وقتی از خیابان غفاری وارد ترمینال اتوبوس رانی شد هنوز خیلی شلوغ نشده بود.
دختر کوچکی را دید که سراسیمه از روبرویش میدوید به دنبالش دوید دختر نگاهی به اطرافش کرد و بعد آرام آرام وارد مغازهی کوچکی شد و خیلی با ظرافت آدامس موزیای را برداشت و نگاهی به اطرافش کرد و دزدکی و پاورچین بیرون آمد .
دخترک به اطراف نگاه کرد و بعد دوباره با سرعت با آن کفشهای ورنی قرمز دخترونش به سمت اتوبوس رفت. مادرش کنار اتوبوس معرکهای گرفته بود. 《 همینجا نشسته بود سرم را که چرخاندم نبود.》دخترک که از دور آمد قبل از آنکه مادرش بهش برسد پسرخالهاش به سمتش دوید و نزدیک بود به زمین بخورد وقتی نفس زنان رسید دخترک آدامس را به طرف پسربچه گرفت مادر دختر را گرفت و حسابی کتک زد.
لبخندی زد به سمت مغازه رفت و یک بسته آدامس موزی خرید و پول دو بسته را داد بعد سوار اتوبوس شد بعد بسته را باز کرد و شیرینی رفاقت چند ساله را خورد.