نخستین روز حمله به خرمشهر در جنگ 8 ساله
روز 26 شهریور و سخنرانی صدام در مجلس عراق که قرارداد با ایران را پاره کرد، دیگر میدانستیم که حمله رخ میدهد........
گردان ۱۵۱ دژ، گردان پیاده زیرمجموعه لشکر ۹۲ زرهی اهواز از نیروی زمینی ارتش ایران بود، که در خلال جنگ ایران و عراق وظیفه حفاظت از جاده شلمچه به خرمشهر را برعهده داشت.گردان ۱۵۱ دژ در سال ۱۳۴۹ توسط نیروی زمینی شاهنشاهی ایران تأسیس شد. در روزهای نخست جنگ، این گردان یکی از معدود یگانهای نظامی بود، که در برابر هجوم نیروی زمینی عراق قرار داشت و در نبرد خرمشهر، به مدت ۳۰ روز در برابر حملات لشکر ۳ زرهی و تیپ ۳۳ نیروی مخصوص عراق ایستادگی کرد و از خرمشهر دفاع نمود.
این پادگان در سال 1349 به منظور حفاظت از خط مرزی جنوب غربی کشور تاسیس شده بود. در زمان جنگ تحمیلی گردان پادگان دژ از دید فرماندهان عراقی یک سیل بند کوچک در مقابل سیل عظیم آنها به حساب می آمد ولی همین سیل بندر کوچک توانست همانند سدی بزرگ مقابل یک لشکر زرهی و چند تیپ کماندویی دشمن مقاومت کند. این گردان ماموریت 48 ساعته خود را در مقابل چند تیپ و لشکر به مدت 34 روز ادامه داد و از ورود بعثی ها به شهر جلوگیری کرد. گردان 151 دژ در یک هفته اول جنگ به دلیل شهادت فرماندهانش بیش از پنج فرمانده گردان به خود دید و حتی فرماندهی این گردان در یک عملیات از صبح تا ظهر سه بار تغییر کرد. تا روز 30 مهر ماه تقربیا بیشتر پرسنل این پادگان به شهادت رسیدند. عده باقی مانده نیروها که طبق گفته ها 19 نفر بودند و فرمانده آنها ستوان امیری بود، با چند قبضه آر پی جی و اسلحه ژ3 در مقابل مهمات متنوع دشمن به دفاع ادامه دادند که در نهایت تعدادی از آنها با شلیک مستقیم و تعدادی دیگر نیز زنده زنده زیر تانک ها بعثی ها به شهادت رسیدند.
ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯ « ﻋﻠﯽ ﻗﻤﺮﯼ » ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻩﯼ 19 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﻓﺴﺮﺍﻥ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺩﮊ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﺎﺯ ﺗﻬﺎﺟﻢ ﻫﻤﻪﺟﺎﻧﺒﻪ ﻋﺮﺍﻕ ﻋﻠﯿﻪ ﮐﺸﻮﺭﻣﺎﻥ، ﺑﻪﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻤﺮﺯﻣﺎﻧﺶ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺑﻪ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺣﺮﯾﻢ ﮐﺸﻮﺭ ﺑﻮﺩ؛ ﮔﺮﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﻇﺮﻑ 48 ﺳﺎﻋﺖ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮔﺮﺩﺍﻥ ﺗﺎﺯﻩﻧﻔﺲ ﺗﻌﻮﯾﺾ ﻣﯽﺷﺪ، ﺑﺎ ﮐﻤﮏ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ( ﺑﺴﯿﺠﯽ ﻭ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ) ﻭ ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ ﻣﺤﺪﻭﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﺍﺯ ﺳﺮ ﻭﻃﻦﭘﺮﺳﺘﯽ، ﻏﯿﺮﺕ ﻭ ﻣﺮﺩﺍﻧﮕﯽ 34 ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺘﺠﺎﻭﺯ ﺍﻓﺴﺎﺭﮔﺴﯿﺨﺘﻪ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﻩﻫﺎﯼ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺍﺯﺟﻤﻠﻪ ﺗﮑﺎﻭﺭﯼ ﮐﻮﻫﺴﺘﺎﻥ،ﺭﻧﺠﺮ، ﭼﺘﺮﺑﺎﺯ، ﭼﺮﯾﮏ، ﮔﺮﯾﻼ، ﺟﻨﮓﻫﺎﯼ ﻧﺎﻣﻨﻈﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺎﻻﺗﺮﯾﻦ ﺳﻄﺢ ﺣﺮﻓﻪﺍﯼ ﮔﺬﺭﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺑﻪﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﻣﺠﺮﺏ ﺑﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﻔﺮ ﻧﯿﺰ ﺍﯾﻦ ﺁﻣﻮﺯﺵﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ، ﺩﺍﺭﺍﯼ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﺍﺗﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ 51 ﺳﺎﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺻﺎﺩﻗﺎﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺭﺗﺶ، 98 ﻣﺎﻩ ﺧﺪﻣﺖ ﺩﺭ ﺟﺒﻬﻪ، ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﻭ ﻣﺠﺮﻭﺣﯿﺖ ﻭ ﺟﺎﻧﺒﺎﺯﯼ ﺍﺳﺖ .ﻭﯼ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻪ ﺗﮑﺎﻭﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﺍﺭﺗﺶ ﺩﺭ ﺁﻣﺪ، ﻋﻀﻮ ﺗﯿﻢ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺳِﻨﺘﻮ ﺑﻮﺩﻩ، ﻭ ﻫﺮ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﺎ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎﺑﻘﺎﺕ ﺗﯿﺮﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺳﻄﺢ ﻧﻈﺎﻣﯿﺎﻥ ﮐﺸﻮﺭﻫﺎﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ، ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻭ ﺍﯾﺘﺎﻟﯿﺎ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﻣﯽﺷﺪ، ﻫﻢ ﺩﺭ ﺑﺨﺶ ﺍﻧﻔﺮﺍﺩﯼ ﻭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺗﯿﻢ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺍﻭﻝ ﺭﺍ ﮐﺴﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ.اﯾﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺩﻓﺎﻉ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺯ ﻣﻌﺪﻭﺩ ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻧﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻭﻗﻮﻉ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ، ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻧﺒﺮﺩ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ 1354 ﻭ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﮐﻤﮏ ﺷﺎﻩ ﻋﻤﺎﻥ، ﺑﻪﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻥ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺟﻬﺖ ﺣﻞ ﻭﻓﺼﻞ ﻣﻨﺎﻗﺸﺎﺕ ﻣﻨﻄﻘﻪﺍﯼ ﺑﺎ ﮔﺮﻭﻫﯽ ﺍﺯ ﺗﮑﺎﻭﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﻋﻤﺎﻥ ﻋﺰﯾﻤﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻧﻘﺶ ﻣﻮﺛﺮﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭﯼ ﺍﻣﻨﯿﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﯾﻔﺎ ﻣﯽﮐﻨﺪ.ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ ﺟﺰﻭ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺍﺳﺎﺗﯿﺪ ﺍﺭﺗﺶ ﻭ ﻫﻢﺩﻭﺭﻩ ﺷﻬﯿﺪ ﺳﺮﻟﺸﮑﺮ ﺁﺑﺸﻨﺎﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﮐﻪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ 50 ﻫﺰﺍﺭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎ ﺑﺴﯿﺠﯽ، ﭘﺎﺳﺪﺍﺭ ﻭ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﻭ ﺍﺭﺗﺸﯽ ﺭﺍ ﺁﻣﻮﺯﺵ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭﯼ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﺣﻀﻮﺭ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺿﻤﻦ ﺳﺮ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﻨﻄﻘﻪ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺗﺤﺮﮐﺎﺕ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﺭﺍ ﺭﺻﺪ ﮐﺮﺩﻩ، ﭼﻨﺪﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪﺻﻮﺭﺕ ﺩﺍﻭﻃﻠﺒﺎﻧﻪ ﺟﻬﺖ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﻧﻔﻮﺫ ﮐﺮﺩﻩ، ﻭ ﮔﺰﺍﺭﺵﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﺪﺩﯼ ﺍﺯ ﺁﻣﺎﺩﮔﯽ ﺻﺪﺍﻣﯿﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ، ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﯾﮕﺎﻥﻫﺎﯼ ﺯﺭﻫﯽ ﻭ ﺗﻮﭘﺨﺎﻧﻪﺍﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺑﻌﺜﯽ ﺩﺭ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻣﺮﺯﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻃﻊ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻻﻥ ﺫﯼﺭﺑﻂ ﺍﺭﺍﺋﻪ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ، ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﺳﻨﺎﺩ ﺍﯾﻦ ﻣﮑﺎﺗﺒﺎﺕ ﺩﺭ ﻟﺸﮑﺮ 92 ﺯﺭﻫﯽ ﺧﻮﺯﺳﺘﺎﻥ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺍﺳﺖ .مقاﻭﻣﺖ ﺟﺎﻧﺎﻧﻪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ ﻭ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺩﻻﻭﺭ ﺩﮊ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺻﺪﺍﻡ ﭘﺲ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻫﻔﺖ ﺭﻭﺯ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﺭﺳﻤﯽ ﺟﻨﮓ، 8 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻫﺪﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﯿﺮﻭ، ﻫﺰﯾﻨﻪ، ﻭﻗﺖ ﻭ ﻋﺪﻡ ﭘﯿﺸﺮﻭﯼ ﻗﺎﺑﻞ ﺗﻮﺟﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺍﻧﺪﮎ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ، ﺍﻋﺪﺍﻡ ﮐﻨﺪ .ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ ﮐﻤﮏ ﺭﺯﻣﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ 34 ﺭﻭﺯﻩ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﮐﻢ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﮔﻔﺖ : ﻋﺪﻡ ﺁﻣﻮﺯﺵنظاﻣﯽ ﻣﺮﺩﻡ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ ﺍﻣﺮ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺗﺎﺛﯿﺮ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﻣﺜﻼ ﺧﻮﺩﻡ ﺷﺎﻫﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﻭ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ، ﺳﻼﺡ ﺁﺭ . ﭘﯽ. ﺟﯽ. ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﯿﻨﻪ ﺧﻮﺩ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﻭ ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﻣﺎ ﺑﺸﻮﻧﺪ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺗﺎﻧﮏﻫﺎ ﺷﻠﯿﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻭ ﺑﺪﯾﻦ ﻧﺤﻮ ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻧﺪ .ﻭﯼ ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺩﻻﯾﻞ ﻋﺪﻡ ﮐﻤﮏ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺭﺍ ﺧﺮﻭﺝ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭﺍﺕ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﺭﺗﺶ ﻭ ﺗﻤﺮﮐﺰ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﺰﺩ ﺳﯿﺎﺳﯿﻮﻧﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺑﻨﯽ ﺻﺪﺭ ﺧﺎﺋﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﻣﯽﺍﻓﺰﺍﯾﺪ : ﺍﮔﺮ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻨﯽ ﺻﺪﺭ ﺩﺭ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﺗﺠﻬﯿﺰﺍﺕ ﻭ ﺗﺰﺭﯾﻖ ﻧﯿﺮﻭ ﺑﻪ ﻣﺪﺍﻓﻌﺎﻥ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﻧﺒﻮﺩ، ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﻭﺟﺐ ﺍﺯ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﺑﻪ ﺍﺷﻐﺎﻝ ﺻﺪﺍﻣﯿﺎﻥ ﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ .ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻗﻤﺮﯼ 73 ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ 51 ﺳﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻟﺒﺎﺱ ﺍﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻦ ﺩﺍﺭﺩ، ﺩﺭ ﺧﺼﻮﺹ ﻭﺿﻌﯿﺖ ﺟﺴﻤﺎﻧﯽ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : " ﺳﺮﺥ ﺭﮒ، ﻭ ﺳﯿﺎﻩﺭﮒﻫﺎﯼ ﭘﺎﯼ ﭼﭙﻢ ﻣﻨﺼﻮﻋﯽ، ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮﻋﯽ ﭘﻼﺳﺘﯿﮏ ﺍﺳﺖ . ﺍﺯ ﻧﺎﺣﯿﻪ ﺭﯾﻪ ﺷﯿﻤﯿﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻢ، ﻭ ﭼﺸﻢ ﭼﭙﻢ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ ﺍﺳﺖ. ﺗﺎﮐﻨﻮﻥ ﺟﻬﺖ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺗﺮﮐﺶ ﺳﻪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﺟﺮﺍﺣﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﻡ.
وقتی چهارم آبان ۱۳۵۹، خرمشهر پس از مقاومت 35 روزه از سوی عراق اشغال شد، کسی نمیدانست چقدر زمان میبرد تا بار دیگر در این بخش از خاک سرزمینمان، پرچم ایران به اهتزاز درآید. عراق پس از اشغال این شهر، هر آنچه در آن بود به غارت برد ، شهر را ویران و دستگاه جنگی گستردهای را با نیروی نظامی بسیار در آن مستقر کرد چرا که میاندیشید این اشغال ماندگار است. سوم خرداد ۱۳۶۱، اما به دنیا نشان داد که رویای ورود و ماندن در خاک ایران، پایدار نمیماند و خرمشهر پس از 578 روز اسارت، به آغوش میهن بازگشت.اگر چه صدام برای رسیدن به رویای خونین تسخیر بخشهایی از ایران، از سال 1347 دست به کار شده بود، با این حال در هیچ کدام از حملهها نتوانسته بود کاری از پیش ببرد. او در سالهای 1348 و 1353 نیز دستاندازیهایی به خاک ایران انجام داد که مجبور به عقبنشینی شد. دلیل این دستاندازیها نارضایتی عراق از خط مرزی (خط تالوگ در اروندرود) با ایران بود که در قرارداد 1975 الجزایر، تعیین شده بود.با وقوع انقلاب 57 و پس از آن، درگیریهایی که در غرب ایران رخ میدهد، عراق با استفاده از اطلاعاتی که در اختیارش قرار گرفته بود، همچنین نبود ارتشی منظم، به ویژه پس از جریان کودتای نقاب (کودتای نوژه)، گمان میبرد که زمان مناسبی است تا با استفاده از شعارهای ضدایرانی و استفاده از متحدان عرب در منطقه، آرزوی دیرین خود را تحقق بخشد. به گفته بسیاری از ارتشیها، آنها کاملا از این تحرکات آگاه بودند و بارها نیز این را به تهران اطلاع داده بودند.
علی قمری، فرمانده و تنها بازمانده دژ خرمشهر که به گفته خودش، تنها کسی است که 3100 روز حضور در جبهه به صورت داوطلبانه دارد، میگوید: در سال 1347 وقتی نخستین حمله از سوی عراق به ایران آغاز شد، ارتش به این فکر افتاد که در صورت بروز اتفاق مشابهی، پاسگاههای مرزی، قدرت مقابله با ارتش عراق را نخواهند داشت، بنابراین تصمیم به ساخت گردان مرزی دژ میگیرد. همین گردان بود که در روزها و حتی ماههای اولیه شروع حمله عراق در سال 1359، جلوی پیشروی سریع عراق را با جانفشانی نیروهایش گرفت. عراق که البته برای جلوگیری از اقدام ایران در شکلدهی به دژ خرمشهر به سازمان ملل شکایت برده بود، به دلیل قدرت و نفوذ ایران در آن دوران نتوانسته بود راه به جایی ببرد، بنابراین عراق نیز در سال 1354 اقدام به ساخت رودخانه پرورش ماهی مقابل ایران کرد که همین رودخانه نیز دلیل سقوط نکردن بصره در عملیات رمضان شد.
این فرمانده جنگ، درباره ساختمان سنگر دژ توضیح میدهد: این ساختمانها، پیشساخته بود که سقف آن با کف زمین یکسان است و داخل هر کدام 14 نفر جا میگرفت. دژ را یک اسرائیلی به نام میرزا مسعود در طرحی 6 ماهه ساخت و مکان آن از خرمشهر به طرف شلمچه، به فاصله دو کیلومتری از مرز عراق قرار داشت. گردان دژ، چهار گروهان پیاده و یک گروهان ارکان داشت. در ارتش استعداد گردان دژ 1200 تا 1250 نفر بود، با این حال این گردان 1560 نفر نیروی سازمانیاش بود یعنی بیشتر از دو گردان، چرا که مسیری را که دربر میگرفت 90 کیلومتر بود، بنابراین در هر سه کیلومتر، یک دژ داشتیم و به ازای 90 کیلومتر، 33 دژ قرار داشت.
قمری که از فروردین 1359 به عنوان فرمانده شلمچه به خرمشهر رفته بود، درباره روزهای آغاز جنگ و نبرد خرمشهر میگوید: عراق از 15 و 20 فروردین 59 حمله به پاسگاههای ما را در غرب و جنوب شروع و برخی از آنها را نیز تصرف کرد. این حملهها و ورود به خاک ایران در ماههای بعد نیز ادامه داشت. در این مدت، ما بارها از مسئولان خواستیم که تسلیحات در اختیار ما قرار دهند اما این اتفاق نمیافتاد چرا که اختیار دست نظامیان نبود بلکه به دست سیاسیها به ویژه بنیصدر بود. در واقع تا زمانی که بنیصدر در مصدر امور بود، ما دچار مشکلات بسیاری شدیم. بار دیگر در 15 تیر ماه گزارش دادیم که عراق جادهسازی میکند اما بیفایده بود. باید حرف ما رو قبول میکردند، 93 گزارش داده بودیم اما قبول نمیکردند. از یک سال قبل کشتی تجاری از پشت جزیره مینو میآمد و به بندر بصره میرفت اما بار آنها اسلحه بود. با این حال کاری از دستمان برنمیآمد چون با کوچکترین تحرکی ممکن بود جنگ شروع شود. در یکی از بازدیدهایی که سرلشکر قاسمعلی ظهیرنژاد از منطقه داشت، به او گفتم نیاز به تانک داریم و او هم 10 روز بعدش در مرداد ماه، 8 عراده تانک چیفتن از لشکر 37 زرهی شیراز برای ما فرستاد. پس از آن، دور ستاد سنگر کندیم و تانکها را در آن مکانها مستفر کردیم. این اتفاق 75 روز پیش از جنگ بود.نخستین روز حمله به خرمشهر در جنگ 8 ساله
او با اشاره روز 26 شهریور و سخنرانی صدام در مجلس عراق که قرارداد با ایران را پاره کرد، توضیح داد: دیگر میدانستیم که حمله رخ میدهد. روز 31 شهریور، پس از سرکشی به ستاد برگشتم که ناهار بخورم، هنوز قاشق اول غذا را در دهان نگذاشته بودم که سروان بهمنی از ژاندارمری یادمان تلفن زنگ زد و گفت که تانکها دارند میآیند. با دوربین نگاه کردم دیدم تمام منطقه گرد و خاک شده بود. ساعت 12:40 آمدند، 70، 80 متری مرز بودند و هر 50 متر به 50 متر یک لودر آمده بود جلو. دستور دادم که 106ها را از ضامن خارج کنند و به توپخانه شهرضا زنگ زدم و گفتم آماه باشید تمام خط آتش روی سیم خاردار و وقتی صدای اولین 106 را شنیدید، تمام خط را به آتش بکشید. لودرها میخواستند معبر را از زیر باز کنند تا تانکها از زیر معبر بیایند داخل. اولین بیلی که لودر زیر سیم خاردار زد اولین تانک را زدم.این جانباز جنگ ادامه میدهد: بچهها شروع کردند به زدن لودرها و آنها فرار میکردند، این روند همین طور ادامه داشت تا 8 شب که حتی نتوانستند یک میلیمتر وارد خاک ایران شوند. 8 تانک چیفتن ما تا شب 18 تانک عراق را زد اما متاسفانه ما هم تانکهایمان را از دست دادیم. آن شب دیگه فقط توپخانه عراق کار میکرد. حقیقت این بود که هیچ نیروی احتیاطی پشت سر ما نبود و اگر خط ما شکسته میشد، تا تهران هیچ نیرویی سر راه عراق نبود. فکر کردم در این شرایط نمیتوان به سبک کلاسیک جنگید، بنابراین به جنگ چریکی روی آوردیم. از سوی دیگر حملهها به مرزهای ایران از شمالغرب صورت نگرفته بود چرا که عراق به منافقان و ضدانقلاب در آن مناطق دلبسته بود.به گفته قمری، ماموریت گردان دژ این بود که اگر نیروی کامل داشت تا 48 ساعت مقاومت کنند بعد نیروها عوض شوند اما ما تنها 40 درصد نیرو داشتیم. روز دوم، عراقیها ساعت 7:50 وارد پادگان شدند و دقیقا میدانستند انبار مهمات کجاست و طوری موشک زدند که هر 6 انبار مهمات را منهم شد و مردم وحشتزده شده بودند. آن روز چند تا ماشین شخصی رسید که دو تا شورلت بودند و تا روز هفدهم آنها را داشتیم. بعدها باز هم ماشین رسید و 106ها را سوار ماشین کردیم. البته به بچهها گفتم که اگر نزدیک رسیدند 106ها را منهدم کنند که دست عراقیها نیفتد و اینطور بود که حدود 60 تا 65 تا 106ها را خودمان به دلیل نبود مهمات نابود کردیم. تا روز سوم، چهارم و هشتم، به ترتیب 7 کیلومتر در خاک ما آمدند که هر بار آنها را تا نوار مرزی برگرداندیم. روز اول یا دوم مهر اولین واحدی که رسیدند برای کمک تکاورها بودند، 400 تکاور با ناخدا یکم هوشنگ صمدی، فرمانده وقت گردان یکم تکاوران دریایی ارتش رسیدند از شلمچه و خین بودند که 44 شهید دادند. روز هفتم دژ مرکزی داشت سقوط میکرد که دانشجویان دانشکده افسری آمدند. اگر ما جای عراقیها بودیم، ظرف 40 دقیقه خرمشهر را میگرفتیم اما خیلی ترسو بودند. یک نفر از ما که شهید میشد تا 34 روز جایگزین نداشتیم.
قمری میافزاید: روز پنجم تیپ قوچان آمد و گفتیم تیپ آمد اما بنیصدر آنها را در فولیآباد نگه داشت و گفت تا من دستور ندادم نمیتوانید جایی بروید و آنها تا 34 روز یعنی 8 روز بعد از سقوط خرمشهر آنجا بودند. شب هفتم 150 متر نیروهای عراق را عقبتر توی خاک خودشان بردیم و زارعیان پرچم ما را نصب کرد و صدام دستور آتش بس داد. سرهنگ سروان محمود کاظم، که عراقی است کتابی درباره این روزها نوشته و نام 8 نفراز فرماندهان گردان را که صدام اعدام کرد، آورده است چون گفته بودند در عرض 5 ساعت خرمشهر را میگیرند. پس از آن صدام، عبدالرحمان رشید را فرمانده نیروها کرد و گفت فقط به پیش، عقب اعدام. با این حال تا روز شانزدهم، تا پل نو هم نتوانستند برسند. روز شانزدهم هنوز پل نو بودیم که آیتالله اراکی آمد و دادوبیداد کرد که چرا عراق تا اینجا آمده است؟ او را سوار جیپ کردم و 50 متر بردم سمت پل نو و تانک ها را نشانش دادم، وقتی دید 150 تانک شمرد. گفتم تا الان عراق باید به شیراز رسیده بود. گفت چه کاری از دست ما برمیآید؟ گفتم بچههای ما 50 روز است نخوابیده و چیزی نخوردهاند. رفت و برایمان خوراک آورد. بعد از آن هم TNT خواستیم که پل را منهدم کنیم. رفت اهواز و برایمان آورد.او ادامه میدهد: روز نهم، 175 نفر از هوانیروز آمدند؛ نفر از روز سیزدهم تا بیستوهفتم برای کمک به ما آمدند، 13 افسر، 20 نفر درجهدار ارتشی از گرگان، همدان، زاهدان و قزوین خودسرانه آمده بودند و هیچ کسی اطلاع نداشت که هر 33 نفر هم شهید شدند و تا عملیات بیتالمقدس جسدهاشان را پیدا نکردند. بعد از چهار ماه فهمیدیم حقوق آنها را قطع کرده بودند و نامه زدیم که شهید شدند. 150 نفر از ژاندارمری و شهربانی بودند و برادران سپاه 72 نفرشده بودند از شوشتر، ماهشهر، آبادان، امیدیه و چند نفر هم از اصفهان رسیدند؛ نیروهای مردمی هم حدود 400 تا 500 نفر بودند که کمک میکردند مجروح و شهیدها را جابهجا میکردند و غذا و آب میآوردند. حدود 100 خانم بودند در جنتآباد شهیدان را دفن میکردند و چند نفرشان هم شبها دور مسجد جامع با تفنگ گشت میدادند تا ما بخوابیم. عروس و دامادی به کمک ما آمدند که 15 شهریور ازدواج کرده بودند با لباس سفید و کفش قرمز آمدند و شهید شدند یا مادری که سه پسر و شوهرش را دفن کرده بود. از این دست افراد زیاد بودند.
به مناسبت سالروز آزاد سازی خرمشهر مراسم یادواره پادگان دژ با حضور جمعی از مسوولین و فرماندهان استانی و شهرستانی برگزار شد. این پادگان هفته گذشته در کنار 10 اثر دفاع مقدس دیگر، به همت اداره میراث فرهنگی خرمشهر، توسط اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان خوزستان به ثبت رسید.
به مناسبت فرارسیدن سالروز آزادسازی خرمشهر کتاب «اولین روزهای مقاومت» نهمین جلد از سری مجموعه کتابهای «روایت نزدیک» به زودی از سوی انتشارات «روایت فتح» منتشر و روانه بازار نشر میشود.مضمون این اثر به روایت دو نفر نیروی ارتشی با نام «عبدالله صالحی» و «محمدرضا ابرهیم دخت» مربوط میشود که روزهای اول جنگ در خرمشهر حضور داشتند که خاطرات آنها توسط «مرتضی قاضی» و «سیدحسین یحیوی» نوشته شده است.کتاب «اولین روزهای مقاومت» دارای 88 صفحه است و در تیراژ 3300 به زودی منتشر میشود، که در ذیل بخشی از مقدمه کتاب را میخوانیم: از خرمشهر زیاد گفته شده؛ از سقوط و آزادی اش. بیشتر حرفها همیشه، از مقاومت مردم و بچههای خرمشهر بوده. اما آن روزها در خرمشهر، کنار مردم، بودند مردانی که اصلاً تربیت شده بودند برای جنگ. جنگی که البته برای آنها خیلی زودتر از 31 شهریور 59 شروع شد.
تقدیم به 118 شهید گردان 151 پادگان دژ خرمشهر
گردآورنده :سحر قره زاده
استاد راهنما:علی اکبر حسنوند
موضوع :گردان دژ
دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز