- سلام مادر!
+ سلام دخترم! خوبی؟ چکار کردی؟ با هدی صحبت کردی؟
- بله، فایدهای نداره. تصمیم خودش رو گرفته.
+ دیروز میگفت وکیل گرفته. راست میگه؟
- بله مادر، وکیل گرفته. باید حق و حقوقش رو بگیره دیگه. این دو طفل معصوم خرج دارند.
+ الهی بمیرم برای این دو تا بچه. دیشب پدرت توی خونه قیامت به پا کرده بود. مشتش رو برای پژمان پر کرده بود و اگر جلوش را نگرفته بودم، معلوم نبود چه بلایی سرش میآورد..
- پدر حق داره عصبانی بشه مادر! پژمان براش آبرویی توی بازار نگذاشته.
+ خدا نابودشون کنه که این بلای خانمان سوز رو بین جوانها پخش میکنند.
- مادر! باز که داری جانب داری میکنی. بلای خانمانسوز در زد اومد تو خونهی پژمان؟ پس ارادهی خودش چی میشه؟ چند بار این دختر بیچاره با زور و بلا مجبورش کرد ترک کنه؟ آخرش چه شد؟ چقدر تو و پدر تنتون لرزید برای این پسر؟ حالا بیقراری نکن قربونت بشم. توکل به خدا.
********
- الو، هدی جون، سلام.
+ سلام آبجی منیژه.
- خوبی عزیزم؟ بچهها خوبن؟ چکار کردی؟
+ خوبیم! با کمک وکیل، مهریهام رو اجرا گذاشتم. قسط بندی کردند و از ماه آینده با نفقهی بچهها از حقوقش برداشت میشه.
- ما شرمندهی تو هستیم. پژمان سر همهمون رو زیر انداخته. واقعا نمیدونم چی بگمکه تسلی دلت بشه، ولی میخوام بدونی که ما هوای خودت و بچهها رو داریم تا همیشه. برای ما از قبل هم عزیزتر هستی.
+ من همتون رو دوست دارم. اگه مهریه رو هم اجرا گذاشتم برای اینه که واقعا به پول نیاز داشتم. همین که شما بدونید من برای این زندگی خیلی تلاش کردم کافیه. دیگه واقعا توی خونه امنیت نداشتیم. اون روز که رفتم خونه و پژمان تا ما رو دید، وسط خونه عربده میکشید و پول میخواست، دیگه مصمم شدم که جای ما اونجا نیست. کاش بودی و میدیدی سعید و سارا چطور گوشهی آشپزخونه میلرزیدند.
- گریه نکن قربونت بشم. خدا بزرگه.
*********
- الو پژمان!
+ سلام آبجی!
- سلام! چرا امروز نرفتی شرکت؟ رئیست زنگ زد به بابا. این پیرمرد چقدر باید کارهای تو رو تحمل کنه. زن و بچههات رو از دست دادی کافی نبود؟ اگه شغلت رو هم از دست بدی، میدونی که دیگه هیچجا بهت کار نمیدن. همینجا رو هم از صدقه سر بابا داری. اگه رئیست دوستش نبود، تا حالا صدبار تو رو اخراج کرده بود.
+ ....
- بعد از شش ماه هنوز روی پلهی اول هستی. وقت مشاوره رو کامل نمیری. تو اگه خودت نخوای معالجه بشی، هیچکس نمیتونه بهت کمک کنه.
+ دلم برای هدی و بچهها تنگ شده.
- دلتنگی کافی نیست. بچهها از تو میترسند پژمان، اینو میتونی بفهمی؟.وقتی بچهها فکر کنن کنار پدر امنیت ندارن اون زندگی فاتحهش خوندهشده. هدی هم حاضر نیست تو رو ببینه. حالا که تنهایی فکر کن! نه به خاطر اونها، برای خودت، زندگیت، سلامتیت. یک تکونی بخور. بشو همون پژمان هشت سال پیش. که هر دختری آرزو داشت همسر تو بشه. به اون مددکار که شمارش رو فرستادم زنگ بزن. این تازه اولین قدمه.
*********
- سلام!
+ سلام! چرا زنگ زدی؟ مگه نگفتم دیگه مزاحم ما نشو.
- بله میدونم. فقط چند لحظه به حرفهام گوش بده هدی. بعد قطع میکنم.
+ من هیچ حرفی با تو ندارم. اینقدر توی زندگی با تو اذیت شدم و تاوان اون عشق و علاقهای که بهت داشتم رو سنگین پرداختم که دیگه نمیخوام اشتباهم رو تکرار کنم.
- خواهش میکنم هدی. من تازه از کمپ اومدم بیرون. این یکسال خیلی تلاش کردم تا خودم رو بسازم. ورزش کردم. دیگه اون پژمان سابق نیستم. میخوام زندگی جدید برای خودم و شما درست کنم.
+ باشه برو زندگی جدید بساز. ولی من دیگه نیستم.
- بدون تو نمیتونم. من خیلی بهت علاقه دارم. دلم برای بچهها تنگ شده. برای آخرین بار به من فرصت بده. بگذار دفتر جدید تو زندگیمون باز کنیم.
+ چه تضمینی میکنی که دوباره برنگردی به همون روزها.
- جز اعتماد هیچی نمیتونم بگم. فقط ازت خواهش میکنم برای آخرین بار به من اعتماد کن. از مددکار هم میتونی کمک بگیری، اگر گفت که من صلاحیت ندارم، دیگه ازت نمیخوام برگردی.
+ نمیدونم باید فکر کنم.
- فکر کن. فقط نه نگو. خواهش میکنم هدی.
********
- الو مادر سلام!
+ سلام پسرم، قربونت بشم.
- خدا نکنه مادر. زنگ زدم بگم فردا شب، شام همتون بیاین خونهی ما. هدی خواسته همتون رو دعوت کنم.
+ خدا رو صدهزار مرتبه شکر که زندگیتون سروسامون گرفت. مادر خیلی مراقب باش. دیگه باید از آب شبمونده هم بترسی.
- مراقبم مادر، نگران نباش. دیگه نمیگذارم دوباره هدی و بچههارو از دست بدم. کاری نداری؟ باید زنگ بزنم به آبجی منیژه.
+نه مادر، خدا پشت و پناهت. الهی عاقبت بخیر بشی پسرم!
مرجان اکبری✍?