست، بلکه مطرح کردن پرسش‌های خوب است. پرسش‌های خوب، ذهن خواننده را درگیر می‌کند تا خود دنبال پاسخ برود.

تمرکز اصلی داستان مرگ ایوان ایویچ بر مقطع بیماری اوست: افکار و درگیری‌های ذهنی‌اش، مراحل درمان، انکار بیماری، تا در نهایت پذیرش. جنگ درونی او، افکارش و تصمیماتش، همه در کانون روایت‌اند.

پس یک نکته دیگر این است: لازم نیست کل زندگی یک شخصیت را روایت کنیم. گاهی فقط یک مقطع خاص کافی است؛ مثلاً مقطعی که فردی از کار قبلی جدا شده و می‌خواهد وارد کار تازه‌ای شود، یا دوره انتظار برای نتیجه کنکور و مهاجرت به شهری جدید. هر یک از این مقاطع می‌تواند خود یک داستان کامل باشد.

از ادبیات معتبر می‌توان ایده گرفت. به جای اینکه از صفر شروع کنیم، می‌توانیم کتابی مانند مرگ ایوان ایویچ را جلوی خود بگذاریم و فصل‌به‌فصل ببینیم اگر این اتفاق در جامعه امروز ما رخ می‌داد، چگونه روایت می‌کردیم. مثلاً به جای قاضی عالی‌رتبه روسی، یک مدیر موفق ایرانی را تصور کنیم که در اوج موقعیت شغلی گرفتار بیماری می‌شود. همین اقتباس و بومی‌سازی می‌تواند به خلق یک اثر ارزشمند منجر شود.

نمونه‌ای در سینمای ایران وجود دارد: فیلم شب‌های روشن که بر اساس رمان شب‌های روشن داستایوفسکی ساخته شد و با بومی‌سازی موفق شد اثری ماندگار در ایران باشد.

این نوع اقتباس و تمرین به تدریج ذهن نویسنده را پرورش می‌دهد و توان او را برای نوشتن آثار مستقل بالا می‌برد.

در پایان، هنگام بازخوانی این رمان، نسخه صوتی آن با ترجمه سروش حبیبی و خوانش مهدی پاکدل بسیار کمک‌کننده بود. شنیدن متن گاهی نکاتی را آشکار می‌کند که در خواندن خاموش به چشم نمی‌آید. با این حال، خواندن متن چاپی نیز ضروری است تا جزئیات کشف شود.

همچنین تجربه مقایسه ترجمه‌ها نشان داد انتخاب ترجمه درست اهمیت زیادی دارد. یک ترجمه ضعیف می‌تواند علاقه به اثر را از بین ببرد و حتی مخاطب را نسبت به مطالعه بدبین کند. بنابراین همیشه باید پیش از خرید، تحقیق کرد که بهترین ترجمه کدام است و فریب تخفیف‌های غیرواقعی را نخورد.

در مجموع، مرگ ایوان ایویچ سرشار از درس‌های نویسندگی است: از ساده بودن خط داستانی و کوتاه بودن حجم گرفته تا تمرکز بر یک مقطع زندگی، تبدیل دغدغه‌های شخصی به داستان، انتخاب موضوعات جهان‌شمول و پرسشگری به جای پاسخ‌گویی. این‌ها همه می‌توانند برای هر نویسنده‌ای سرمشق باشند.

از شما سپاسگزارم که همراه من بودید. امیدوارم با خواندن کتاب‌های بیشتر، سطح فرهنگ جامعه بالاتر برود، چرا که کتاب‌خوانی راهی اساسی برای عبور از بحران‌های امروز ماست.

نویسندگیتولستویداستان نویسیچاپ کتاب
۵
۰
منصور
منصور
مشق های نوشتن را اینجا میگذارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید