با سلام و احترام به همه مخاطبان طاقچه و ویرگول. موضوع چالش بهمن ماه طاقچه کتابی است که عاشق شدن را یادمان می دهد. من هم در همین راستا کتاب عشق در روزگار وبا نوشته گابریل گارسیا مرکز را انتخاب کردم که کاوه میرعباسی آن را ترجمه کرده و نشر کتاب سرای نیک آن را به چاپ رسانده است. کتاب عشق در روزگار وبا داستان عشق و دلدادگی دو جوان را روایت می کند که موانعی بر سر راهشان به وجود می آید. این کتاب یکی از عاشقانه های معروف جهان است. این کتاب پس از کتاب دیگر نویسنده یعنی صد سال تنهایی، شهرت و محبوبیت خاصی دارد. یکی از ویژگی های این کتاب که آن را منحصر به فرد کرده، توصیفات خارق العاده آن است به گونه ای که خواننده را غرق خودش می کند. در فصل های مختلف کتاب راوی عوض می شود و بر جذابیت نوشته افزوده می شود. علاوه بر این ها، مارکز در این کتاب تضادهایی را به شیوه متفاوت به هم ارتباط می دهد که خواننده را شگفت زده می کند. نویسنده در این کتاب عاشقی را یک بیماری در نظر گرفته است که می توان آن را با وبا مقایسه کرد. این کتاب از زمان حال شروع می شود و کم کم به گذشته می رود و دوباره به زمان حال باز می گردد. نکته ای که درباره این کتاب وجود دارد آن است که نویسنده در کنار داستان عاشقانه مسائل اجتماعی و سیاسی را هم به تصویر می کشد و این داستان علاوه بر جذابیت های عاطفی، ابعاد فرهنگی و تاریخی هم دارد. سبک نویسنده این کتاب واقع گرایانه و رئالیسم است. در سال های نگارش این رمان، وبا در آمریکای جنوبی رواج داشته و جان بسیاری از انسان ها را گرفته بود. نکته ای که درباره ترجمه معرفی شده یعنی ترجمه آقای کاوه میرعباسی وجود دارد آن است که این ترجمه مستقیماً از زبان اصلی یعنی اسپانیایی انجام شده است که مزیت بزرگی محسوب می شود. سبک و سیاق مارکز در شخصیت پردازی بی نظیر است و بر جذابیت کتاب افزوده است. در ادامه، قسمت های جذاب تر کتاب را با هم می خوانیم.
_ وقتی بمیرم، فرصت کافی برای استراحت خواهم داشت.
_ عشق همیشه عشق است در هر زمان و مکان؛ و هر چه به مرگ نزديک تر، شدت و استواری اش بیشتر.
_ ثروتمند نیستم. مستمندی هستم که پول دارد. این دو خیلی با هم فرق می کنند.
_ تنها چیزی که در زندگی ام نیازمندم این است که کسی مرا بفهمد.
_ عقل موقعی به سراغ آدمی می آید که دیگر هیچ کار مفیدی نمی تواند انجام بدهد.
_ در دنیا هیچ فردی داناتر، هیچ سنگ تراشی سرسخت تر و هیچ مدیری تواناتر از یک شاعر وجود ندارد.
_ تنها دردی که ممکن است در زمان مردنم داشته باشم این است که مرگ من از درد عشق نباشد.
_ او هنوز هم جوان تر و خام تر از آن بود که بداند قلب آدمی خاطرات تلخ را مى زداید و نیکی را درشت نمایی می کند. و چنین است که ما می توانیم ناراحتی های گذشته را تاب بیاوریم و به دست فراموشی بسپاریم.
امیدوارم خواندن این یادداشت برای شما مفید بوده باشد.