NUJO
NUJO
خواندن ۱۵ دقیقه·۲ روز پیش

بتهوون بی‌پرده، روایت جان سوشه از نابغه‌ی موسیقی

تصویر جلد کتاب بتهوون،‌بی پرده نوشته جان سوشه
تصویر جلد کتاب بتهوون،‌بی پرده نوشته جان سوشه


به بهانه‌ی چاپ ترجمه‌ی فارسی کتاب «بتهوون بی‌پرده» نوشته‌ی جان سوشه و ترجمه‌ی امیرمهدی حقیقت که به تازگی توسط نشر چشمه منتشر شده، بخش‌هایی از مصاحبه‌ی خواندنی جان سوشه با نشریه‌ی «The Oxford Culture Review» را با هم می‌خوانیم. سوشه در این مصاحبه از عشق و علاقه‌ی وصف‌ناپذیرش به بتهوون گفته و پرده از ناگفته‌هایی از زندگی این آهنگساز نابغه برمی‌دارد.

Ludwig van Beethoven
Ludwig van Beethoven

چرا بتهوون برای شما شخصیت اینقدر مهمی است؟

راستش را بخواهید، من زمانی در اجرای موسیقی شکست خوردم. در دوران مدرسه و دانشگاه، نوازنده‌ی خیلی خوبی بودم، در میان هم‌دوره‌هایم از بهترین‌ها بودم. توی مدرسه در گروه سرود کلیسایی ساز می‌زدم،در ارکستر، ویولن می‌نواختم و در گروه موزیک ارتش هم ترومبون. خلاصه حسابی غرق موسیقی بودم و تصمیم داشتم نوازنده‌ی حرفه‌ای شوم، اما خوشبختانه برای ادامه کارم در دنیای موسیقی، نظرم عوض شد، چرا که حس می‌کردم به اندازه‌ی کافی استعداد ندارم.

با این حال، موسیقی همیشه در پیوند عمیق با زندگی‌ام بود. من نسبتاً دیر بتهوون را یافتم، فکر کنم اواخر دهه‌ی بیست زندگی‌ام بود. بیشتر کارهای چایکوفسکی، سیبلیوس، مندلسون را پیگیری می‌کرددم تا اینکه یه روز قطعه‌ای از بتهوون رو شنیدم و هارمونی‌هاش یه جورایی من رو تکان داد. شروع کردم به گوش دادن بیشتر و بیشتر و هر بار که می‌شنیدمش، بیشتر جذبش شدم.

اولش فقط کارهای خشنش رو گوش می‌دادم که عموما اون کارها رو می‌شناسن - مثل سمفونی پنجم - بتهوون رو خیال می‌کردم که در حال نواختن موهاش توی هوا پرواز می‌کنن و حتما بی‌حوصله و بدخلق هم بوده در اون لحظات... و البته تنها چیزی که درباره‌ش می‌دونستم، همون چیزی بود که همه درباره‌ی بتهوون می‌دونن، این بود که اون کسی بود که از یه جایی به بعد کر شد.

اما هرچی بیشتر به موسیقی‌اش گوش می‌دادم، کم‌کم یه موسیقی متفاوت رو کشف کردم، ٔآثار ملایم و احساسی، مثلاً کنسرتو سه‌گانه. مُومان آهسته‌ی اون رو، که از قضا توی بیروت وقتی داشتم جنگ داخلی لبنان رو به عنوان گزارشگر ITN پوشش می‌دادم، کشفش کردم. رفتم توی یه مغازه‌ی موسیقی - عجیبه که حتی وقتی یه جایی جنگه، مغازه‌هاش کاملاً عادی کار می‌کنن - و کنسرتو سه‌گانه‌ی بتهوون رو دیدم و با خودم گفتم "نمی‌دونستم همچین چیزی نوشته!" همینطور بیشتر و بیشتر جذبش شدم و هرچی بیشتر جذبش می‌شدم، با خودم فکر می‌کردم "چطور وقتی داشت کر می‌شد، چنین آثاری رو ساخته؟" و همینطور بیشتر و بیشتر شیفته‌ی موسیقی‌اش شدم و حالا به جایی رسیدم که - خب، بیست سال پیش تصمیم گرفتم - که اون مردِ مورد علاقه منه.

https://youtu.be/6dN9TRhWAd8


شما توی کتابتون می‌گید که درس‌های اولیه‌ی موسیقی بتهوون "راهی برای گریز" بود. آیا موسیقی او به طور کلی نوعی فرار از مشکلات جاری در زندگی‌اش بود؟

من این رو فرار نمی‌دونم. موسیقی زندگیش بود، تنها کاری بود که می‌توانست انجام بدهد. او بهتر از هر کسی می‌دانست که در هیچ جهت دیگری استعدادی ندارد، بلد نبود درست زندگی کند. اتاقش همیشه به هم ریخته بود، هیچ وقت درست لباس نمی‌پوشید. او در بافرهنگ‌ترین و پیشرفته‌ترین شهر اروپا زندگی می‌کرد و بچه‌های خیابانی توی خیابان مسخره‌اش می‌کردند. او بلد نبود از خودش مراقبت کند و دوستانش این کار را برایش انجام می‌دادند. من نمی‌گویم که او از موسیقی به عنوان گریز بهره می‌برد، موسیقی خودِ زندگی او بود. و بعد فهمید که دارد از دست می‌دهدش - همانطور که در وصیت‌نامه‌ی هایلیگنشتات گفت - "آن حسی که باید در من بیشتر از هر حس دیگری پیشرفت می‌کرد." این منجر به ناامیدی کامل او شد - اما او توانست از آن ناامیدی عبور کند.

گفتید اگر قرار باشد در یک جزیره‌ی متروک فقط یک موسیقی همراهتان داشته باشید، سونات پیانو اپوس ۱۱۰ [اجرا شده توسط یورگ دموس با آخرین پیانوی بتهوون، پیانوی گراف] را انتخاب می‌کنید. چرا این قطعه‌ی خاص؟

اگر بدون اینکه چیزی در مورد زندگی بتهوون بدانید به موسیقی او گوش دهید - موسیقی‌اش باشکوه، شگفت‌انگیز و زیبا است.

اما من معتقدم که در مورد بتهوون، بیشتر از هر آهنگساز دیگری، اگر بدانید وقتی یک قطعه‌ی خاص موسیقی را می‌نوشته چه اتفاقی در زندگی‌اش می‌افتاده، آن را با گوش‌های متفاوتی می‌شنوید. و من فکر می‌کنم بتهوون بیشتر از هر آهنگساز دیگری زندگی‌اش را در موسیقی‌اش می‌ریزد.

موسیقی بتهوون، برای من، زندگی‌نامه‌ی خودنوشت اوست. اگر زندگی‌اش را بشناسید، زندگی‌اش را در موسیقی‌اش می‌شنوید.

یک بار کسی به من گفت - داشتیم بحث می‌کردیم که باخ، موتسارت یا بتهوون کدام بزرگترند؟ برای او، جواب باخ بود. او گفت که

موسیقی موتسارت به شما می‌گوید که انسان بودن چگونه است، موسیقی بتهوون به شما می‌گوید که بتهوون بودن چگونه است، و موسیقی باخ به شما می‌گوید که جاودانه بودن چگونه است.

من در مورد باخ یا موتسارت بحث نمی‌کنم، اما اینکه موسیقی بتهوون به شما می‌گوید که بتهوون بودن چگونه است، کاملاً درست می‌گوید. در هیچ قطعه‌ای این موضوع به اندازه‌ی اپوس ۱۱۰ صادق نیست. به نظر من، او داستان ناشنوایی خود را برای ما تعریف می‌کند.

اگر به پل بین موومان ماقبل آخر و آخر گوش دهید، ملودی‌ای را می‌شنوید که یکی از غم‌انگیزترین ملودی‌هایی است که تا به حال نوشته است. او روی صفحه‌ی دست‌نویس نوشت "Klagender Gesang" - "آهنگ غم‌انگیز". اما آن را متوقف می‌کند - به آن پایان می‌دهد، و سپس یک آکورد را به صدا در می‌آورد و آن را نه بار، با اوج‌گیری، قبل از اینکه به یک فوگ عظیم برای موومان آخر برود، تکرار می‌کند. و او هرگز صریحاً این را بیان نکرد،

اما به نظر من این بتهوون است که می‌گوید "من کر شدم. من از این سرنوشت رنج بردم. اما ببینید چه کردم. بر آن غلبه کردم. نمی‌گذارم من را نابود کند."

به نظر من، اپوس ۱۱۰ این کار را می‌کند. هر بار که آن را می‌شنوم، در نهایت - همانطور که او قصد داشته، به باور من البته - احساس می‌کنم می‌توانم از اورست بالا بروم. این کاری است که موسیقی بتهوون انجام می‌دهد.

او می‌گوید "من بر بدترین مشکلی که می‌تواند برای یک نوازنده پیش بیاید، غلبه کردم." این ذات موسیقی بتهوون است.

موومان دوم این سونات خاص بر اساس ملودی یک آهنگ معروف ساخته شده است - فکر می‌کنم شما یک عنصر بسیار انسانی را در این سونات نیز می‌بینید؟

بله، او زیاد از بقیه آهنگسازها الهام می‌گیرد. من کاملاً موافقم. این یک سونات بسیار روحیه‌بخش است. در گام ماژور است - یک اثر بسیار شاد. خیلی جالب است که این سونات در میان مجموعه‌ی آخر سه سونات قرار دارد، زمانی که او تقریباً به طور کامل بیمار لاعلاج است. او از تلاش برای مراقبت از برادرزاده‌اش خسته شده است، از یک پرونده‌ی قضایی چهار و نیم ساله عبور کرده است. هر چیزی که می‌تواند برایش اشتباه پیش برود، اشتباه پیش می‌رود. ناشنوایی او اکنون عمیق است. و او با چنین اثر روحیه‌بخشی از راه می‌رسد! این یک معجزه‌ی مطلق است.

کتاب شما مخاطبان زیادی از افرادی را هدف قرار داده است که عاشق موسیقی هستند اما موسیقی را نمی‌خوانند یا درک موسیقی‌شناسی دانشگاهی را ندارند - آیا احساس می‌کنید برای شنیدن موسیقی بتهوون به روشی که شما می‌شنوید، لازم است چیزهای زیادی در مورد موسیقی او بدانید؟

بستگی به این دارد که چقدر عمیق به آن گوش می‌دهید. همانطور که گفتم، برای لذت بردن از موسیقی او لازم نیست چیزی در مورد زندگی‌اش بدانید. من همیشه از شنوندگان Classic FM که چیزی در مورد زندگی او نمی‌دانند و مطمئناً نمی‌توانند موسیقی بخوانند، ایمیل دریافت می‌کنم، و معتقدم هزاران نفر هستند که به شما می‌گویند او آهنگساز مورد علاقه‌ی آنهاست و نمی‌توانند یک نت موسیقی بخوانند. این کتاب برای آنها نوشته شده است. این کتاب به طور تصادفی یک کتاب Classic FM نیست - برای شنوندگان Classic FM در نظر گرفته شده است... من در ابتدای کتاب برای خودم یک قانون گذاشتم - حتی یک نمونه‌ی موسیقی در کتاب وجود نخواهد داشت... برای من بسیار جالب‌تر است، حتی از اهمیت بیشتری برای من برخوردار است که او در ابتدا سمفونی Eroica را به ناپلئون بناپارت تقدیم کرد و سپس وقتی فهمید که ناپلئون خود را امپراتور اعلام کرده است، نام او را با عصبانیت از صفحه عنوان خط زد، تا اینکه او تصمیم گرفت آن را در می بمل بنویسد... بری کوپر... به شما خواهد گفت که چرا در می بمل است و چرا این مهم است، بتهوون چه گام‌هایی را برای آثار خاص انتخاب می‌کرد، اما شما هیچ کدام از اینها را در کتاب‌های من نخواهید خواند. من از طریق مرد به موسیقی می‌رسم، و نویسندگان دیگری مانند بری از طریق موسیقی به مرد می‌رسند.

The infamous deleted dedication of the ‘Eroica’
The infamous deleted dedication of the ‘Eroica’


اگر هزاران نفر از موسیقی او ستایش می‌کنند، آیا فکر می‌کنید که ایده کارآمدی است که موسیقی غربی مانند بتهوون و باخ و غیره را در برنامه‌ی درسی مدارس متوسطه نگه داریم؟

من نمی‌خواهم وارد یک بحث سیاسی عمیق در مورد اینکه چه چیزی درست و چه چیزی غلط است بشوم. جایگاه من به عنوان مجری Classic FM این نیست که در مورد کاهش بودجه‌ی دولتی بحث کنم...

اما من معتقدم که موسیقی به شکلی باید بخشی از آموزش هر کودکی باشد. اینکه آیا باید موسیقی کلاسیک باشد - شاید موسیقی کلاسیک برای آنها که خیلی کوچک هستند کمی سنگین باشد - آنها را به روش‌های دیگر وارد آن کنید و سپس آنها را بیشتر آموزش دهید. بله، من دوست دارم که در کنار خواندن، بخش مهمی از آموزش یک کودک باشد...

من معتقدم که از بین تمام هنرها، موسیقی در دسترس‌ترین است. من اغلب گفته‌ام که اگر شما هر کسی را در هر سنی در هر شهر یا روستایی در هر کجای دنیا متوقف کنید، و... از او بپرسید که نقاشی مورد علاقه‌اش یا رمان مورد علاقه‌اش چیست، ممکن است کمی دچار مشکل شود. از آنها بپرسید که قطعه‌ی موسیقی مورد علاقه‌شان چیست و آنها پاسخی خواهند داشت، هر چه که باشد. و برای من این کافی است. لازم نیست بتهوون یا هایدن یا واگنر باشد - می‌تواند هر چیزی باشد. می‌تواند بیتلز یا رولینگ استونز یا امی واینهاوس باشد، اما آنها یک قطعه‌ی موسیقی مورد علاقه خواهند داشت. من معتقدم که موسیقی گسترده‌ترین و در دسترس‌ترین هنر است. بنابراین باید به شکلی نقش مهمی در آموزش هر کودکی ایفا کند. حتی اگر فقط خواندن در گروه کر مدرسه باشد.

Ludwig van Beethoven
Ludwig van Beethoven

شما در کتاب «بتهوون،‌بی پرده» اطلاعات زیادی را ارائه کرده‌اید که قبلاً به زبان انگلیسی منتشر نشده بود. هیجان‌انگیزترین چیزی که پیدا کردید چه بود؟

تنها چیزی که واقعاً من را هیجان زده کرد این بود که او وقتی نوزده سالش بود، عضو ارکستر دربار در بن بود، باور می‌کنید نوازنده‌ی ویولا بود - به اندازه‌ی کافی خوب بود که در یک ارکستر باشد. شاهزاده‌ی انتخاب‌کننده در بن، استاد اعظم فرقه‌ی توتونیک بود و او مجبور شد به کنفرانس تابستانی فرقه‌ی توتونیک در مرگنتهایم برود که چند روز با قایق از بن فاصله داشت... در آن زمان با قایق می‌رفتند، راحت‌ترین راه برای انجام این کار بود، و او تصمیم گرفت ارکسترش را با خود ببرد - از جمله بتهوون. اعضای گروه کر و ارکستر خیلی خوشحال بودند، این یک سفر تابستانی عالی برای آنها بود. وقتی قایق بن را ترک کرد، آنها یک خواننده‌ی باس را از گروه کر انتخاباتی به عنوان "پادشاه سفر" منصوب کردند، و او به نوازندگان ارکستر در کشتی نقش‌هایی اختصاص داد و فکر می‌کنید چه نقشی به بتهوون داد؟ به عنوان جوان‌ترین عضو ارکستر، او به عنوان " کمک آشپز" منصوب شد. به نظر من این خیلی جذاب است. تصویری از بتهوون که سعی می‌کنم از آن دور شوم، چهره‌ی خدای‌گونه با برگ‌های غار در اطراف پیشانی‌اش، نیم‌تنه‌های مرمری بزرگ و مجسمه‌های برنزی است. این چهره‌ی غول‌پیکر. او یک آدم کوچولوی نه چندان خوش قیافه بود و مجبور بود در شهری در حال جنگ زندگی کند، و او یک انسان بود که مجبور بود اجاره‌اش را بپردازد و لباس‌هایش را برای شستشو بدهد. از زمانی که سی سال پیش اولین زندگی‌نامه‌ی بتهوون را خواندم، همیشه می‌خواستم آن سفر با قایق را که او کمک آشپز بود، بازسازی کنم... و تابستان قبل از تابستان گذشته سوار قایقی در راین شدم و سفر را با قایق انجام دادم. از دراخنفلز [صخره‌ی اژدها]، لورلی و تمام مکان‌های افسانه‌های راین که بتهوون می‌شناخت، گذشتم... اکثر زندگی‌نامه‌نویسان این داستان را نادیده می‌گیرند یا فقط یک خط در مورد آن می‌نویسند، به این دلیل ساده که این سفر منجر به خلق آثار بزرگی از او نشد. اما من فکر می‌کنم با انجام آن سفر توانستم با این مرد همذات‌پنداری کنم. و در واقع خیلی مهم بود چون او را از بن بیرون آورد و او در آشافنبورگ، جایی که قایق برای یک نوازنده‌ی بزرگ محلی [استرکل] که از نوازندگی او مبهوت شده بود، توقف کرد، اجرا کرد. سپس در مرگنتهایم اجرا کرد و این اولین باری بود که واقعاً شهرتش به عنوان یک نوازنده در خارج از بن پخش شد، بنابراین فکر می‌کنم این واقعاً مهم است. در نیمه‌ی راه سفر او ترفیع گرفت چون در کمک آشپز بودن خیلی خوب عمل کرده بود. ما نمی‌دانیم به چه سمتی ترفیع گرفته است، احتمالاً به پیشخدمت، و در پایان سفر یک گواهی و یک تکه طناب قیراندود از دکل قایق به او اهدا شد که تا آخر عمر با خود نگه داشت. من می‌دانم که جزئیات آن سفر هرگز به زبان انگلیسی منتشر نشده است... و در کتاب یک فصل کامل را به آن اختصاص دادم چون فکر می‌کنم بخش مهمی از دوران نوجوانی او بوده است.

با توجه به اینکه هدف شما ارائه بتهوونِ "انسانی" است، آیا کتاب «بتهوون،‌بی پرده» را در همان خط علمی کتاب‌هایی مانند "بتهوون و ساخت نبوغ" اثر تیا د نورا می‌دانید، اما با مخاطبان گسترده‌تر؟

بله کاملاً. نبوغی که آنها در آنجا در مورد آن صحبت می‌کنند، موسیقی اوست. زندگی‌نامه‌ی لوئیس لاکوود در مقدمه می‌گوید که این کتاب بیشتر درباره‌ی موسیقی است تا مرد. این کاملاً خوب است، و خدا را شکر که کتاب‌های زیادی از این دست وجود دارد. کتاب «بتهوون،‌بی پرده» بیشتر در مورد مرد است تا موسیقی. وقتی داستان‌های بتهوون را برای مردم تعریف می‌کنم - چون در سراسر کشور می‌روم و در مورد آن صحبت می‌کنم - آنها از کارهایی که او انجام داده، دهانشان از تعجب باز می‌ماند. فکر می‌کنم، همانطور که قبلاً گفتم، اگر مرد را بشناسید، موسیقی را با گوش‌های متفاوتی می‌شنوید. و این هدف من است، نه اینکه در مورد ساختار فنی قطعه یا چیزهایی از این قبیل به شما بگویم... ویلیام کیندرمن، محقق و پیانیست بتهوون... یک کتاب ۲۵۰ صفحه‌ای درباره‌ی "واریاسیون‌های دیابلی" نوشته است، فقط درباره‌ی همین یک قطعه. او هر میزان از هر واریاسیون را به هر میزان از هر واریاسیون دیگر ربط می‌دهد، بنابراین کل آن اثر را مو به مو تجزیه و تحلیل می‌کند. او یک کتاب کامل را به آن اختصاص می‌دهد. من او را ملاقات کردم، او مرد بسیار خوبی است - و گفت من واقعاً کاری را که شما در گفتن اینکه او چگونه مردی بوده است، تحسین می‌کنم. من درباره‌ی موسیقی‌اش به آنها می‌گویم. من کاملاً شوکه شدم وقتی او این را گفت چون همیشه خودم را یک موسیقی‌شناس نمی‌دانستم. چگونه می‌توانم در کنار این افراد کار کنم؟ اما به نظر می‌رسد که آنها از من به خاطر معرفی او به عنوان یک شخصیت و همچنین یک نوازنده سپاسگزار هستند. یک رهبر ارکستر بریتانیایی بسیار خوب، داگلاس بوید... چند ماه پیش یک کنسرت زنده‌ی Classic FM را رهبری کرد. او در مورد کتاب «بتهوون،‌بی پرده» می‌دانست و گفت لطفاً می‌تواند یک نسخه از آن را داشته باشد چون گفت فکر می‌کند واقعاً مهم است که افرادی که موسیقی را اجرا می‌کنند - او به تازگی ضبط نه سمفونی را با ارکستر منچستر کامراتا به پایان رسانده بود - باید بدانند که او در زندگی‌اش چه خبر بوده است. شنیدن این حرف از یک رهبر ارکستر حرفه‌ای برای من مثل یک جادو بود.

مطمئناً ما تمرکز زیادی را به شوبرت از منظر زندگی‌نامه‌ای اختصاص داده‌ایم، اما به نظر شما بتهوون فراز یک ستون دست‌نیافتنی ایستاده است؟

فکر می‌کنم درست است. همینطور که صحبت می‌کنیم، به یکی از ارزشمندترین دارایی‌هایم نگاه می‌کنم که ماسک زندگی او از جنس برنز سنگین است که در وین گرفتم، و برگ‌های غار روی سرش است! او یک چهره‌ی خدای‌گونه است اما... او یک انسان بود.

البته این برداشت وقتی به قرن بیستم می‌رسیم پیامدهای جدی‌ای دارد - تصویر بتهوون وقتی در دوران رایش سوم مورد سوءاستفاده قرار گرفت، به نوعی ناخوشایند شد.

چند هفته پیش یک سریال جالب درباره‌ی هیتلر ساخته‌ی لارنس ریس پخش شد - درباره‌ی اینکه او چگونه توانست توده‌ها را تحت تأثیر قرار دهد - و موسیقی در تمام طول آن بتهوون بود... البته او به همان روشی که واگنر توسط نازی‌ها مورد سوءاستفاده قرار گرفت، مورد سوءاستفاده قرار گرفت - البته واگنر یک مرد بسیار بد و یهودی‌ستیز بود - اما اعتقاد من این است که می‌توان هنر را از هنرمند جدا کرد. بتهوون، تا آنجا که ما می‌دانیم، هیچ یک از آن ویژگی‌های وحشتناک را نداشت. اما بله، شما می‌توانید از موسیقی او سوءاستفاده کنید، اما معمولاً برای یک هدف خوب. اولین کنسرت در برلین متحد، یک کنسرت بتهوون بود... در سالن کنسرتی که درست در کنار دیوار ساخته شده بود، بارنبویم کنسرتو پیانو شماره یک و سمفونی شماره ۷ را می‌نواخت. تماشاگران از شرق آمده بودند، اولین باری بود که به غرب آمده بودند. من آنجا بودم، و اشک از گونه‌هایشان سرازیر می‌شد وقتی به سمفونی هفتم بتهوون گوش می‌دادند.

آیا پروژه‌های دیگری برای بتهوون در نظر دارید؟

کتاب «بتهوون،‌بی پرده» ششمین کتاب من درباره‌ی اوست و فکر می‌کنم احتمالاً آخرین کتابم باشد. این یک زندگی‌نامه‌ی رسمی و کامل است... که با تولد شروع می‌شود و با مرگ پایان می‌یابد. من آن را خیلی سریع نوشتم. ناشر به من یک سال فرصت داد تا آن را بنویسم و ​​من آن را در پنج ماه نوشتم، انگار همه‌ی آن جلوی چشمم بود. فکر می‌کنم این به خاطر پیوستن تمام وقت به Classic FM بود. چیزهای زیادی درباره‌ی او بود که می‌خواستم بگویم و قبلاً جای دیگری ننوشته بودم. به نوعی این حرف آخر من در مورد اوست، بنابراین گمان می‌کنم که این آخرین کتاب بتهوون من باشد، اما چه کسی می‌داند!

پایان مصاحبه
مصاحبه‌ای از «لیا برود»

بتهوونموسیقیمعرفی کتاببتهوون بی پردهامیر مهدی حقیقت
بلاگ محمدرضا مهرزاد درباره کپی رایتینگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید