سلام دوستان خوبم
داستان از آنجایی شروع شد که همسایه طبقه بالا بدون آنکه اطلاع بده به همسایهها ؛ یا در جلسه آپارتمان مطرح کند شروع به نوسازی آپارتمانش کرد.
یک شب سریع و با سرعت یک وانت گرفت و همهی وسایل کابینتش و لباسهاشون و مواد یخچال را توش با سرعت بار زد و گوشی را هم خاموش کرد و رفت .
از فردا یک تیم پیمانکاری آمدند و شروع به تعویض سقف و کاشیها و پنجره و در و آرک و کابینت کردند حتی به کف هم رحم نکردند و لولهها را عوض کردند.
دو ماه اول آنقدر صدا زیاد بود که عملن زندگی مقدور نبود و باید از خانه بیرون میزدی و پسر قشنگم امیرعلی که به صداهای بلند حساسه خیلی جیغ میکشید و من ساعتها آواره خیابان بودم.
دو ماه گذشت این همسایه اصلن یک بار نیامد تا بگه همسایهها ببخشید یا اینکه حتی بیاید تا همسایهها ببینند که خودش هم کمی اذیت میشه و همهی بار تغیرات زندگیاش را توی دوش همسایهها نگذاشته است.
وقتی که ما و همسایه طبقهی بالایی اش در کانال تهدید به شکایت و خواباندن کارش کردیم یکی از واحدها که با خانمش دوستی چندساله داشت از طریقی به گوششان رساند.
شب بود و شوهرم رفته بود پردیس تا دوچرخهی فامیلمون را که آن لاین خریده بود براش ببرد که من دیدم یک نفر با مشت و لگد به جان در افتاده از چشمی در نگاه کردم دیدم خودش هست گفتم آقا محمود چرا لگد میزنی در میشکنه چکار داری با صدای بلند و بیادبی گفت :《این بود اون نون و نمکی که ما با هم خوردیم تو عالم همسایگی باید هوای هم را داشته باشیم و از این زرت و پورتها 》من که خون خونم را میخورد دلم میخواست ساتور را بردارم و تکهتکهاش کنم.
من هم صدایم تا آنجایی که از برم میآمد روی سرم گذاشتم و گفتم 《آقا خجالت بکش فقط یک جور حیا کن ما را دیوانه کردی دو تا تیم پیمانکار را با هم تو خونه مشغول بهکار کردی نمیگی همسایهها که مثل شما فرار نکردند و دیوانه میشوند.》
این قضیه هنوز تمام نشده و وارد ماه سوم شدهاست.
دو روز پیش که من پس از بیقراریهای فراوان هر دو تا پسرم میگرنم آن قدر بد گرفته بود که دلم میخواست با چکش به سرم بزنم با تعجب دیدم تیم پیمانکاری جدیدی تازه ساعت ۵ برای کندن در شروع به کار کردند و ساعت ۹ شب بود و هنوز داشتند میکوبیدند من دیگر صبر را صلاح ندیدم به شوهرم زنگ زدم و گفتم یا میآیی اینها را بیرون میکنی یا خودم میروم و جیغکشان بیرونشان میکنم و در را باز کردم و خطاب به همسایهها گفتم بابا مگه شما اذیت نمیشید این چه رسم خودشیرینی هست که در همسایههای ما شکل گرفته که ادای آدمهاي صبور بیدرد را بازی میکنید چرا اعتراض نمیکنید مگه طبق قوانین نباید ساعت ۵ تمومش کند.
با گفتن صحبتهای من خانم سلیمی که بیچاره ناراحتی اعصاب داره گفت به خدا من میروم جلوی در خودکشی می کنم تا پایش را محمودآقا تو خون من بزنه وارد خونهی جدیدش بشه و رفت تو حیاط و تا تونست جیغ کشید ولی همسایه های بیشعور به جای آنکه از او حمایت کنند تو کانال نوشتند چقدر آزاده بیکلاسه من هم نوشتم بیکلاس نیست یک شخصیت آزاده است که وقتی خسته شده داد زده و حقش را خواسته است.
البته جیغش را من و آزاده زدیم و از فردا صداها راس ۴ قطع شد.
و قسمت جالب این قضیه این بود که همین همسایههایی که در برابر آنهمه سروصدا خفهخون گرفتند و من و آزاده را نانجیب نامیدند وقتی بچههای من و آزاده که تنها بچههایی هستند که بازی میکنند در تایم بازی کمی سروصدا میکنند دائم از اینکه حقوقشان پایمال شده مینالند و چشم دیدن بازی بچهها را ندارند.