سلیمه!جنگ را شاهان خواستند، ما نخواستیم...(برجاده های آبی سرخ، نادر ابراهیمی)
در لحظه ی اول که به قطر کتاب نگاه کردم، گمان کردم بعید است بتوانم حتی یک صفحه اش را درست و درمان بخوانم، ولی بعد از گذشت زمان، نظرم عوض شد. حالا نگاه می کنم و می بینم که نمی توانم دست از این کتاب بکشم.
پیش بردن چند داستان همزمان با هم، آن هم از نوع تاریخی، مهارت فراوان می خواهد و البته حوصله و تمرکز کافی برای اینکه انسجام و پیوستگی متن از بین نرود و به نظرم نادر ابراهیمی گرامی به بهترین شکل این کار را انجام داده، گرچه به عقیده ی بنده، گهگاهی پیچیده و تو در تو میشود. اما...از این یک تکه متن نمی توانم بگذرم: جنگ را شاهان خواستند، ما نخواستیم!!
هر گاه صحبت از سیاست میشود، مادرم یک تکه کلام مشخص را به کار می برد: سیاست، کثیف و پیچیده است! با کثیفش موافقم اما پیچیده...نه شاید. جایی که پای قدرت در میان است، تمام معادلات سیاسی به راحتی حل میشوند. سیاست کثیف، شفاف و کاملا مشخص و ساده است. و میرمهنای دلاور ایران، چه زیبا این سیاست را در همین یک خط توضیح می دهد. سیاست، مثل یک بازی فوتبال است. یک بازی که جان کندن و دویدن و زمین خوردن و زخم شدن مال بازیکنان است و پاداش گرفتن و کسب اعتبار و آبرو و قدرت، سهم مربیانش که مردان سیاسی باشند. اگر صلاح بدانند، خطا می کنند، گاهی حتی اجازه می دهند تیم مقابل گل بزند اما در نهایت بازی را به نفع خود می خواهند. اگر هم به منفعت تیم فکر می کنند، برای این است که بیشتر از اعضایش بیگاری بکشند و بیشتر اعتبار و آبرو و قدرت کسب کنند.
واقعیت این است که ما جز تاوان دهنده نیستیم. صاحبان قدرت دشمنی می کنند ولی هزینه را ما تامین می کنیم، ما کشته می دهیم، ما علم و ذهن و فکر می دهیم، ما زمان و انرژی می گذاریم و در صورت لزوم، همین شاهان می توانند مارا معامله کنند و به بهایی ناچیز مارا به دیگری ببخشند یا بفروشند یا معاوضه کنند. وگرنه اگر این صاحبان مارا رها کنند، همه با خوشی کنار هم زندگی می کنیم و همدیگر را دوست میداریم، در آغوش می کشیم، می بوسیم، با هم گریه می کنیم و می خندیم، نان و آبمان را با هم شریک می کنیم و با هم زیر باران توی خیابان قدم می زنیم. شاید جز عده ای اندک.
سلیمه جنگ را شاهان خواستند، ما نخواستیم...