
تو خیابون بودی و داشتی از مملکت فرار میکردی که دنبالت هستن و میگن شماره ی کیم تهیونگ رو بده 😳(تو خواهر کوچیک تهیونگی) تو یه کوچه قایم شدی و گمت کردن، در همون لحظه گوشیت زنگ خورد اسم تهیونگ روش افتاده بود (تهیونگ:-)
+الو داداشی سلام خوبی؟
-سلام ا.ت خوبم مرسی آجی میگم الان بیا کمپانی میخوام به عضا معرفیت کنم
+ب.. باشه ولی چرا؟
-همینجوری آخه تو این همه مدت طولانی هیچکدوم از عضا تو رو ندیدن گفتم شاید بد نباشه معرفیت کنم
+باشه اومدم بای
-بای
(از زبان ا.ت)
بلخره رسیدم کمپانی به تهیونگ زنگ زدم فوری اومد پایین دستمو گرفت برد بالا
-بچه ها این ا.ت خواهر کوچیکه ی منه
جین: اوه چه خواهر زیبایی
شوگا: شبیه خودته
همه یه نظر دادن ولی جیمین همینجوری وایساده بود و داشت نگاهم میکرد برام عجیب بود رفتم جلوش و گفتم: سلام چیزی شده؟
جیمین: ها؟... ن.. نه ببخشید
یهو جین گفت: بیاین غذا حاضره
+جیمین بیا بریم
دست جیمین رو گرفتم و رفتیم سر میز.
(از زبون جیمین)
وای چقدر خوشگله خدایا.. واقعا دستم رو گرفت؟ چ.. چی، چی دارم میگم یعنی... نه اصلا امکان نداره من عاشق شده باشم
خب... اگرم شده باشم به تهیونگ میگم شاید درک کرد نه نه به شوگا میگم آره الان به شوگا میگم
جیمین: یونگی.. یونگی
شوگا: چیه؟ میایم بریم تو اتاق کارت دارم
رفتیم تو اتاق به شوگا گفتم: یونگی.. میگم من.. ع.. عاشق شدم....
شوگا: چی؟ کجا؟کی؟ کیه؟ چرا؟
جیمین: یااا پسر نفس بگیر عاشق ا.ت شدم😐
شوگا: ب... باشه اوکی👌کمکت میکنم😈
جیمین: من منحرف شدم ولی باشه مرسی پسر☺️
( از زبان تیهونگ)
جیمین و شوگا رفتن تو اتاق بعد چند دقیقه اومدن بیرون یکم مشکوک میزدن تو همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد...