تروریستها دوباره برگشتهاند و سعی میکنند خود را متفاوت از گذشته نشان دهند. چه بسا آنان قصد دارند این بار برای جذب کودکان برنامه کودک هم راه بیندازند. با هم یک قسمت از برنامه کودکشان را مرور میکنیم:
مجری برنامه با پیراهن بلند سفید، شلوار گشاد قهوهای و صندل خاکستری وارد استدیو میشود. موهای بلند و فِری دارد که با یک عرقچین سفید پوشانده. ریشهای بلندش قفسه سینه را رد کرده و سیبیلش را با موبر از بیخ زده. به محض ورود، بچههای قد و نیمقد از جا بلند میشوند و با مشتهای گرهکرده مرگ بر همه مردم جهان میگویند. مجری، میکروفون را نزدیک دهانش میگیرد، با تمام وجود فریاد میزند: «سلام. عبدالقادر اِدلبی هستم. اینجا استدیو مجاهد شو، همه با هم تکبیر.» بچهها تکبیر میگویند. پس از آرام شدن فضا، رو به بچهها میگوید «میبینم که امروز بچههای شجاعی تو استدیو هستند. ایشالا منفجر شدن همهتون رو با هم جشن بگیریم.»
بچهها از خوشحالی بالا و پایین میپرند. ادامه میدهد: «خوب بچهها طبق روال اول برنامههامون، کی دوست داره خودش، پدرش و شغل پدرش رو معرفی کنه؟»
پسربچهای تقریبا ۹ ساله از گوشه استدیو دست بلند میکند. دشداشه مشکی پوشیده و صندل قهوهای. میکروفون را میگیرد و میگوید: «بنده عبدالغفار هستم فرزند عبدالغفور. پدر بنده انتحاری بود که خوشبختانه در عملیات آزادی حلب به قطعاتی برابر تقسیم گشت.» مجری میگوید: «آفرین ایشالا بابات با ابوسفیان محشور بشه. همه بگید الاهی آمین. خوب بچهها امروز میخوایم درباره روی پای خود ایستادن صحبت کنیم. کیا روی پای خودشون وایمیستن؟»
پسر بچهای دست بلند میکند و فریاد میزند: «بنده هنگام تخلی روی پای خود میایستم.»
مجری: «نه بیشعور. سنگ کلیه میگیری. از این موضوع بگذریم. میخواهیم درباره بعضی هموطنانمون حرف بزنم. کیا میدونن شیعه یعنی چی؟»
پسر بچهای دست بلند میکند و میکرفون را میگیرد. مجری میگوید: «آفرین پسرم. خودت رو معرفی کن و بعد جواب بده.» پسر بچه میگوید: «بنده ابوبکر دمشق هستم.» مجری میگوید: «خیلی خوش اومدی آقا ابوبکر. ولی دمشق فامیلی نیست. احتمالا فامیلی شما دمشقیه. درسته؟» پسربچه جواب میدهد: «خیر بنده ابوبکر دمشق هستم.» مجری کمی عصبی میشود. ادامه میدهد: «نمیشه که. الان مثلا من اسم و فامیلم عبدالقادر ادلبیه. تو هم ابوبکر دمشقی هستی. درسته؟» پسر بچه میگوید: «خیر بنده ابوبکر دمشق هستم.» مجری با خشم جواب میدهد: «این رو بندازید بیرون از برنامه. این شیعه است. اومده لشبازی.» میکرفون را میگیرد و به بغلدستی او میدهد: «خب تو خودت رو معرفی کن و جواب بده.» پسربچه تا میکروفون را میگیرد جواب میدهد: «بنده عمر دمشق هستم.» مجری میگوید: «خوب دوستان قفلی زدند رو خلفاء و بیخیال هم نمیشن. از معرفی بگذریم. خودتون رو معرفی نکنید دیگه. کیا میدونن شیعه یعنی چی؟» نوجوانی از انتهای استدیو دست بلند میکند. میکروفون را میگیرد و میگوید: «به نام خدا. بنده عثمان دمشق هستم ...» مجری، فریاد میزند: «زهر مار و دمشق. کوفت و دمشق. جواب سوال رو بده. شیعه یعنی چی؟» پسربچه با استرس میگوید: «شیعه یعنی یَک چیزهایی که خاله کلثوم مصرف میکند و بعد تخیل میکند خواهر جنیفر لوپز است.» مجری جواب میدهد: «احمق اون شیعه نیست. اون شیشه است. شماره خالهات هم بده بعد برنامه صحبت کنیم» ادامه میدهد: «خوب دیگه کیا میدونن شیعه یعنی چی؟» پسربچهای دیگر میگوید: «شیعه یعنی یک چیزهایی که پدر مجاهدم عبدالغنی شبها مصرف میکند و بعد غرق آرامش و سکون میگردد.» مجری جواب میدهد: «نه احمق اون شیره است. گولتون رو زده. دوستان تا بحث اعتیاد خانوادهها داغه ما یه موسسه داریم به نام موسسه ترک اعتیاد عبدالله بن زبیر که به مناسبت ولادت ایشون ما یه آف ویژه گذاشتیم. به جای ۵۰۰ لیر فقط با پرداخت ۱۹۸ لیر میتونید بسته «فرار از اعتیاد به سوی انتحار» که خاطرات ترک اعتیاد مرحوم البغدادی هست رو تهیه کنید. اگر این بسته رو میخواهید اپلیکیشن مجاهد تریاکی رو دانلود و توش ثبت نام کنید. شعار ما اینه: معتاد، مجرم نیست. مجاهده. البغدادی بعد از فرار از کمپ.
خوب اجازه بدید برنامه رو ادامه بدیم. بچهها سوال آخر برنامه. کدوم کارتون رو خودتون تنها انجام میدید؟ پسربچهای دست بلند میکند و میگوید: «بنده گاهی به تنهایی شیشه استعمال میکنم» مجری جواب میدهد: «ماشین لباسشویی؟ نه نه نه. ماشین لباسشویی خطرناکه. آبش هم قلیله. نجسکاری بابات رو پاک نمیکنه. خوب بچهها دیگه آخرای برنامه است. فقط این مژده رو بهتون بدم که تو فصل بعد ما مسابقات خیلی جذابی داریم که حتما باید شرکت کنید. مسابقات اعدام صحرایی، پرتاب خنجر، شلاق با دست شکسته و یه آیتم خیلی ویژه که جایزه فوق العادهای هم داره: ذبح گاو با دستهای بسته. هر کی تو این مسابقه ها برنده بشه میره فینال با برنده طالبان و داعش بازی میکنه. وقت برنامه تمومه. حالا با هم شعر پایانی برنامه رو میخونیم:
شلیک تک تک، تک تک شلیک، شلیک تک تک، تک شلیک. شلیک تک تک، تک تک شلیک، شلیک تک تک، تک شلیک.
عنصر مومن، درون سنگر، میخواد بخوابه، کنار خنجر، اون ور تپه، مشرکی پیداست، مثل این عنصر، مشرکه تنهاست. کاشکی که عنصر، برداره خنجر، باهاش بِبُرّه، مشرکو حنجر. تا مجاهدشویی دیگه خدا یار و نگه دار همه.»