همه چیز سریع اتفاق افتاد. مثل یک چشم به هم زدن ساده، اما با درد. انگار تازه از عمل لیزیک بیرون اومدی و بخوای بدون عینک آفتابی همه چیز رو ببینی. اما اتفاقات بعد عمل مثل خرده شیشه، توی چشمهات بهت دهن کجی کنن و بگن ما زورمون بیشتر...
اینجور مواقع شرایط سخت و غمگین میشه، و تنها آگاهی و امید، من رو به خودم نزدیک میکنه و اجازه نمیده روحیه شاد و ماجراجوی من کشته شه و روان من رو صیقل میده تا بهتر رشد کنه. مثل اون گیاه سر سخت کوچیک، میون سنگ و آسفالت که قد علم میکنه. وگرنه چه طور میتونستم ادامه بدم؟ با خدای رنگین کمان چه طور کنار میاومدم؟ پس خودم رو به آغوش یار همیشگی، آن یار مهربان پرتاب کردم و اجازه دادم ذره ذره من رو تو خودش حل کنه. غیر از این ادامه دادن خیلی سخت بود.
به قول بکت تو کتاب نامناپذیر که میگه: باید ادامه دهم. نمیتوانم ادامه دهم، ادامه خواهم داد.
یکی از روزهای سخت زمستان امسال رو به باغ کتاب اختصاص دادم. پاییز و زمستان امسال سردتر از همه سالهای قبل بود. حتی هیزمهای کنار سفارت فرانسه هم از سردی هوا کم نکرد. این زمستان به اروپا هم رسید. اما مدارس و دانشگاههای ما رو تعطیل کرد! شاید باورش سخت باشه اما حقیقت داره. خوشبختانه باغ کتاب مثل همیشه باز بود. هیچوقت درها به روی اندیشه های نو نباید بسته بشن. رویش آگاهی از همین روزنهها اتفاق میفته. تنها مکان برای روزهای دردناک ما همین کتاب فروشیها هستند. گشتم، چرخیدم و با لذت چند کتاب خریدم. کتابهایی که شاید کمی از از سردی این روزگار کم کنه و شاید اینبار امید و آگاهی بتونه قلب های پر از درد ما رو گرم کنه.
رسیدم خونه و با اولین انتخابم شروع کردم. کتاب تولستوی و مبل بنفش. کاملا با حال روحیم سازگاری داشت. آخه آدمایی که دچار غم میشن باید قبل از هر چیز اون غم رو بغل کنن و باهاش روبرو بشن. وگرنه هرچه قدر ازش فرار کنی اون باز هم از تو جلوتر میزنه. نینا سنکوویچ به زیبایی هرچه تموم تر و دور از کلیشههای موجود، من رو با خودش همراه کرد. آخه میگن کسایی که عزیزی از دست میدن، خیلی همدیگرو راحت پیدا میکنن. سنکوویچ در46 سالگی خواهرش رو براثر بیماری و به طور کاملا ناگهانی از دست میده. مثل ما ایرانیا تو پاییز و زمستون امسال، خیلی از عزیزانمون رو از دست دادیم. به همین دلیل تلاش میکنه تا راه حلی برای درک احساساتش پیدا کنه.
کتاب تولستوی و مبل بنفش معتقده نباید با اندوه گلاویز شد و باید اون رو پذیرفت. پذیرش اولین قدم برای گذر از جریانه سوگ در زندگی انسانهاست. نویسنده با ازدست دادن خواهرش و تاثیراتی که بر احساساتش گذاشته تصمیم میگیره راهی برای پذیرش با این غم پیدا کنه. کتاب سعی کرده گذر از این مرحله رو به سوگواران دیگه نشون بده، و بیان کنه زمانی که فقدان رو بپذیریم راهی برای التیام سوگ پیدا خواهیم کرد. در روند مطالعه کتاب سقوط و سعود رو باهم تجربه میکنیم و شاید اگر هرکدوم رو حذف کنیم به معنای واقعی فهم زندگی رو متوجه نشدیم. نینا یک سال از زندگی خود رو با صداقت تمام و دور از اضافه گویی با خواننده به اشتراک میزاره و به ما یاد میده چه طور کلید پذیرش غم، تنها در دست های خودمونه.
قسمتی از کتاب را از زبان نویسنده با هم بخوانیم
یگانه پاسخ به اندوه، زندگی کردن است. زندگی کردن همراه نظر داشتن به گذشته. به خاطر آوردن آنهایی که از دست دادهایم و در عین حال، با امید و اشتیاق به جلو گام برداشتن و آن حس امیدواری و فرصت داشتن را از طریق سخاوتمندی و هم دردی انتقال داد.
مدتی پیش کتابی با عنوان بالن سواری و عشق و اندوه خوندم. اثر جولیان بارنز. نویسنده کتاب هم مشابه اسکوویچ، کتاب رو تحت تاثیر مرگ همسرش نوشته بود. اما با وجود جوهره جذاب کتاب نتونستم ارتباط خوبی با اون برقرار کنم. تولستوی و مبل بنفش رو خارج از روایات تکراری سابق، کتابی کاملا منسجم دیدم. با زبانی ساده با مخاطب حرف میزد. به دور از آرمان گرایی. داستان رو با کلمات ساده و قابل فهم بیان میکرد و برای یک فرد در موقعیت مشابه چه چیزی بهتر از یک روایت ساده به دور از پیچیدگی.
این کتاب توسط افراد زیادی ترجمه شده، من ترجمه لیلا کرد از انتشارات کوله پشتی رو مطالعه کردم. کتاب 264 صفحه بود. کشش و همذات پنداری من با نویسنده باعث شد در یک نیمروز اون رو مطالعه کنم. در این مقاله سعی کردم شما رو به خوندن یک کتاب، با حال و هوای سخت این روزها ترغیب کنم. اما تلاش کردم به جزییات و داستان ها نپردازم تا میل شما برای خرید و مطالعه کم نشود. شما هم مثل من خودتون رو به یک قهوه عالی که بوی بی نظیرش فضای اتاقتون رو پر میکنه دعوت کنید. و از خوندن این کتاب بی نظیر در این زمستان سخت لذت ببرید.
به قول علیرضا آذر:
سرما اگر سخت است، قلبی را
آتش بزن درگیر داغش کن
ول کن جهان را! قهوه ات یخ کرد
سرگرم نان و قلب و آتش باش!