ویرگول
ورودثبت نام
George was found
George was found
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

صبر

زمان باقی مانده: دو ساعت و سی و یک دقیقه و چهار ثانیه

صبر

صبر

و بازهم صبر

تنها کاری که باید می کرد صبر کردن بود.

صبر کردن برای لحظه ی موعود.

لحظه ای که تمام عمرش برای ان صبر کرده بود.

لحظه ای که دنیایش به ان ختم می شد.

و حالا... تنها 2ساعت و 25 دقیقه و 40 ...39 ...38... ثانیه باقی مانده بود.

اما همین 2 ساعت و نیم مانند 2 سال و نیم می گذشت.

ولی چرا انقدر کند؟ چرا؟



زمان باقی مانده: دو ساعت و شش دقیقه و ده ثانیه

به عقربه های ساعت خیره شد.

داشتند مانند حلزون به جلو می خزیدند.

با خودش مرور کرد: هر یک دور چرخیدن عقربه نازکه می شود یک شصتم یک دور چرخیدن عقربه بزرگه...

شصت تا یک شصتم یک دور چرخیدن عقربه بزرگه می شود یک ساعت...

اما حالا باید قرن ها می گذشت تا این دو ساعت بگذرد.

کاشکی می توانست عقربه های ساعت را همراه زمان به جلو ببرد...فقط کاشکی...



زمان باقی مانده : سه...دو...

و بالأخره یک.

تمام شد.

لحظه ی موعود فرا رسید.

همان لحظه ای که قرن ها به پایش نشسته بود و صبر کرده بود.

همان لحظه ای که همیشه دلش می خواست فرا برسد ، حالا فرا رسیده بود.

نمی دانست الان باید چه کار کند.

نمی دانست الان باید بخندد یا گریه کند.

حتی نمی دانست الان باید نفس بکشد یا نه.

در زدند.

خودش بود.

همان کسی که سالها منتظرش نشسته بود.

همانطور که اشک از گوشه ی چشمش به پایین می خزید لبخند ملیحی روی صورتش شکل گرفت.

به سمت در رفت.

در را باز کرد.

مردی سیاهپوش جلوی در بود.

مرد گفت : سلام.من عزرائیل هستم.




پ.ن: هوراااا.عزرائیل رو درست نوشتم!

صبرساعتانتظارقرن هاسال های دراز
مرگ درد خون و شکنجه مگه داریم این همه چیز خفن تو یه جا...!؟
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید