علی بهاری
علی بهاری
خواندن ۴ دقیقه·۱ سال پیش

نقد فیلم شهر هرت

نمایی از فیلم شهر هرت
نمایی از فیلم شهر هرت

مدتی بود از جایی پول طلب داشتم. پیامک آمد. سمت گوشی شیرجه رفتم. وقتی رقم را دیدم لبخندزنان تصمیم گرفتم با صرف شام در رستوران و دیدن فیلم بر پرده سینما روح خود و خانواده را صفایی دیگر بخشم. (هر چند بعد که دوباره دیدم فهمیدم واریزی‌شان یک صفر کم دارد و ریالی تسویه کرده‌اند. خدا را شکر کارت همسر پیشم بود و الا تا صبح باید بشقاب و قاشق می‌شستیم!) سه‌شنبه نبود و صندلی‌ها خالی. مناسب‌ترین مکان (منظور جایی برای مشاهده بهتر فیلم است) یعنی صندلی‌های وسط ردیف ششم را انتخاب کردم. (اگر چه وقتی رفتیم دیدم دوستان دیگری نشسته‌اند. تذکر دادم. گفتند: «بی‌خیال، شما هم جای بقیه بشینید» از قانون‌مداری‌ لذت بردم.)

تنها فیلمی که زمانش برایم مناسب بود «شهر هرت» ساخته کریم امینی بود. متاسفانه به اسم تهیه‌کننده دقت نکردم و الا دانلود قانونیِ! فیلم‌های خارجی و تخمه شکستن در منزل با باد کولر را به مشاهده محصولات سوپرفرهنگی ترجیح می‌دادم. (تعبیر سوپرفرهنگی برساخته اینجانب و به معنای سوپرمارکتی – فرهنگی است. خواستید استفاده کنید ذکر نام فراموش نشود.)

فیلم از بازیگران توانمندی چون پژمان جمشیدی، شبنم مقدمی و بابک کریمی بهره می‌برد. شبنم مقدمی نیاز به تعریف ندارد. سناریو را اگر استاد ایرج ملکی هم بنویسد طوری بازی می‌کند که انگار تنها تجربه زیسته‌اش همین نقش است. از پریسای سرگیجه و صنمِ خجالت نکش تا مادر فائزه در شبی که ماه کامل شد همه نقش‌آفرینی‌هایی است که گواهی می‌دهد او به خاطر توانایی هنری‌اش مشهور شده نه چهره و عمل و تزریق.

در شهر هرت شخصیت‌ها عمق ندارند و سطحی طراحی شده‌اند. مقدمی در این فیلم نقش دختری ترشیده‌ را بازی می‌کند که در چهل سالگی منتظر است نامزدش از زندان آزاد شود و او را بگیرد. البته تعبیر ترشیده، مناسب مجردهای چهل‌ساله الان نیست. با افزایش سن ازدواج، دخترِ چهل‌ساله، نوگلی از باغ پدر است که هنوز وقت چیدنش فرا نرسیده و احتمالا ادامه تحصیل را به سوار شدن بر اسب سفید ترجیح داده است یا می‌خواهد به دامنه کمالاتش بیفزاید و افزون بر کاشت ناخن و مژه، تزریق ژل به گونه را هم بیازماید. (بعد از بیفزاید و بیازماید اگر بیاراید هم می‌آوردم جلد دوم گلستان آماده انتشار بود!)

پژمان جمشیدی مثل همیشه بامزه است. او اگر چه در بازی‌های ملی تنها یک گل زد اما در بازیگری آقای گل است. فقط کافی است دوربین را روشن کنید و به او بگویید «حرکت». آگهی بازرگانی هم که باشد مخاطب را به خنده می‌آورد. اگر چه در فیلم شهر هرت، به خاطر ضعف شدید فیلم‌نامه، از بامزگی‌های شخصی و حرکات طنزآمیزِ لحظه‌ای برای خنداندن استفاده می‌کند. البته این که مخاطبان فیلم به آن بخندند یا نه بسته به سواد سینمایی‌شان هم دارد. مثلا کنار من پیرزنی بود که هم‌زمان با دیدن فیلم، برای بغل‌دستی‌هایش (بخوانید عروسِ کَنه و جاریِ آویزان) عینا همان صحنه را تعریف می‌کرد. احتمالا بار دومی بود که به سینما می‌آمد. دفعه اول را با مش‌قربانِ خدابیامرز به خاطر زینال بندری رفته بودند.

شخصیت بابک کریمی هم اساسا عمقی ندارد که بخواهیم از او انتظار بازی تاثیرگذار داشته باشیم. اگر چه در کارهای فرهادی (جدایی و فروشنده) درخشیده و با شهرت مستقلش از زیر سایه پدر خارج شده بود، ولی در این فیلم، سابقه هنری‌اش را به رگبار بسته است. (این آخری درباره مقدمی و جمشیدی هم صادق است) این قدر که جز سکانس پول‌پاشی روی سر جمشیدی و سفارش کله‌پاچه برای صبحانه چیز زیادی از حضورش خاطرم نیست. تا کله‌پاچه داغ است این را هم بگویم که بابک خان کریمی در یک سکانس، از طباخی «بره سفید» کله سفارش می‌دهد. پیک هم دم در می‌آید، محصول را جلوی دوربین تحویل می‌دهد و می‌رود. آمیختن قصه و تبلیغات را قبلا هم دیده بودم اما این قدر شلخته فقط در باغ مظفر مدیری.

نکته آخر درباره هنرنمایی پرافتخارِ! عباس قادری است. وقتی تیتراژ اول فیلم پخش می‌شد نوشته بود با حضور استاد عباس قادری. برای جوان‌ترها که ممکن است عباس‌آقا را نشناسند می‌گویم. راننده‌های کامیون در دهه شصت و هفتاد که سیصد گرم فقط حجم سیبیل‌شان بود و روی بازوی چپ، اسم فلان بانو را تتو کرده بودند و روی بازوی راست عبارت فخیمِ «غلومتم ننه» در طول مسیر تهران تا بندرعباس فقط از دو نفر گوش می‌کردند: عالی‌جنابان یساری و قادری. یعنی راننده‌ای که احدی را به حساب نمی‌آورد و معمولا در روزمه کاری‌اش، پیچاندن پلیس‌ راه و ندادن عوارضی و دعوا با صاحب رستوران سر تعداد گوشت‌های قیمه بود، به عباس که می‌رسید دست روی سینه می‌گذاشت و می‌گفت: «اوستاس به مولا». حالا فرض کنید همان عباس خان قادری را به فیلمی سوپرمارکتی بیاورید و اسمش را بگذارید اول تیتراژ و فقط یک سکانس از او بازی بگیرید. کدام سکانس؟ همان جایی که پژمان جمشیدی دارد خواب می‌بیند در گروه ایشان نوازنده شده است و عباس خان هم برای مردم می‌خواند. یاد آن بنده خدا افتادم که گفته بود: «با جمشید مشایخی هم‌بازی بوده‌ام.» پرسیده بودند: «کجا؟» گفته بود: «در یک سکانس، ایشان دم در می‌آید و به صاحب‌خانه می‌گوید شوهرت خونه است؟ و زن می‌گوید نه. بعد استاد مشایخی می‌رود و دیگر برنمی‌گردد.» پرسیده بودند: «خب تو کجاش بودی؟» جواب داده بود: «من شوهر بودم دیگه!»

همین یادداشت را در سایت دفتر طنز حوزه هنری اینجا بخوانید.

شهر هرتپژمان جمشیدینقد فیلمشبنم مقدمیبابک کریمی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید