صبح که شد تو گفتی باید برای مسابقات برم زود برمیگردم جیمین گفت ما هم میایم😊😊 نامجون زد پس گردنش گفت ما بریم بیرون همه میریزن سرمون حق نداری بری بیرون😐😫
یاد مامانت اوفتادی😫😂🤨
گفتی چیزی نمیشه نامجون هم قبول کرد🤩🤩
توراه دوستت که برای مسابقات اومده بود که از شانست آرمی بود رو دیدی اومد سمتت گفت او..... اون جیمینه؟ تو: آره😁
خیلی ذوق کرده بود گفت کوک چی کجاس(بایسش کوکه) تو: خونس اون: تو تو خونشون زندگی میکنی!!
آره😁😁
همون موقه مامانت زنگ زد تو: وای مامانم نمیدونه پیش شمام جیمین جیمین: چی نمیدونه🤨😵
مامانت: هو کجایی داری میری مسابقه
+آ.. آره مامان نگران نباش😑😑
جیمین: خب بریم هو
تو: باشه
رفتین جیمین بهتر از همه ترفداری میکرد😊😊
همه به جیمین نگاه میکرد از بس که کیوت بود
داشتین بر میگشتین که دوستت گفت: منم میام میخوام کوک رو ببینم😊😊
تو: اماً....
جیمین:هو بزار بیاد گناه داره خب😁
توهم قبول کردی
رفتین خونه تا رفتین دوستت پرید پیش کوک
کوک گفت: این کیه؟ دستت: من ساکورا هستم یه آرمی کوک: هوجذاب تر از توعه😒😒
ساکورا: چی😳 هو تو توجه کوک رو جلو کردی😡😡
تو: عه... چیزه نه😶
هو😑😡😒
خب نمیدونم چی میگه مگه؟
میگه هو جذاب تر از منه😡😑
عه خب من چیکار کنم😑😑😐
شوگا گفت بیاید بخوابید دیگه زود خوابم میاد با تختم قرار دارم😂😯
تو و جیمین رفتید تو اتاق که یه دفعه زلزله اومد
کوک رفت پایین که ببینه دوباره تیهونگه که تبل میزنه یا زلزله 😂😂 داشت میرفت که یه دفعه زلزله شدید شد داشت میوفتاد که تو دستش رو گرفتی اون اومد پیشت که توهم داشتی میوفتادی که ب*غ*ل*ت کرد و نزاشت بیوفتی اما پات آسیب دیده بود بوردت تو اتاق جیمین جیمین ترسید گفت چی شده اونم بغلت کرد بردت روی تخت زلزله که تموم شد جیمین پات رو باند پیچی کرد
تو از جیمین تشکر کردی و گفتی ببخشید که بهت زهمت دادم
جیمین هم سرخ شد و گفت ا.. یراد ن.. داره