داستان
ارباب حلقه ها
(مادروک: حماسه)
نویسنده: سلام
این اولین کتاب منه این یک داستان تخیلی چی میشد اگر هست از ارباب حلقه ها
قسمت اول: چه میشد اگه: جنگ اتحاد به مسیری دیگری رو پیش میگرفت
(این کتاب هیچ ربطی به فیلم و سریال نداره و به خودش متکیه اما قبل خوندن حتما فیلم یا کتاب رو بخوانید تا درک بهتری داشته باشید)

جنگ اتحاد
از زبان ارگی به نام مادروک
جنگ آغاز شده بود
انسان ها و الف ها متحد شده بودند
که حلقه رو از میان تاریکی ها بیرون کنند
اما...
جنگ چیزی نبود که انسان فکر میکردند
جنگ بسیار وسیع بود
جمیعیت الف ها و انسان ها متشکل خیلی ها میشدن
من جزو خط اول حمله بودم
همه چیز داشت به سمت الف ها و انسان ها پیش میرفت تا اینکه...
مادروک با استفاده از حلقه فراموش شده سائورون (سائورن اون را به مادروک داده بود) ارواح تاریکی را احضار کردند اما انها مانند ارک ها نبودند
سایه هایی که زیر نور خورشید هم هیچ اتفاقی برای انها نمی افتد
انها فقط مرگ رو همراه داشتند
و این حلقه باعث شد الف ها و انسان ها شانسی برای جنگ نداشته باشن الف ها وقتی ارواح را میدنند اکثرا فرار کردند و تعداد اندکی از الف ها باقی موندند
انسان ها تا اخرین قطره خون جنگیند ولی در اخر شکست خوردند
رنگ خون همه جارو گرفته بود
اینبار سائورون پادشاه زمین شده بود
قدرت حلقه فراتر از چیزی بود که
فکر میشد؛ الف ها روبه نابودی بودند
زیرا تاریکی تمامی جهان را گرفته بود
و جاویدانی الف ها کم و کم میشد
و باید به سمت سرزمین خدایان میرفتند
در این سو سائورون تاریکی را بر جهان مسلط کرد
اما مادروک چیزی پیش از فرمانبری
سائورن میخواست........
مادروک در سفر به زندان ارک ها هست
به دستور سائورون باید برود به زندان
سرداب برود و انجا ارک های خائن
را ببینم و وضعیتشون رو چک کنم
۲۰دقیقه بعد
زندان تاریک بدون صدا
خیلی حس عجیبی داشت
انگار داشت از درون خفه میشد
چند دقیقه بعد زندانی تک و تنها رو ملاقات میکند
+خب خب مثل این که تنها ارک تویی نه؟؟
چرا نیومدی تو جنگ؛ حالا به عنوان یک خائن شناخته میشی
_اون حلقه
اون حلقه تاریک تر از اون چیزی هست که فکرشو میکنید؛ ترس؟ اره ترسم هم داشتم
+نترس به زودی حلقه دست یکی دیگه میفته
_ کی تو خیلی خنده داره تو نمیتونی اون کارو کنی بچه جون هیچکی نمیتونه
+هرجور میخوای فکر کن
_تو این رو میدونی که داری با دم شیر بازی میکنی تو نمیتونی قطعا خواهی مرد
+ادم ها معمولا از اولین قدم میترسن
مثل تو مگه نه؟
_دلیل اینکه من میترسم
سائورون نیست بلکه حلقه است
ببین پسر جون تو نباید به دل
تاریکی بری به حرف من گوش کن
لطفا من و از اینجا بیار بیرون
میدونم تو اومدی که من رو از این جا
بیرون کنی مگه نه؟
+سائورون گفت اگه ببینم فهمیدی که کی
اربابت هست بیرونت کنم وگرنه گردنت دستور بدم بزنم
_اون لعنتی هیچ وقت ارباب من نیست
ولی تو من میدونم تو میتونی منو بیگناهی
جلوه بدی لطفا این بخشش رو کن در حقم
+منم یه زمانی به بخشش اعتقاد داشتم
به عدالت ولی این دنیا به افراد ضعیف اهمیت نمیده این دنیا به مهربانی توجه نمیکنه
منم وقتی این رو فهمیدم منم عوض
شدم نه به خواست خودم بلکه به خواست دنیا
کسی که از اتش نترسه از سوختنم نمیترسه
فردا اماده باشه
_اماده چی؟
+اماده قطع شدن گردنت
_نه وایسا وایسا
مادروک از اون زندان بیرون امد
و با خود گفت:
باید به سمت السارین جادوگر برم
میدونم اون میتونه کمکم کنه
مادروک به اسمان نگاه میکند
سیاه تر از همیشه
پایان فصل اول