
آزادی از احساساتی که مرا به سمت فروپاشی میکشد و جنگی که در درون من در جریان است، مانند اقیانوسی بیکران و بدون چشمانداز است. گاهی امید مانند نور فانوسی در عمق مه ظاهر میشود، اما به محض نزدیک شدن، ناپدید میشود و من در اقیانوسی بیهدف غوطهور میشوم.
انگار این جنگ از امید تغذیه میکند و من همچنان درگیر آن امید هستم. این نور مانند بخشی از وجودم است که هیچگاه نمیتوانم از آن دل بکنم، اما هر بار که این نور ناپدید میشود، بخشی از وجودم را از دست میدهم و برای بهدست آوردن آن دوباره محتاج آن امید هستم.
اما با این حال، دوباره به سمت آن نور حرکت میکنم.