سلام دوستان دنبال ایده جدید بودم گفتم که بیام مشخصات کمیک بدم ai عکس کمیکی بگیرم داستانمم تعریف کنم
اگه خوشتون اومد حتما بگین ادامه بدم

به دخترم فکر میکنم اشک تو چشمانم حلقه میزند
ای کاش اون روز، اون روز..................
تلفنم زنگ میخورد و پشت تلفن خبر یه قتل دیگه رو میدن باید به اونجا برم حدود ده دقیقه دیگه شایدم ۲۰دقیقه نمیدونم چه قدر شد بازم به فکر دخترم افتادم و خشکم زد
تو ذهنم گفتم دختر بابا هرجا که اون قاتل حرومزاده باشه پیداش میکنم و خودم به سزای عمل میرسونم
باید اماده شم

و حتی اگه نرسه من میرسونمش

خشکم زد
اون.....
اون.....