
در یکی از بیمارستانهای زنجیرهای تخمگذاری (دارای درجه استاندارد تُخمو ۲۰۰۹)، اردکخانم بستری بود و هیجانزده تخمشکنی جوجههایش را انتظار میکشید. در حالی که اشک شوق از چشمانش روی منقارش سر میخورد میگفت: «بالاخره قرص تخمافزای خارجی جواب داد!» در زایمان قبلی تخمها به خاطر نقص فنی دستگاه جوجهکِش، ناقص متولد شدند و پرستارها در آشپزخانه به اجبار املت اردکی زدند.
حالا، یکییکی جوجهها از تخم درمیآمدند: سفید، تپل و دوستداشتنی. تا نوبت رسید به چهارمی. همه خشکشان زد. یک جوجه اردک سیاه و زشت. خدا را شکر شوهر ماماناردکی چند روز پیش رفته بود زیر نیسان و الا یک تغییر رنگدانه ساده را خیانت تفسیر میکرد و داستان میشد.
جوجه بیچاره از همان اول با تبعیض آشنا شد. نه پدری بالای سرش بود، نه جای گرم و نرمی داشت، نه خبری از لانه سازمانی و نه حتی سهمیه کنجاله دولتی!
در مدرسه پرندگان، بچه طاووسها برایش ادا درمیآوردند، و بهش میگفتند «اردک کارتنخواب». بچهکلاغ هم بهش میگفت سیاهسوخته که البته جوجه اردک از پس این یکی برمیآمد.
جواب میداد: «آخه نکبت نژادپرست! تو که رنگ پوستت شبیه روغن فلافل تو ساعت ۱۱ شبه به من میگی سوخته؟».
تمسخرها ادامه پیدا کرد تا این که یک روز دعوای بدی شد. یکی از کبوترها – پسرِ آقای طوقی، رئیس انجمن انبارداران کنجاله – گفت: «نوکدرازی بکنی به بابام میگم حالت رو بگیره.» جوجهاردک هم گفت: «به درک! من بالم به دعای مادر گرمه و تو به رانت پدر. بپر تا بپریم.» بچهطوقی تحقیر شده بود. پدرش را تحریک کرد و او هم عاقبت، کاری که نباید را کرد.
اختلاسی راهبردی از انبار کنجاله کرده بود و دنبال قربانی میگشت. سند زد که جوجه اردک، عامل اصلی فساد بوده. کفترگیت یک شبه شد اردکگیت. اردک بینوا دستگیر شد؛ ۳ سال و نیم در بازداشت موقت ماند، چون قاضی عقاب رفته بود مرخصی و موقع برگشت دستهجمعی، هوس سر زدن به عقابهای آمریکای لاتین به سرش زده بود و چند وقتی را آن طرفها چرخیده بود.
در زندان اما اردکِ ما بیکار ننشست. با دار و دسته یک فنچ سابقهدار، شرکت قاچاق جوجه یکروزه راه انداختند و برای آن که لو نروند اسمش را گذاشتند «سازمان احیای ارزشهای پرندگی» و به این اسم از پرندهها کمک میگرفتند و با پولش جوجه قاچاق میکردند. البته برای گم کردن رد پولها گاهی هم به درختها پوستر میچسباندند و برای پرندگان پیر، بزرگداشت میگرفتند.
قاضی عقاب که از آمریکای لاتین برگشت دادگاه تشکیل شد. قاضی با هیبتی خاص گفت: «متهم ج. الف. ز! دفاعیهای داری؟» جوجه اردک پاسخ داد: «به عدل عقابیتون قسم! من فقط یه اردکم! مال کسی رو نخوردم، گندم نبردم، بار کنجاله نزدم. فقط به ارتقای جنگل فکر کردم.» قاضی پرسید: «شاهد داری؟»
اردک از جای خود حرکت کرد و نزدیک عقاب آمد. زیر گوشش گفت: «نه، ولی توی زندان چندتا دوست خوب پیدا کردم و الان یه بیزینس بینقارهای دارم. اگه آزاد شم، نصف سود رو تقدیم میکنم.
امروز وسط جنگل، نرسیده به چهارراه جغد علاف، قبل محله جوجه لختی، زیر درخت کاج، یه فلش گذاشتم که توش ولت ارز دیجیتاله.
رمزش هم روی پر مرغ نوشتم بغلش گذاشتم. یه شبه به اندازه یه عمر قضاوت کاسبی. دیگه نیازی نیست بری امریکای لاتین. مادهعقابهای اونجا رو میاری اینجا. پایهای؟»
قاضی اخم کرد و چند ثانیه به سکوت گذشت. چشمانش برقی زد. رو به حضار گفت: «با توجه به شواهدی که اخیرا به دستم رسید، متهم اساساً نهتنها گناهی ندارد، بلکه الگوی رشد درونزندانی و یک کارآفرین نمونه است.
اختلاس، کار مرغ پا کوتاه، آبدارچی شرکت کفتر طوقی بوده است که با توجه به کامل بودن شواهد و وجود اعتراف متهم که بعدا ضمیمه خواهد شد متهم به اعدام با دانههای بیکیفیت چینی محکوم میشود. پرونده بسته!»
جوجه اردک تبرئه شد و پَر کشید و رفت مرغداریهای مزارع دور. آنجا با اسم مستعار «پروفسور اردکلاریان» مشاور اقتصادی پروژههای بزرگ است و همزمان تخم اصیل از خاورمیانه به اروپا قاچاق میکند.
اما قاضی عقاب با حضور در خبرگزاری زاغنیوز در پاسخ به پرسش خبرگزاری صدای لکلک گفت: «اخیرا شواهد جدیدی به دست آمده که نشان میدهد جوجه اردک زشت، در فساد اقتصادی مذکور نقش داشته. او تحت پیگرد است و امیدواریم با همکاری پلیس اینتلپَر بتوانیم او را استرداد کنیم. همه بدانند هیچ اردکی بالاتر از قانون نیست؛ حتی اگر سابقه کارآفرینی اقتصادی داشته باشد!»
همین داستان در سایت دفتر طنز حوزه هنری: http://dtnz.ir/?p=325450