بوده ام ماتریالیست روزی من
ندانم گرای با منطق و یک رای
میاندیشیدم به جهان با دیدگاه فیزیک
چون نیوتون به سیب، در پی حقیقت
راستش را بخواهید این ها برای قبلا بود
اکنون میخواهم فقط گریه کنم از این غم
ترس های زیادی آوار شده بر سرم
میگویم برایتان بی قاعده با قافیه هایی نچسب
گرچه مبتدی و فالش و بی هنر گویی
این است احساس عریانم برای شما و خداوند
چندی است که ترسیده ام از زمان
دارد نابود میکند یک به یک عزیزانم را
هی به او تشر میزنم متوقف شو
پوزخندی میزند که زکی، برو گم شو
میترسم که هیچ چیز بهتر نشود
حتی با هزار و صد هزار تیک و تیک ساعت
انگار کسی گفته که تاریخ تکرار خواهد شد
امیدوارم کسی زده باشد مشتی در دهنش
تاریخ دیگر درس نمی آموزد ، سراسر درد است
زندگی دارد امتحان میگیرد از جاهایی که نخوانده ام
میخواستم کمک کنم به یکی از عزیزان
ترسیدم که نکند باری باشم بر سرش
چرا مردم دارند زارت و زارت میمیرند
کو عروسی و کو دیگر لبخند
کودکیم هر ماه عروسی بود
لباس سیاه عزاداری جدیدا مد شده شاید
آن یکی ورشکست و این یکی افسرده
دارم خجالت میکشم از دغدغه هایم
میخواهم لبخندی بنشانم روی لب مردم
استعداد دلقکی دارم کیلی کیلی کم
خلاصه که دوستان همه مطمئن باشند
همه به اندازه هم هستیم بدبخت
این چرت و پرت هارا تمام میکنم سریع
شب است و باید برسم به خوابم
هر وقت شبی افسرده و اندوهگین بودی
بدان که کسی هست به اندازه تو ناراحت
کشتن خودت هیچ وقت راه حل نیست
می افزایی به درد دیگران فقط
شمشیری بردار و بجنگ ای انسان
همانقدر که زندگی تورا کوبید همانقدر تو بکوب
گریه کن و بخند و خون آلود بلند شو
لبخند بزن به زندگیت، پیش از مرگ