با سلام و درود به همه طاقچه ای ها و ویرگولی های عزیز. من در ادامه چالش کتابخوانی طاقچه و برای خردادماه، کتاب اتاق مهمان نوشته دریدا سی میچل را انتخاب کردم. در واقع موضوع چالش این ماه کتابی است چنان ترسناک که نفست را بند می آورد. در خلال داستان این کتاب اتفاقات عجیب و غریبی رخ می دهد. تمام ساکنین یک اتاق به طور مرموزی دست به خودکشی می زنند.نویسنده این کتاب، دریدا سی میچل، نویسنده و روزنامه نگار اهل لندن است که کتاب هایی را در ژانر جنایى و وحشت نوشته است. شخصیت اصلی داستان لیزا است که با رفتن به یک اتاق متوجه یک یادداشت خودکشی مى شود. ابتدای داستان و پس از ورود لیزا به خانه، وی به علت مواجه شدن با اتفاقات عجیب و غریب دائم مضطرب و نگران است و همین باعث كنجكاو شدن خواننده مى شود. وجود معما در داستان و تلاش خواننده برای فهم آن معما بر جذابیت داستان می افزاید. این کتاب ممکن است برای همه مناسب نباشد اما برای علاقمندان به داستان های جنایی بسیار مناسب است. در این کتاب دختری به نام ليزا برای رسیدن به آرامش به دنبال کشف ماجرای کودکی اش است و در پایان با یک حقیقت تلخ مواجه می شود. نقطه عطف این داستان انتهای آن است و تا کتاب را تمام نکنیم، نمی توانیم آن را زمین بگذاریم. یکی دیگر از نکات قابل توجه در رابطه با این کتاب، آوردن جزئیات است به طوری که میتوان مانند فیلم آن را تصور کرد. از دیگر نکات مهم، ترجمه روان و خوانای آقای محمدصالح نورانی زاده بود. از نکات مبهم و گنگ داستان، رفتار پدر لیزا است که از گفتن حقیقت به دخترش خودداری می کند تا جایی که خودش به دنبال حقیقت برود و به آن برسد. او در این مسیر متحمل دردهای فراوانی مى شود. ممکن است اوایل داستان حس کنید روند کند و کسل کننده ای دارد اما از اواسطش به بعد تازه روند اصلی داستان شروع می شود. به همین جهت، پیشنهاد می کنم تا آخر کتاب دست از خواندن آن نکشید. خواندن این کتاب را به همه کسانی که علاقمند به رمان های جنایی و معمایی هستند، پیشنهاد می کنم. در پایان، قسمت های خواندنی تر و جذاب تر کتاب را می خوانیم.
_ بعضی وقت ها مهر مادر بهترین دوا برای هر دردی است.
_ بعضی وقت ها فکر می کنم دارم به جای یکی دیگه زندگی می کنم. انگار قرار نبوده زندگی ام این باشه.
_ لحظاتی در زندگی هست که آدم نمی تواند حرف بزند یا نفس بکشد و انگار در زمان متوقف شده است.
_ وقتی حقیقت را بیرون بریزی، دیگر نمی توانی انکارش کنی. شاید بتوانی با آن کنار بیای اما هرگز نمی توانی فراموشش کنی.
_ مشکل گذشته این است که بعضی وقت ها دوست دارد خودش را با سر وارد زندگی آینده تان کند.
_ توی چنین روزی آدم همین که زنده ست انگار همه چی داره.
_ ظاهری معمولی را به بقیه نشان مى دهیم اما درونمان درد و زجر و خاطراتی داریم که رهایمان نمی کنند.
در پایان امیدوارم این یادداشت و معرفی کتاب برای خوانندگان این نوشته مفید بوده باشد.