اولین مطلبی که می نویسم
نوشتن بلدم یعنی بلد بودم شایدم فکر میکردم بلدم وقتی دستمم به نوشتن نمی رفت می ترسیدم چیزی بنویسم که غلطی توش باشه و سرزنش بشم از سرزنش میترسم....می ترسیدم اولین مطلب که می نویسم
می تونید سرزنش کنید ....امروز وقتی سعی کردم اطلاعات شخصی ام رو در پروفایل جدیدم وارد کنم در بخش سال تولد اتفاق شگفت انگیزی افتاد
من مجبور شدم از فروردین1402 تا آذر 1365 یکماه یکماه عقب برم چون بلد نبودم جور دیگه ای تاریخ تولدم رو وارد کنم شاید اگر کنکاش میکردم یا روش دیگه ای رو امتحان میکردم میشد راحتتر این کار رو کرد اما من 37 تا دوازده ماه عقب رفتم یعنی در واقع 436بار روی دکمه کلیک کردم تا برسم به اذر1365 و در چند ثانیه اون اتفاق جادویی افتادد.... من تمام اون ماه ها رو زندگی کرده بودم تمام اون روزها و حتی ساعتها و خیلی هاشو به یاد نداشتم اما هرسال که عقب میرفت حجم زیادی از خاطرات به ذهن من هجوم میآورد و من می فهمیدم که علی رغم رنج و شادی که تجربه کردم هنوز زنده ام ....حس قابل توصیفی نیست اما نمیدونم تابحال اینقدر زندگی کردید یا نه ولی اینهمه سال زنده بودن زندگی کردن و خاطره داشتن موجود عجیبی از من ساخته که امروز موقع عقب رفتم توی اون ماه ها دیدمش من خیلی زود بزرگ شدم یعنی خیلی عجیب بزرگ شدم برای من و در واقع برای خانواده من در سال 79اتفاقی افتاد که من یهو بزرگ شدم من امروز با نوشتن این مطلب مسیر جدیدی رو شروع کردم که برای خودم احساس جدیدی ساخته نام مطلقی روی این احساس جدید نمی ذارم صبر میکنم تا بهتر درکش کنم و درباره اش مطلب جدیدی بذارم