آن رجل سیطره بر یورو و دلار، آن مسلط به امور بازار، آن که مخالف با آرای شاذ، آن عاشق عملیات بازار باز، آن منتقد کاندیدای پوششی، آن متهم به نامزدی روکشی، آن که داده اقتصاد را شوکتی، مولانا عبدالناصر همتی.
در توصیفش آوردهاند روزی به کابینه شیخ حسن مر او را پرسید: «ای ناصر! کنون دلار در بازار به چند میستانند؟» مولانا جواب داد: «نیمایی یا آزاد؟» شیخ حسن او را خطاب کرد: «هیچ یک ناصرُنا! مراد حقیر، ارز مولا اسحاق جهانگیری بود.» عبدالناصر از این سخن خنده برآورد و سپس کاغذی از گریبان درآورد و روبروی شیخ بیاورد و گفت: «شیخ! گرفتهای ما را؟ ارز جهانگیری مالید رفت.»
شیخ از این سخن ناصواب خشمگین شده، از غضب به خود پیچیده و فریاد برآورد که «ای مولا محمد جواد ظریف! خودکاری به سوی این ناصر بینداز که بیاموزد با بزرگان درنیاویزد.» مولانا ظریف که تا پیش از این هاتف به گوش با فرنگیان سخن میگفت و اندر باب احیای برجام مجاهده میکرد هاتف را از کنار گوش خود پایین آورده، شیخ حسن را اجابت کرد: «آن که گفتی در تخصص برادرم عباس بود که کنون اینجا نیست، ولی فی المجلس نصیحتی او را عرض همی کنم. عبدالناصر! هیچ وقت با یک اعتدالی مزاح نکن.»
گویند در کودکی، چون رخ به غایت زیبایی داشت، ملازمانش او را «جمال عبدالناصر» صدا میکردند.
باز در احوال او آوردهاند روزی در سوق طهران قدم همی زد و احوال قیمت پولهای اجنبی میپرسید. یکی از کاسبان تحریم مر او را گفت: «چرا دلار گران است؟» عبدالناصر او را اجابت کرد: «دلار گران است؟؟ دلار فقط ارزان نیست. و بدان که فرق فارقی است میان گرانی دلار و ارزان نبودن آن. اولی مایه آزار خلق است و دومی ابتلایی است که ایمانشان را مضاعف همی سازد» بیت:
چو بید بر سر ایمان خویش میلرزید چراکه در پی ارزان نمودن ارزید
کاسب بیاعتناء به نصایح مولانا عبدالناصر ادامه داد: « نه کمری برای تحمل این تورم داریم نه پایی برای فرار از این بلاد و نه گوشی برای شنیدن مزخرفات جناب. اخوی حقیر در فرنگ کار کرده، مرکب BMW ستانده، خانه بین طریق منچستر – لندن ابتیاع کرده و بار خود را بسته، ولی ما چه کنیم با این کاسه چه کنم چه کنم شما حاکمان کمخرد»
عبدالناصر که به کظم غیظ و فرونشاندن خشم شهره شهر بود اندکی سکوت کرده، سر به گریبان تدبر فرو برد. پس از لختی سر برآورد و گفت: «آخه زالو صفت! امثال شما بر جاده ترقی این مملکت مظلوم نشستهاید و بر گُرده ملت بیپناه سوارید. همین شما سارقان و ابن الوقتان اگر نبودید تا کنون با عملیات بازار باز، هم نرخ دلار را پایین آورده بودم و هم طیاره تولید را پرانده بودم و هم طعم الحاق به WTO را به ایران چشانده بودم»
گویند کاسب تحریم چون این سخن بشنید فاق شلوار خود درید و دل از عبدالناصر برید و به لانه خود خزید و تا آخر عمر چون دلار پیش رویش آوردی اشک از دیده فشاندی و فریاد زدی: ایمااااااان!
باز در احوال او ارباب تواریخ نوشتهاند روزی شاگردان گرد او نشسته و مدحش میگفتند. یکیشان گفت: «ای مولای ما! نصیحتی کن ما را» عبدالناصر پاسخش داد: «من مولایتان نیستم. من جناب مولایتان هستم.» شاگرد از اینهمه ظرافت و دقت نظر استاد، فریاد زد و فرار کرد و دیگر به مجلس درس باز همی نگشت.
باز مورخان آوردهاند روزی از او سوال شد «زنان را چون بینی؟» عبدالناصر سر به گریبان تامل فرو برد و پس از لختی سربرآورد و گفت: «چونان عظیماند و محترم که [این قسمت حذف شود/سردبیر]» سائل که از این پاسخ، سراسر اپیلاسیون شده بود، سر به بیابان نهاد و ترک عرفان گفت و در همان حال بخفت!
یک نویسنده معلوم الحال نوشته: در زمانُنا هذا، تن به رقابتی داد. آشی پختند به غایت بی نمک و او را گفتند: اگر این آش شور کنی، بُردی. هر چه نمکدان داشت ریخت و افاقه نکرد. آخر الامر آش بی مزه را بالاجبار سر کشید. بیت:
اگر گفته نمک شوری ندارد شکر خورده است منظوری ندارد
نویسنده: علی بهاری
لینک همین نوشته در سایت وقایع روز: https://vaghayerooz.com/0003hF