من یه خاکستریم ، یه نقطه خاکستری درست انتهای جملات سیاهی که روی ورقه های سفید رنگ دفتر نقش بسته . اونم بر حسب تصادف !!!
نه میتونم خودمو سفید بدونم نه سیاه . سردرگم بینشون تلوتلو میخورم و دور خودم میچرخم . میدونی ؟ عده کمی اینو با اعماق وجودشون حس میکنم یا شایدم من اینطور فکر میکنم . اما از میون افراد عمیق و احساس پیشه درونگرا و سطحی و پرانرژی برون گرا ،یه عده هم هستن که زیاد به چشم نمیان . مثل من ،یه نقطه خاکستری .
چطور خودمون رو توصیف کنم ؟ این افراد مرموز و پنهانی رو ؟ که حتی به چشم هم نمیان ؟ ما نه اونقدر اجتماعی و خوش مشرب هستیم که کل روز رو با بگگو و بخند بگذرونیم نه اونقدر عمیقیم که بخوایم از پیله مغز پوسیدمون پروانه بیرون بکشیم . ما حد وسطیم ، حده وسط !!!! ( میتونید خشک ، یخ و هرچی دل تنگتون میخواد هم صدامون کنید ) گاهی دلم میخواد به خوبی مجری های طنز تلویزیون باشم ( البته خارجی هاش اونم یه عده خاصیش ) گاهی هم یه متفکر و فیلسوف ، هیچ ثباتی توش نمیبینم . انگار این دوتا رنگ دارن با دو موج مخالف هم سونامی ذهنی را میندازن یا چه میدونم ، دوتا جت که بر خلاف هم پرواز کردن و به هم میخورن و از آخرش چی میمونه ؟ هیچی ! یه ساحل خراب یا دوتا لاشه جت
میدونم باید یکی رو انتخاب کنم ، اما هر دوش رو دارم و این چیز بدی نیست . بد اینه که صبح برنامت رو بر حسب مورد سفیدت میچینی و ظهر نشده مود سیاهته که باید اونو تموم کنه . متوجهی چی میگم دوست من ؟
شاید یه تعادل نیازه ، یه تعادل که هر دو رنگ رو در خودش جا بده ، یه شخصیت جدید . یه شخصیت خاکستری
ساعت هفت دقیقه مونده به دو شبه و من تازه ذوق ادبیم فعال شده ، فکر میکنم ارتباط زیادی با دمای هوا داشته باشه آخه هر وقت سرد میشه دستم به نوشتن میره