امروز قرار گذاشته بودم با دوستم خواهرم رو به ترسونم،شب که شد دوستم با مشت در رو میکوبید خواهرم در رو باز کرد ،دوستم بلند بلند می خندید و تفنگی به دستش بود که روی سر خواهرم گذاشته بود منم از طبقه ی بالا آنها را تماشا می کردم دیگه خواهرم شروع کرد هق هق گریه کردن
منم با خودم گفتم که به اندازه ی کافی ترسید
وارد پیام رسانم شدم که به دوستم پیام بدم که دیگه بسه و تمومش کنه
اما تا اومدم توی پیام رسان ناگهان دیدم که دوستم پیام داده:
سلام،ببخشید ولی من برام مشکلی پیش اومده و نمیتونم بیام شب چون الان خارج از شهرم....