فشار گرانی موجب شد تازگیها به فکر استخدام بیفتم و برای هر استخدام هم که مصاحبه استخدامی لازمه. اول فرم استخدام رو پر کردم. اداره کل فرهنگی کویر لوت، کارشناس برنامهریزی میخواست. فرم رو الکترونیکی فرستادم و بعد از پذیرش اولیه، واسه مصاحبه دعوت شدم.
مصاحبهکننده آقایی بود به اسم جمال خوشمنظر؛ البته بیشتر شبیه جبروت بدقواره بود. هرچند وقتی اسم قشنگترین جای آمریکا ماساچوسته، از خوشمنظر نباید توقع زیبایی داشت. تا رفتم داخل، بهش گفتم: «داداش کویر لوت سکنه نداره که. واسه کی میخواهید کار فرهنگی کنید؟»
گفت: «شما مگه در برابر حیوانات مسئولیت ندارید؟» گفتم: «یعنی میخوایم واسه مارمولک و موش صحرایی نشست بصیرتی بذاریم؟» ناراحت شد و جواب داد: «برو بیرون. نفر بعدی منتظره» گفتم: «حاجآقا شرمندهام. اصلا به من چه؟ در خدمتم»
پرسید: «چند تا خاله داری؟» گفتم: «حاجی به خاله من چی کار داری؟» گفت: «ژن خاله توی خواهرزاده هست. میخوام بدونم خالههات چی کارهاند» گفتم: «من که میگم، ولی به گوش شوهرخالههام برسه درباره شغل خالههام باهات حرف زدم دیگه جمال خوشمنظر نیستی، اکبرجوجه خوشطعمی!» گفت: «بلبلزبونی نکن. جواب بده» گفتم: «خاله کبری نکا میشینه و خونهداری میکنه. گاهی هم ترشی گیلانی میفروشه. خاله صغری هم که …» گفت: «صبر کن ببینم. تو نکا چرا ترشی نکایی نمیفروشه؟ چه ربطی به ایشون داره؟» گفتم: «داداش طرف دکترای دامپزشکی داره، هنرهای تجسمی درس میده نمیگن بیربطه، حالا خاله ما ترشی استان همسایه رو میزنه شد بیربط؟» گفت: «خیلی خوب. صغری رو میگفتی» گفتم: «البته اگه شوهر خالهام بفهمه خالهام رو با اسم کوچیک صدا کردی اکبرجوجه کنسله. زیتون پروردهای. خاله صغری کارمند بانکه. همین دو تا خاله رو هم بیشتر ندارم» گفت: «یعنی دقیقا چی کار میکنه؟» گفتم: «به مادرهای زایماناولی کمک میکنه فارغ شن. خوب تو بانک چی کار میکنن؟»
گفت: «اگه خالههات تموم شدند برو سراغ عمهها» گفتم: «خدا رو شکر بنده عمه ندارم. تمومه؟» گفت: «یعنی چی عمه ندارم؟ مگه میشه؟» گفتم: «عمه رو که نمیشه تولید کرد. ندارم دیگه. نکنه عمه داشتن، اولویت جذبه؟» گفت: «نه ولی باید همه چیز رو بدونیم. از اخلاق شوهرعمهات بگو.» گفتم: «داداش وقتی عمهای در کار نیست، شوهر عمهای هم وجود نداره، همونطور که اگه بودجه نباشه، طرحی در کار نیست.» گفت: «چه ربطی داره. ما بدون بودجه سالی سی تا طرح مینویسیم.» گفتم: «از کدوم ویژگی شوهرعمهام واست بگم»
که دیگه احساس کرد دارم مسخرهاش میکنم و من رو از اتاق پرت کرد بیرون و برگشتم روی اسنپ.