دل‌کتاب
دل‌کتاب
خواندن ۱ دقیقه·۳ روز پیش

نویسنده: سمیرااکبری

❤️‍🔥کوره‌ی شماره‌ی هشت❤️‍🔥

🌺بخش دوم🌺

🍁قسمت اول🍁

خورشید که ازشرمِ سختیِ کارِ کارگران پشت کوه‌ها پنهان می‌شود، اهالی اتاق کوره‌ها فرصتی برای غذا خوردن و استراحت می‌یابند. اتاق کوچک و خاک گرفته ای پشت اتاق کوره‌ها میزبان خستگی‌ و ناامیدی‌های آن‌هاست.
مدت‌هاست سوالی ذهن سرکارگر را درگیر کرده و حین غذا خوردن مثل خوره به جانش می‌افتد: "چگونه با ریختن این همه زغال، باز هم آتش‌های کوره‌ها توانی که باید داشته باشند، ندارند؟"
ظرف سیاهی که لبه‌هایش شکسته شده‌ و میان دستان خشنش گرفته ‌است، هر روز تکرار این سوال را در چشمان قهوه‌ای سرکارگر می‌بیند.
روزها در پس یکدیگر می‌آیند و با رفتنشان بر وحشت کارگران می‌افزایند. طلوع آفتاب برایشان مژده‌ی زندگی دوباره ندارد بلکه یادآوری می‌کند که یک قدم به مرگ نزدیک‌تر می‌شوند. فریادِ سرکارگر در تن کارگران، دیواره‌ی کوره‌ها و آجربه‌آجر دیوارها می‌پیچد.
همه می دانند تا چشم برهم بگذارند، فجایع گذشته دوباره تکرار خواهد شد. اگر آتشی باب میل پیرزن نسازند سرکارگر ازبین می‌رود و کارگری دیگر جانشینش می‌شود. این وقایع تا جایی ادامه دارد که بلندی زبانه‌های شعله‌های آتش‌ها به نوک مرتفع‌ترین قله‌ی کوه کوهستان برسند.
صدای جیرجیر چرخ گاری یک نیم‌وجبی، توجه سرکارگر را جلب می‌کند. چشمانش به زغال‌ها خیره می‌ماند. قلبش سریع‌تر از همیشه می‌تپد. گویی سرنخی برای جواب سوالش یافته ‌است‌‌. از روی زنگ پایین می‌پرد. سمت گاری می رود، چند زغال برمی دارد، در جیبش می‌گذارد و سر جایش باز می‌گردد.


کوره#شماره#هشت#تخیلی#آتش#داستان#اسرارآمیز#هیجان‌انگیز#پیرزن#کارگر#نیم‌وجبی#قصه#

غذا خوردنغذا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید