ویرگول
ورودثبت نام
صدای ماه
صدای ماه
خواندن ۲ دقیقه·۳ سال پیش

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

[به عنوان تصویر چشمای یدونه از این بچه های کار رو تصور کنید .دیدید که وقتی چیزی ازشون میخریم چه حسی تو چشماشونه؟

من هر وقت دقت میکنم چند چیزو ب وضوح میبینم :ترس ،ضعف،غم،خواهش .

چیزی نمیگنا میان آدامسشونو میفروشن ولی این چشماشون خیلی حرفای عجیبی توش هست.]

نیازت دارم!

مثل خواهش توی ِ چشم های پسرک !

ازش پرسیدم بستنی میخوری ؟گفت :نه

گفتم چرا خب بزار برات بگیرم .زیر چشمی به بستنی نگاه میکرد و میگفت :نه نمیخوام !

گفت :آدامس میخرید؟

راستشو بخوای ازش خوشم اومد .غرورشو دوس داشتم ![البته اگر دلیل دیگه ای نداشته باشه]

اون منو یاد خودم انداخت .ولی من قد اون قوی نیستم ..نمیتونم به این سادگی بگم نمیخوامت و تو رو ندیده بگیرم .هرچند هم که سهم من نباشی!

لطفا بیا و چند خطی بنویس!

اینجا همه چی خوبه .کار هست .پول هست .عشق هست .رفیق هست .خدارو شکر خودمم حالم خوب شده .دیگه به قرصای ضد افسردگی نیازی ندارن .همه میگن چجور انقد پر انرژی هستی .خلاصه همه چی خوبه بجز یچیز ...منظورم آدما هستن ! (اونا هر چقدر که خوب باشن من بین خودم و اونا ی دیوار حس میکنم ؛انگار که انزیم های سلول های مغز من با همه اونا متفاوته .فکرمون .حرفامون .خوبن ها .ولی انگار تو مملکت غریبم .)

میدونی چرا عاشقت شدم؟حتی با وجود اینکه عشقت ممنوعه .

اخه چون هر وقت نگام میکردی حس میکردم مملکتمو پیدا کردم!!!

پ.ن(طبیعیه که ادم تو غربت دلش بگیره .این که افسردگی نیست.)

صدای ماه?

...................

صدا کن مرا.

صدای تو خوب است.

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می‌روید.

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم.

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است.

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش‌بینی نمی‌کرد.

و خاصیت عشق این است.

کسی نیست،

بیا زندگی را بدزدیم، آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم.

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم.

بیا زودتر چیزها را ببینیم.

ببین، عقربک‌های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می‌کنند.

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی‌ام.

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را.

مرا گرم کن

(و یک‌بار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد

و باران تندی گرفت

و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،

اجاق شقایق مرا گرم کرد.)

در این کوچه‌هایی که تاریک هستند

من از حاصل ضرب تردید و کبریت می‌ترسم.

من از سطح سیمانی قرن می‌ترسم.

بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.

مرا باز کن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.

مرا خواب کن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.

اگر کاشف معدن صبح آمد، صدا کن مرا.

و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت‌های تو، بیدار خواهم شد.

و آن وقت

حکایت کن از بمب‌هایی که من خواب بودم، و افتاد.

حکایت کن از گونه‌هایی که من خواب بودم، و تر شد.

بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.

در آن گیروداری که چرخ زره‌پوش از روی رویای کودک گذر داشت

قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.

بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه وارد شد.

چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پی برد.

چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.

و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،

تو را در سرآغاز یک باغ خواهم نشانید.



مثلِ حباب دوره خودم را گرفته ام !شاید که عمریست کسی در نمی زند ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید