? دامنهی واژگان
پنبه در گوش
مهزول
مهمل
مهپاره
مهابت
رمیده
مهجور
پنجول
تنیدهبود
رادمنش
خندهخریش
زن قاشق را با فشار به دهان دخترک هل میداد و مدام از خواص شیربرنج میگفت.
دخترکِ پنبهدرگوش، با بدنی مهزول میلرزید و از مهملگویی مادر به تنگ آمدهبود.
زن قاشقی دیگر پر کرد و بیتوجه به رفتار دخترک، اینبار به صورتش زل زدهبود. گویی جوانی گمشدهاش را در صورت مهپارهی دخترک میجست.
از مهابت ملاقات شب، رمیدهبود. دیدار با مردی که با او خاطرات مهجور داشت، به مغزش پنجول میکشید.
مدام پلههای عمارت را از سالن پذیرایی به اتاق خواب، بالا و پایین میرفت و خود را نکوهش میکرد که چرا پیشنهاد همسرش را برای دعوت از همکار خود رد نکردهبود؟
چرا این همه سال دربارهی این رابطه سخن نگفتهبود.
چرا این بار سنگین را سالها بر دوشش تنیدهبود؟
از بزرگی مرد رادمنش زندگیاش شرم داشت یا خندهخریش مردم؟ نمیدانست.
مرجان اکبری✍?