
سیگار را میان لب هایم قرار داده بودم و جلوی آینه کراواتم را مرتب میکردم..
از صدای نفس هایت، حضورت را حس کرده و سرم را به طرفت برگرداندم..
آن لباس مشکیِ بلندت که خودم خریده بودم را برتن داشتی..
لباس انگار که دقیقا برای تو دوخته شده بود!
چشمانم از سر تا پایت لیز میخورد و آنالیزت میکردم، خندهای هم گوشه لبم میشد دید..
داشتم با خود میگفتم که چطور امکان دارد چنین زیبا و دلربا باشی و هی قربان صدقهات میرفتم؛
با صدایت از عالم خیالات و تجزیه کردنت بیرون امدم..
+تا حالا کسی بهت گفته وقتی میخندی خیلی خوشگل میشی..؟
سیگار را از کنج لبم برداشته و دود را با یک فوت به سمت بالا روانه کردم..
_نه..
بر ابروهایت گِرِهی افتاد..
+چرا؟؟
در چشم های اعتیادآورت زل زدم و خندهام پررنگ تر شد..
_چون من معمولا فقط واسه تو میخندم..!
برقی از جنس ذوق در چشمانت پیدا شد..
دستت را روی صورتت گذاشته و با صدایی که از ته دلت میامد میخندیدی..
کمی عقب تر رفتم، سیگار را در جای اولش_بین لب های خشکم_قرار دادم و با دستم کراوات را باز کردم....
_کاش بودی..بازم واست میخندیدم..!:)