معین خالقی
معین خالقی
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

خب چرا بر نمیگردی؟

مدتیه که تب مهاجرت فراگیر شده و بخاطر سختی های زندگی خیلی ها بیش از پیش به این مساله فکر میکنن. من میخوام به عنوان کسی که چهارسال تجربه‌ی زندگی در خارج از کشور رو داره تو این نوشته داستان زندگی خودمو از بد و خوب مهاجرت بگم. (قبل از هرچیز این مساله رو یادآوری کنم که همه ی اینا فقط و فقط تجربه ی شخصی خودم از مهاجرته و ممکنه برای هر فرد دیگه ای بصورت منحصر به فرد خودش باشه).


سال نود و چهار وقتی از آخرین شرکتی که درش تعدیل شدم و سر ظهر به خونه رسیدم، کیف دستی مو یه گوشه ی خونه انداختم و گفتم دیگه باید برم خارج.

من مهندس صنایع هستم و از سال نود و یک در صنایع تولیدی و پروژه ای مختلف از جمله خودروسازی و نفت و گاز کار کردم (البته این وسطا کارهای دیگه هم میکردم و همیشه دنبال چیزی بیشتر از اونکه بدست میاوردم بودم).

از همون سال ۹۴ شروع کردم به خواندن زبان بصورت خودخوان. اینم بگم که بهترین روش زبان خوندن خودخوان خوندنه (اما با روش درست) و همه ی صددرصد آموزشگاه ها فقط وقتتونو تلف میکنن. اون زمان میخواستم برم انگلیس و با عمه ام که یه کسب و کار کوچیک اونجا داره زندگی کنم و میخواستم هرطور شده برم وردستش وایسم و کار کنم.

بعد یکسال و خورده ای از شروع زبانم، نمره‌ی 7 آیلسو گرفتم و وقتی قضیه جدی تر شد برام موقعیت های جدیدی پیش اومد و کشور های جدیدی سر راهم سبز شد. اما بین همه ی کشورها شرایط کشور آفریقای جنوبی از همه بهتر بود چون:

۱- مشاغل مهندسی جزو مشاغل بحرانی اونجاس و به راحتی ویزای کار میدن

۲- دانشگاهش کاملا رایگانه و به راحتی میشه در کنار کار تحصیل کرد

۳- برای ویزای کار و دانشگاه مدرک زبان نمیخواد

۴- هزینه های زندگی بشدت پایین بود (البته الآن که پولمون ذلیل شده در مورد یمن هم نمیشه اینو گفت)

۵- با دوسال کار میشه برای پرمننت رزیدنتشیپ اقدام کرد

۶- با اخذ مدرک از دانشگاه آفریقای جنوبی به راحتی میشه برای کانادا، استرالیا، انگلیس، هلند و ... اقدام کرد

۷- افریقای جنوبی جزو ۵۲ کشور وفادار به بریتانیای کبیر (همون روباه پیر خودمون) هستش و پاسش خیلی معتبره

۸- روابط کاری و تجاری خوبی با ایران داره

۹- افریقای جنوبی هجدهمین قدرت اقتصادی دنیاس و در بیست سال گذشته GPI قابل قبولی داشته

۱۰- طبیعت فوق العاده زیبا، مردم خونگرم و خوش قلب و همچنین عجین شدن زندگی انسان ها در میان حیوانات که فقط مختص خود آفریقاس

فکر میکنم ده مورد برای انتخاب یک کشور برای شروع کافی باشه! پس دیگه حساب کشور آفریقای جنوبی که سال ۲۰۱۰ میزبان بازی های جام جهانی هم بود رو از کل آفریقا جدا کنید. حالا بماند که من راجع به نزدیک بودنش به ماداگاسکار و جاذبه های فوق العاده ی گردشگریش، روابط سیاسی دوستانش با دنیا که برای خود ما ایرانیا آپشن محسوب میشه و راحتی باز کردن حساب بانکی و ... صحبت نمیکنم.

تا اینجا همش از زیبایی های مهاجرت گفتیم و از موقعیت های خوبی که باعث شده لقب کشور افریقای جنوبی در بین هندی ها و پاکستانی ها بشه سرزمین موقعیت ها (The Land of Opportunities)، اما چرا اینارو گفتم؟ برای اون دسته ای که وقتی ادامه ی مقاله رو خوندن و از سختی هاش مطلع شدن نیان بگن؛ "خوووووب، تو رفتی آفریقا، آفریقا که به درد نمیخوره، باید میرفتی اروپا" یه جوریم میگن انگار که حضرت آقا یا سرکار علیه هفت جد و آبائشون تو اروپا بزرگ شدن و تمام زیر و بم اروپا رو میدونن و کوچه پس کوچه های اونجارم بلدن. همین جا بهتون بگم که من وقتی با دوستای خودم که تو اروپا بودن صحبت میکردم میگفتن اینجا هم شرایط همینه و بعضا شاید شرایط شون سخت تر هم بوده با خرج گرون‌تر اونجا.

اما وقتی میگم شرایط سخت دقیقا دارم از چی حرف میزنم؟ چی میشه که یهویی مهاجرت بعد دوماه اون روی خودشو نشون میده؟ پس چرا کسی نمیاد از سختی های مهاجرت حرف بزنه؟ چرا وقتی میگیم بابا بخدا خونه ی شوهر اونجوریام که میگن نیستااااا، کسی باورش نمیشه؟

بذارید قبلش داستان روبرو شدن با موقعیت آفریقای جنوبی رو براتون بگم و اصلا چی شد که یهویی آفریقای جنوبی اومد تو گزینه های من؟

من در زمانیکه انگلیسی میخوندم سعی میکردم با افراد نِیتیو و خارجی صحبت کنم، اصطلاحاتشونو یاد بگیرم و باهاشون چت کنم. اون زمان بازی کلش آف کلنز هم هنوز روی بورس بود و من از وقتی اون بازی رو ریختم رفتم تو کلن های امریکایی و با امریکن ها چت میکردم. کم کم بچه ها با من دوست شدن و وقتی اشتیاق منو برای یادگیری زبان دیدن، منو تو گروه واتس اپ خودشون ادد کردن و اونجا باهم گپ میزدیم. توی گروه خانمی بود از کشور آفریقای جنوبی و من بهش گفتم که خیلی دوست دارم آفریقا رو ببینم. اونم استقبال کرد و گفت خب چرا نمیای؟ قبول کرد برام دعوتنامه بفرسته و من روی دعوتنامه ی ایشون یک ویزای یک ماهه گرفتم و رفتم این کشور شگفت انگیز رو از نزدیک دیدم. اگه به عشق در یک نگاه اعتقاد دارید، من عاشق آفریقا شدم. همه چیزش قشنگتر از اون چیزی بود که فکر میکردم. شهر تمیز، مردم خنده رو، هوای پاک، طبیعت زیبا و ...

اینها باعث شد در مورد مهاجرت به آفریقای جنوبی تحقیق کنم و در این مدت هم با اون خانم (که هم اکنون همسرمه) در ارتباط بودم و کمک زیادی بهم کرد تا تونستم مدارکمو اوکی کنم و بجای گرفتن ویزای کار، ویزای ازدواجی گرفتم که بشدت قویتر و معتبر تر بود (یعنی مرغ شانس من تخم دو زرده کرده بود و من یهویی وارد جامعه ی بومی اونجا شدم و ایرانی هایی که مهاجرت کردند میدونن چقدر سخته که بومی های کشور مقصد شمارو درون خودشون راه بدن، البته خود ما ایرانی ها هم در مورد مهاجرهای دیگه همینیم).

گرفتن ویزا و وارد آفریقای جنوبی شدن برای همیشه و شروع یک زندگی تازه چه شکلی داره حالا؟

یکی دوماه اول به سرمستی میگذره، انگار که اومدی مسافرت، همه چیز برات تازگی داره و هر روز که بیدار میشی میبینی خارجی ذوق میکنی. خانوادت میان تو ذهنت و یکم... ولی تا میخواد دلت بگیره به خودت میگی عیب نداره عوضش وقتی پیشرفت منو ببینن خوشحال هم میشن. تو این دوماه دنبال کار هم گشتی و همه جا رزومه فرستادی، ولی وقتی میبینی مهاجرای کشورای دیگه ی آفریقایی که زبان فرانسه و پرتغالی هم بلدن، هندی ها و بنگلادشی ها و سریلانکایی ها که بشدت سخت کوش و کم توقعن و انگلیسی هم مادرزادی بلدن(البته با لهجه ی افتضاح)، رنگ پوستت که حرف اول رو تو کشور آفریقای جنوبی میزنه، همه ی اینها فضای بازار کار رو مسموم کرده و اصلا اون خبرایی که فکر میکردی نیست. پس مجبور میشی رقم درخواستی حقوقتو تا جایی که جا داره بیاری پایین که فقط قافیه رو نبازی و در آخر در حد یک حقوق دانشجویی بخور و نمیر میری سرکار. (همینجا باید متوجه بشید که دانشجویی رفتن یعنی بخور و نمیر، دیگه در مورد پناهندگی صحبت نمیکنم که برای اونوری ها معنیش اینه که فقط جونتو برداشتی در رفتی و باید به هرچی ما میگیم راضی باشی). اولین محل کارم با هزارتا امید کارمو در یک شرکت واردات و پخش ابزار آلات به عنوان برنامه ریز موجودی و تقاضا شروع کردم. حالا تصور کنید که با یک خداحافظی گرم و بدرقه ی فامیل از کشور رفتید و اونجا تازه دارید با حداقل ها زندگی رو شروع میکنید. تصورتون از حداقل ها اجاره یه آپارتمان پنجاه متری و چیزایی که ما تو ایران داریم نباشه، حداقل ها یعنی یک اتاق مشترک در یک واحد آپارتمان با حموم دستشویی و آشپزخانه ی مشترک که حالا ممکنه توی اون ساختمون و حتی هم اتاقی تون یک هندی پاکستانی، عرب یا آفریقایی باشه و بخاطر تفاوت فرهنگی واقعا اذیت بشید. به این ها میگن حداقل ها یا بیسیک اَمِنیتی یا همون امکانات پایه (که تا اونجایی که من پرسیدم همه جا همینه). اما این حداقل هایی که شمارو اذیت میکنه برای مهاجرای کشورهای دیگه خیلی هم اوکیه و حتی گاها بهتر از شرایط زندگی خودشون تو کشور خودشونه و در مورد شماهم همین فکرو میکنن. و این باعث میشه بازار کار توسط این افراد اِشغال بشه و حتی کارفرماها و همه ی مردم هم همینو میدونن. بخاطر همین مسایل فکر نازکردن برای کارفرمارو از سرتون بیرون کنید مگر اینکه دیگه خیلی خفن باشید. البته شرکت های بزرگ وضع حقوق و دستمزدشون عالیه که تقریبا ۱۰۰٪ اونها فقط افراد بومی استخدام میکنن و ویزای کاری و مشاغل بحرانی فقط راهکار کشور برای تامین نیروی انسانی شرکت های کوچیک بوده (که من اینو قبل رفتن نمیدونستم).

حالا همه ی این مسایل به کنار، هر روز یکی از دوستان، آشنایان، فامیل و بستگان بهت زنگ میزنه که اونجا راحتی؟ دوربینو بچرخون ببینیم کجا زندگی میکنی؟

تا حالا دقت کردید که اکثر ایرانیایی که میرن خارج یا تو فضای پارک و رستوران از خودشون عکس میگیرن یا یک کادر کاملا بسته از فضای خونه رو فقط نشون میدن؟ بله، بخاطر همینه! چون دارن تو اتاق شیش متری مشترک زندگی میکنن و وسایل خونشون چیز قابل عرضی نیست.

بعد دوسال اونجا موندن و کار کردن حالا حساب بانکی تونو به حدی رسوندید که میتونید یک کردیت کارت بگیرید (کارت اعتبار بانکی که باهاش میتونید از بعضی فروشگاه ها نسیه خرید کنید) و تبریک میگم؛ این شروع تبدیل شدن شما به یک برده ی مدرنه.

حالا شما با کردیت کارتتون میرید وسایل خونه ی خوب میخرید و خونه ی سی متری اجاره ای تونو (که احتمالا با یک همخونه ای شریک هستید) رو خوشگل میکنید تا این دفعه از ایران زنگ زدن با خیال راحت گوشی رو بچرخونید یا اون کادر بسته ای که گفتم تو عکس هاتون قشنگتر بیفته.

ولی باید کار کنید و قسط بانک بدید و کار کنید و قسط بانک بدید و ... تازه انقدر قدرت تبلیغات قویه که هربار که میرید فروشگاه میبینید با کلی خریدای دیگه برگشتید که اصلا نیازی نداشتید فقط چون تخفیف خوبی روش خورده بود خریدید و بهتون حس برنده شدن دست داده، ولی درحالیکه عملا پولتونو ریختید دور و حالا باید بیشتر از قبل کار کنید.

دیگه بخواید هم نمیتونید برگردید چون دارید ماهی شش هزار رَند کرایه ی خونه ای رو میدید که براش کلی وسایل گرفتید و خودتونو بخاطرش به بانک بدهکار کردید، ماهی حداقل سه هزار رَند پول غذا میدید و بیمه و آب و برق و کوفت و زهرمار و قسط بانک همه ی اون پانزده هزار رَند حقوقتونو مصرف میکنه و تازه باید یه چیزی هم بذارید روش. اونقدری هم سرمایه ندارید که یهویی قسط بانک رو صاف کنید و بدهی هاتونو با دوستاتون تسویه کنید و تازه، بعد پنج سال کجا برگردید؟ حتی شرکتی که قبلا درش کار میکردید شمارو نمیخواد و اصلا گیریم بخواد، کی روش میشه برگرده؟ پنج سال از زندگیتون تبلیغ کردید و نذاشتید کسی بفهمه با چه مشکلاتی کشتی گرفتید، یه آشیونه‌ی نقلی ساختید و اخلاقتونم حتی عوض شده. دیگه اون آدم قبل رفتن نیستید. توی این پنج سال هم دوره ای هاتون تشکیل خانواده دادن و شما هنوز دارید فکر میکنید کدوم پکیج مسافرتی تخفیف بهتری داره که تعطیلات برید جایی که به غم هاتون فکر نکنید. دل تنگ میشید، غربت زده و هوم سیک میشید، نیمی ایرانی نیمی خارجی شدید و نه دیگه دوستای اینورتونو دارید و نه میتونید روی دوستی اونوریا حساب کنید. تمام دلخوشیتون میشه دسترسی خوبی که به محصولات جدید دارید و هوای پاک و طبیعت اونجا. دیگه انگار حتی خنده ی مردماشم رنگش عوض شده و شماهم یاد گرفتید دیگه به کسی روی خوش نشون ندید چون میدونید بعدش یه دیمند و تقاضا پشتشه و تو این پنج سال به اندازه ی کافی کلاه سرتون رفته ازین اعتماد کردنای الکی. اون مردمی که فکر میکردید بی حجابی واسشون عادی شده از همه هوسباز ترن و به شما که اگه خانم هستید و تو شهر خودتون خواستگارای محترم و ارزشمندی داشتید به چشم یک مهاجری که دنبال موقعیت رل زدن با بومی هاس نگاه میکنن. شاید این مسایل برای یک مهاجر هندی و آفریقایی عادی باشه ولی ما ایرانی ها با غرور زندگی کردیم وهمه‌ی این ها چیزی نبود که بخاطرش اومدیم خارج.

البته همونطور که قبلا گفتم شرایط من به واسطه ی همسرم یکم بهتر بود. من هیچوقت کارت اعتباری بانکی نگرفتم (همسرم گفت نگیر) خونه ی اشتراکی رو تجربه نکردم، چون همسرم دفتر معاملات املاک داشت و برام اتاقی مستقل با هزینه ی کم از طریق یکی از آشناهاش گیر آورد. اینم انتخاب خودم بود چون نمیخواستم و غرورم اجازه نمیداد برم تو خونه ی ایشون زندگی کنم. البته من بدشانسی ای که آوردم این بود که تا داشت شرایط زندگیم اوکی میشد و به همراه همسرم شرکتی ثبت کردیم، یهو کرونا اومد و اوضاع کار بهم ریخت. اما خداروشکر الآن دارم دوباره شروع میکنم و تو این مدت فرصت تحقیق و مطالعه به اندازه ی کافی داشتم.

در پایان میخوام عرض کنم که مهاجرت همش سیاه نیست، همه ش هم سفید نیست، ولی وارد شدن به یک شرایط بینهایت طاقت فرساس که اگه تو کشور خودتون دیگه جای پیشرفت ندارید میتونید بهش فکر کنید. اما اگه در کشور خودتون کار دارید و درآمد خوبی دارید، مهاجرت قطعا اشتباهه.




سخن پایانی:

بله ما ایرانی ها غرور داریم و برعکس هندی ها و آفریقایی ها که در برابر اروپایی ها تسلیم شدن، انگلیسی ها و پرتغالی هارو از بوشهر و بندرعباس بیرون کردیم. ما اون هارو از خاک بیرون کردیم ولی اونها دارن با برنامه های ماهواره به ما حمله میکنن. باور کنید جنگ هنوز تموم نشده فقط شکل حمله عوض شده، هیچ کشوری در دنیا پیدا نمیکنید که صد و بیست و هفت شبکه ی ماهواره ای بیست و چهار ساعته براشون برنامه پخش کنه به زبون خودشون تا فقط و فقط بهشون حس نارضایتی القا کنه و بهشون بگه چقدر بدبختید!!!

اونا دسترسی مارو به نرم افزارهای دنیا و هوش مصنوعی مسدود میکنن بعد بهمون میگن چقدر بدبختید که هوش مصنوعی ندارید!

میدونید چرا ایران با چین و روسیه رابطه ش خوبه ولی با اروپا و امریکا نه؟ چون شما حتی یک شبکه ی چینی یا روسی نمیبینید که بخواد بهتون بگه چقدر بدبختید، چون نه تنها اونها وارد جنگ نرم با ما نشدن، بلکه در شرایطی که کله زردها (اروپایی ها) و گاو چرون ها (امریکایی ها) پاشونو روی خرخره ی ما گذاشتن، چین با ما پیمان ۲۵ ساله ی همکاری میبنده که آرزوی خیلی کشورهاس عضو پیمان شانگهای بشن حتی برای پنج سال.

یادتون باشه این حرف هارو از یک تحصیلکرده ی سی و پنج ساله ای که به سه زبان دنیا مسلطه، به دوازده کشور دنیا سفر کرده و با هر جماعتی که فکرشو بکنید نشست و برخاست داشته داره میگه. لطفا اگه قصد رفتن دارید گول حرفای اونایی که پاشونو از ترکیه اونور تر نذاشتن نخورید که میگن برو داداش اینجا جای موندن نیست.

با اهلش مشورت کنید.

برید از اونا بپرسید که شنیده هارو دیدن....



مهاجرتمشکلات مهاجرتمهاجرت کاریآفریقای جنوبی
من یک مهندس صنایع هستم که به نوشتن علاقه دارم. دوست دارم مرزهارو نادیده بگیرم. چه در علم، چه در تخیل.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید