همانجور که تنها روی نیمکت پارک نشسته بودم و به گربه ی روبه رویم غذا میدادم ...
ادم هایی را میدیدم که دسته دسته از کنارم میگذرند . بعضی ها هم دوتایی ...
این بین بعضی ها هم تنها از کنارم می گذشتند ...
انهایی که در جمعیت بودند یک نگاه تعجب بار نثارم میکردند و به راهشان ادامه میدادند ...
مثل اینکه با خودشان میگفتند:"تنها نشستی اینجا که ب گربه ها غذا بدی؟ خدا شفات بده !
یکیشون با خنده میگفت ولش کن بابا ای _عاشقه_!
ان هایی ک تنها بودند بعضیشان یک لبخندی بهم میزدند .نگاهی محبت بار به گربه می انداختند و می رفتند ...
و من به این فکر میکردم .
که ایا کسی وجود دارد که بتوان واقعا او را _دوست_ تلقی کرد؟!
شاید بابت تنها بودنم و دیدی ک به ادم ها دارم شما هم این را به من بگویید که :"آدم ناسازگاری هستم!"
راستش را بخواهید این کلمه ی _سازگاری_دیگر دارد حالم را بهم میزند !
فکرش را بکن تو از همکارت در برابر مافوقت حمایت میکنی ...
بعد همان همکارت برای اینکه سازگار شده با ما فوقت همدست میشود و میگوید که :"تو ادم ناسازگاری هستی .اینجا محل کار است .سعی کن خودت را سازگار کنی"
بعد همان ها زیارت عاشورا میخوانند و بارها پیش امده ک بابت ناسازگاریه من مرا بی دین و ایمان خوانده اند ...
مگر جهاد امام حسین (ع)برای این نبود که زیر بار ظلم نرود؟
سازگاری یعنی با ظالم یکی شدن؟
و دوست یعنی چه؟
دوست ؟ لطفا یک نفر معنای دوستی را برایم روشن کند .میخواهم با مفهومش سازگار شوم !
این سازگاری دارد باعث شده انسانیت آرام آرام بمیرد!
صدای ماه?