مقدمه
چند روز پیش یک کلیپ تو فضای مجازی دیدم. یک توپ جمع کن کنار زمین ایستاده بود و خیلی با انگیزه توپ رو برمیگردوند تو زمین مسابقه . چند ثانیه بعد پسر رو تو زمین مسابقه نشون داد. که حالا توپ رو شوت کرد و گل شد. این کلیپ چند ثانیه بیشتر نبود ولی من چند روز بهش فکر میکردم. راستی پسرک چقدر شبیه من بود.
چندتا فیلم ساخته بودم با یک دوربین کوچیک « به اصطلاح کامپکت » که هزینه ساختشون روزانه فقط ۳تا فلافل بود. من و ۲تا از دوستام که خیلی کمکم میکردن البته به خودشون هم کمک میکردن و رویای بازیگر شدن داشتند. من همه ی عوامل بودم « نویسنده. کارگردان . تصویربردار. تدوینگر و ....» اونها هم بازیگر.... یه چیزایی تو فیلمهایی که ساختیم بود. خیلی معمولی نبودن . مشخص بود که خمیرمایه هست و باید تقویتش میکردم . هی تمرین و تمرین و درس و فیلم دیدن و باز تمرین؛ حدود ۱۰ تا فیلم کوتاه ساختم و همشون رو کامل تدوین کردم ولی به هیچکس ندادم که حتی نگاهش کنه..
سال 1397فکر کردم حالا دیگه وقتشه و باید اولین فیلم کوتاه ام رو بسازم.
فیلمنامه رو کامل نوشتم (فیلم کوتاه چاله) و با دوستانی که فکر میکردم کمکم میکنن تماس گرفتم؛ ۲تا از دوستام که همیشه کنارم بودن قبول کردن بهم کمک کنن. حدود ۱۰ بار به لواسان رفتیم لوکیشن هارو انتخاب کردیم و دکوپاژ زدیم .
حالا باید بازیگرها و دیگر عوامل رو آفیش میکردیم اما با یک مشکل که ما بودجه زیادی برای این فیلم نداشتیم. حدود 2 میلیون تومن اجاره تجهیزات شده بودو 2میلیون دیگه کلا داشتیم و باید کارو با همین بودجه جمع میکردیم.که البته همه این بودجه پول تو جیبی های خودم بود.
با یک دانشجوی بازیگری برای نقش اصلی توافق کردیم با این که هیچ کس ایشون رو نمیشناخت ولی خیلی اصرار داشت که باید دستمزد بگیره که البته ماشرایط رو توضیح دادیم وقبول کرد که مبلغی رو ازمون نگیره.
همه تجهیزات رو اجاره کردیم یک خودرو رنو مشکی . صدا بردار هم یک دوست خوب بود که قبلا همکاری کرده بودیم و از اصفهان اومد. و جمعا یک گروه 8 نفره شدیم.
آفیش روز اول ساعت 6 صبح انتهای لواسان
هوا بارونی شد؛ انتطارش رو نداشتیم . کنار جاده ایستاده بودیم و تا باران بند میامد پیاده میشدیم وتا آماده بشیم دوباره باران شروع به باریدن میکرد. متاسفانه نتونستیم پلان خوبی بگیریم . به لواسان برگشتیم یک ساندویچ خوردیم و به بچه ها گفتم دعا کنید فردا بارون نیاد و6 صبح فردا با انرژی میبینمتون . دوست صدابردار که از اصفهان اومده بود شب اومد خونه ی من
صبح روز بعد که داشتیم سر صحنه میرفتیم به صدابردار گفتم امروز سنگ هم از آسمون بباره کار رو انجام میدیم. هوا خوب بود 2 تا سکانس گرفتیم ولی یه چیز تو دلم میگفت نشده... ی حسی مثل تردید...
ظهر که شد دوباره به اون ساندویچی دیروزی رفتیم تا پیاده شدیم اون دانشجوی بازیگری اومد و گفت : من امروز ساندویچ نمیخورم ها ... دستمزد که نگرفتیم حداقل غذای درست بهمون بدید
حرفش منطقی بود. ولی ما اصلا منطقی کار نمیکردیم.همه چیز احساسی بود. فکر ما این بود که هیچ چیز جز خروجی فیلم مهم نیست وعادت کرده بودیم سر کار ی فلافلی چیزی بخوریم که فقط گرسنگی اذیتمون نکنه. که البته من این آپشن رو گذاشته بودم که میتونستند هر ساندویچی که میخوان سفارش بدن و فکر میکردم خیلی دست و دل بازم.
احساس تنهایی و شکست به سراغم اومد. روبرو یک رستوران بود همه به رستوران رفتیم و هرکی هرچی میخواست سفارش داد
همه داشتن غذا میخوردن و من به این فکر میکردم که 2روز از تولید رفت وما فقط 2تا سکانس گرفتیم. تو انتخاب بازیگر اشتباه کردم...من این فیلم رو سالها میخوام ببینم و دیدن این بازیگر خوشحالم نمیکنه. من که پشت صحنه ام ؛ من که دارم از تو فیلم میگیرم.. چرا انتظار داشت من باید بهش پول بدم ؟ چرا هیچ چیز درست نیست. پول هایی که سخت جمع کرده بودم برای ساختن فیلم بود نه اومدن به رستوران... خوب غذا خوردن هم برای فیلمه دیگه.. مگه وقتی میرن عشق و حال رستوران نمیرن؟ ما که سر کاریم چرا اومدیم اینجا ؟
خوردن نهار که تموم شد از همه بچه ها تشکر کردم عذر خواهی کردم که نشد پروژه به سرانجام برسه و کار خوابید.
یکسال بعد یعنی سال 1398 دوباره پیش تولید رو شروع کردم و تا آستانه تولید رفتیم ولی لحضه های آخر به این نتیجه رسیدم که هنوز آماده تولید نیستیم و باز کار انجام نشد.
یکسال بعد یعنی سال 1399 یکی از دوستانم که شکست عاطفی خورده بود با حال بد به تهران برگشت و چون ما با هم فیلمسازی رو شروع کرده بودیم نظر داد که بیا یک فیلم بسازیم روحیه مون عوض بشه. منم قبول کردم.
هزینه ساخت فیلم طبق محاسبات 6میلیون تومن تخمین زده شد. حالا دیگه دوربین و تجهیزات فیلمبرداری رو در حد نیاز خریده بودم و چون خیلی از کارهای فیلمسازی رو خودم انجام میدادم هزینه تولید خیلی زیاد نمیشد کارهایی مثل تصویر برداری . تدوین. صداگذاری و... فقط هزینه ی خورد و خوراک . ایاب ذهاب و اکساسوار باید تامین میشد.
دوست شکست خورده من گفت 4 میلیون تومن تامین میکنم و 2 میلیون هم قرار شد که من بزارم. با یکی از دوستای خوبم تماس گرفتم اومد و گفت من همه جوره کمکتون میکنم پول که نمیخوام هیچی خودم هم سعی میکنم اندازه توانم هزینه کنم.
فک کردم وقتش رسیده و باید این فیلم تولید بشه ... بازنویسی فیلمنامه رو شروع کردم یکم تغییر کرد از جمله اسم فیلم که شد (خورده فروش)
همه چیز آماده شد. نسبت به دفعه ی گذشته تیم قوی تری داشتیم دوستانی که حالا خالص و بی ریا فقط برای کمک کردن اومده بودن.. هیچ کس هیچ توقعی نداشت و این برای من قوت قلب بود
روز اول تولید فیلم خورده فروش
ساعت 6 صبح انتهای جاده لواسان جمع شدیم و کنار یک کارون یا کاروان.. همون کامیون هایی که توش مثل خونه اس بساط صبحانه رو پهن کردیم . پیرمردی از کارون پیاده شد و گفت اگه نون تازه اضافی دارید به من بدید. ما هم 2تا بربری بهش دادیم.چند دقیقه بعد دیدیم که برامون نیمرو درست کرده و نفری 2 لقمه هم نیمرو خوردیم. تشکر کردیم وقتی که میخواستیم راه بی افتیم پیرمرد گفت صبر کنید صاحب ماشین میخواد شمارو ببینه و حامد بهداد عزیز از ماشین پیاده شد.
این واسه من ی نشونه بود . روز اول تولید یک سوپراستار قبل از شروع کار باهامون عکس گرفت. یا ما باهاش عکس گرفتیم.. حامد عزیز خودش خیلی پیگیر بود که عکس بگیریم. و چه انرژی زیاد و عجیبی همه ازش گرفتیم. اونم کاملا اتفاقی...
اما متاسفانه این موضوع تنها اتفاق خوبِ این پروژه شد. دوباره اشتباه کردم و اینبار بزرگترین اشتباهم این بود که خودم بازیگر هم بودم. در واقع میخواستم با یک دست چندتا هندونه بردارم.
مشکلات زیاد دیگه ای هم بودن تو بخش تولید .تهیه . تصویر . نور . هنرور . ایاب ذهاب و....
ولی من کاملا پذیرفتم که مقصر خود من بودم .
البته هر طوری که بود همه سکانس هارو گرفتیم و کامل تصویر برداری انجام شد و تدوین هم شد . اما تصمیم گرفتیم دوباره این فیلم رو بسازیم .
2سال بعد سال 1401... ساغرم شکست ای ساقی
بعد از کلی بحث و جدل همه چیز رو آماده کردیم که خورده فروش اصلی رو تولید کنیم.
اینبار همه چیز عوض شده بود .یک نفر 50 میلیون تومن سرمایه گذاشته بود و ما تصویربردار و نورپرداز هم داشتیم .تصویر بردار ودینگ یا همون عروسی که بهمون قول تجهیزات کامل رو داده بود. تدوین فیلم رو قرار بود یک دوست حرفه ای انجام بده و فیلمنامه نویس خوب هم داشتیم. قدرت تیم خیلی بیشتر شده بود و پروژه بزرگ تر شده بود. چند تا بازیگر شناخته شده هم باهامون همکاری میکردند.
و اما مشکل...
مشکل اینجا بود که یک خانمی قرار بود مبلغ 30 میلیون تومان در پروژه سرمایه گذاری کنه و من دیگه پیگیرش نشدم و فکر کردم که قضیه هل شده اس. کل کار قرار بود با 80 میلیون تومن انجام بشه.
با این که بازهم مشکلات زیاد تولیدی داشتیم (مجوزها گرفته نشده بودند. غذا به تعداد نمی اومد عوامل صبح ها دیر میومدن سر کار . آکساسوار آماده نشده بود و...) اینها هیچی .... اون خانم هم رابطه اش یکم دوستانه شده بود با همکارمون و گویا مبلغ رو ازش نگرفته بود
روز پنجم تولید ؛ بحران شکل گرفت.
بچه ها تک تک بهم میگفتن که ازشون تقاضای پول شده. دستیار تصویربردار بهم میگفت ما از شهرستان اومدیم چرا پول مارو درست نمیدید. بهش گفتم الان وقت این حرفها نیست داریم ظبط میکنیم . ولی دیگه نشد ادامه بدیم اون روز رو تعطیل کردیم تا جلسه کنیم و مشکلات رو حل کنیم .
روز بعد هیچ کس با من تماس نگرفت و استراحت مطلق کردم. روز بعدش که از خواب بیدار شدم دیدم گروه تلگرامی پروژه منحل شده.. بازیگر نقش اصلی که پیشکسوت هم بودند با من تماس گرفت و گفت من اصلا از این پسره خوشم نمیاد .من بخاطر تو که کارگردان بودی اومدم. گفتم مگه چی شده ؟ گفت بهم زنگ زدن گفتن کارگردان رو عوض کردیم من از اول از این لباس زرده خوشم نمی اومد آخه مگه بلده ؟ مگه دستیار تصویربردار نبود؟
تازه فهمیدم چی شده ... کسایی رو که من بهشون قدرت دادم با همون قدرت منو حذف کردند. منو ؟ منی که از همه بیشتر زحمت کشیدم ؟ چندسال رو فیلمنامه کار کردم . چند ماه پیش تولید کردم و 5 روزِ سخت تولید رو انجام دادم..!!! اصلا مگه میشه ؟
ماجرا این بود که دستیار تصویربردار 10 میلیون از دستمزد تصویربردار رو گفته بود نمیگیره و 20 میلیون هزینه ی تدوین رو هم قبول کرده بود که خودش کارو تدوین کنه... با این حساب کارگردانی رو 30 میلیون خریده بود. به همین راحتی و به همین مسخره گی... ما بازیگر اسپانسر میخواستیم ولی حالا یک کارگردان اسپانسر داشتیم... مگه داریم !!!!!! عجیب ترین اتفاق تولید فیلم در تمام دنیاست به نظرم
اولش خیلی ناراحت شدم نمیدونستم باید چیکار کنم.به این فکر میکردم که چرا هیچکس پشت من نموند. چرا همه عوامل حاضر شدن ادامه بدن . همه که میدونستن قضیه چیه .. میدونستن کسی که کارگردانی رو بخره قطعا کارگردان نیست.. اصلا بهترین کارگردان هم که بود نمیتونست تسلط من رو داشته باشه که چند سال با این فیلمنامه بازی کردم.. چرا هیچ کس اعتراض نکرد؟ اینارو همرو من انتخاب کرده بودم که ... من بهشون اجازه دادم تو این پروژه باشن که... چرا انقدر براشون راحت بود که ادامه بدن ؟ نمیفهمیدم........
ولی چند روز بعد آروم شدم وسعی میکردم دیگه به این ماجرا فکر نکنم ولی نمیشد و هر لحضه تو ذهنم فلش بک از صحنه های فیلم خورده فروش می اومد. باز وسوسه میشدم به خودم میگفتم باید این فیلم رو بسازم ولی یه صدایی تو گوشم می اومد میگفت بی خیال نساز.. یجوری شد که روزی 20 بار به خودم میگفتم ولش کن نساز.. نساز....نساز .... نساز
ی لحضه صبر کن ... نساز...
فکر بدی هم نیست. اصلا همین اتفاقی که افتاد رو میارم تو فیلمنامه و دوباره میسازمش و اسمش رو هم میزارم (نساز)
سال 1402.... یک اشتباه رو دوبار نکن ؛ چندبار بکن ؛ شاید درست بود .
باز تنها شده بودم و باید از صفر شروع میکردم. ولی یه رفیق داشتم حسین اسکندری تنها کسی که کنارم ایستاد و فقط میگفت من پشتتم برو درسته.
دست به کار شدم.. احساس میکردم این فیلم میخواد منو بشکنه.. پس باید شکستش میدادم . بعد از این که شروع به نگارش کردم متوجه شدم که این شکست ها مثل درس بوده برام . ازش کمک گرفتم خیلی از اشتباه هامو دیگه انجام ندادم و متوجه شدم این فیلم داره منو تربییت میکنه. نباید به هیچکس اعتماد کنم. نباید اجازه بدم راش ها ( فیلم های ظبط شده ) دست تصویربردار بمونه.نباید...
بازنویسی انجام شد. اینبار به جای این که یک بازیگر بیاریم که بخوایم ازش پول بگیریم ؛ با بازیگرهای حرفه ای قرارداد بستم و برای چندمین بار این فیلم بالاخره تولید شد.
احتمالا جمله مشکل داره ولی واقعا برای چندمین بار؛ بالاخره تولید شد.
حالا بعد از این همه توپ جمع کنی اومدم تو زمین و با همه ی توانم توپ رو شوت کردم به طرف دروازه
ممکنه گل بشه .... ممکنه بره بیرون ... یا حتی ممکنه بخوره به تیرک دروازه
ولی دیگه بقیه اش مهم نیست . مهم اینه که من همه تلاشم رو کردم.