آيتالله شهيد دستغيب رحمة الله علیه فرموده اند:
«هر كاري كه بشر انجام ميدهد، اگر به غرض صحيح و راست و درستي نبوده و نتيجه درست و ثابتي بر آن نباشد، آن كار را "لعب" (بازي كردن) ميگويند. مانند كودكان كه با هم جمع ميشوند و ميكوشند و ميدوند و بـا آب و گل و وسيله هاي ديگر، كارهايي انجام ميدهند كه هيچ ثمـري جز گذشت وقت بر آنها نيست.
بنابر اين؛ جوانان و پيران اهل دنيا كه در كارهاشان غرض خدايي ندارند و عموماً هوسراني ميكنند، با كودكان برابرند. زيرا نتيجه تمام تلاشها و كارها و جلو افتادنها تا ثروتمندي و رياست طلبي، جز امور وهمي خيالي، چيز ديگر نيست. و هر كدام از آنها هر نوع رنجي ميبرد و تلاشي ميكند، ثمره اش كمال ذاتي و امر ثابتي نيست. و خلاصه؛ عمر خود را به بازي گذراندن و با دست خالي به جهان ديگر وارد شدن است. و تنها تفاوتي كه با كودكان دارند آنستكه كارها و بازيهاي كودكان كوچكتر و كوتاه مدّت است و كارهاي بزرگسالان اهل دنيا بزرگتر و درازتر است. و چنانكه چون شب شود بازي كودكان تمام شود، مرگ بزرگسالان هم كه رسيد، بازيهاشان تمام ميگردد.»[1]
امام سجاد علیه السلام در مناجات شاکین میفرماید که خدایا به تو پناه میبرم از نفسی که بسیار مایل به سرگرمی و بازی است.
حضرت امام صادق علیه السلام ميفرمايند:
«شانزدهم (از علائم نفاق)، دوست داشتن لهو و لعب و به كارهاي بي فايده رغبت داشتن است. »[2]
«ياد مرگ موجب ميشود سرمايه ی گرانبهاي عمر، صرف بازي نگردد.»
اميرالمؤمنين علیه السلام فرموده اند:
«اَما وَ الله لَيَمْنَعُني مِنَ الْلَعْبِ ذِكْرُ الْمَوْتِ»[3]
«هان آگاه باش؛ به خدا قسم ياد مرگ، مرا از بازي كردن باز ميدارد.»
آيتالله ميرزا جواد ملكي تبريزيرحمة الله علیه فرموده اند:
«براي كساني كه در ابتداي راه هستند،فكر درباره مـرگ و شدت و سكرات آن و ناراحتي و حرارت و درد و رنج هنگام مفارقت روح از بدن و حسرت آدمي در آن حال و جدائي او از جميع آنچه كه به آنها دل بسته و همه كساني كه با آنها انس گرفته و وحشت و تاريكي قبر و غربت آدمي در گور بسيار مؤثر است.
شاعر عرب ميگويد:
و في ذكر هول الموت و القبر و البلا عن اللّهو و اللّذّات للمـرء زاجر
و در يادآوري هول و هراس مرگ و قبـر و پوسيدن بدن در گور، عاملي نهفته است كه آدمي را از لهو و لعب و لذات دنيائي باز ميدارد.»[4]
امام صادق علیه السلام فرموده اند:
«روزی حضرت عيسی بن مريم علیه السلام از شهری عبور میکردند که اهل آن شهر و حتی پرندگان و حيوانات آن، مرده بودند! فرمود: آگاه باشيد اين جماعت نمرده اند مگر به سبب سخط الهی. چون همگی يکجا و با هم مردهاند. اگر يکي يکي و جدا از هم میمردند، همديگر را دفن میکردند. حواريون حضرت گفتند: ای روح خدا و ای کلمه ی خدا! از خداوند بخواه تا آنها را زنده گرداند تا به ما خبر دهند عمل زشتشان چه بوده که موجب هلاکت آنها شده است تا ما از آن عمل اجتناب نماييم.
عيسی علیه السلام دعا کرد. از آسمان ندا آمد: آنها را صدا بزن. عيسی علیه السلام شب هنگام بر موضع بلندی قرار گرفت و گفت: ای اهل شهر!
يک نفر پاسخ داد: بله ای روح خدا و ای کلمهی او!
حضرت فرمود: وای بر شما! اعمال شما چه بود؟
گفت: عبادت طاغوت و حبّ دنيا با خوفی قليل و آرزويي دور و غفلتی در سرگرمی و بازی.
حضرت فرمودند: حبّ شما به دنيا چگونه بود؟
گفت: مانند حب طفل به مادرش. هنگامي که دنيا به ما رو میکرد، شاد و خوشحال میشديم و هنگامي که به ما پشت میکرد، گريه میکرديم و محزون میشديم.
حضرت فرمودند: چگونه طاغوت را عبادت میکرديد؟
گفت: اهل معصيت را اطاعت میکرديم.
حضرت فرمودند: عاقبت امر شما چگونه بود؟
گفت: شب در سلامت خوابيديم و صبح در "هاويه" بوديم.
فرمودند: "هاويه" چيست؟
گفت: سجّين
فرمودند: و سجّين؟
گفت: کوهی از آتش که روی ما شعله میکشد، تا روز قيامت.
حضرت فرمودند: شما چه گفتيد و به شما چه گفته شد؟
گفت: گفتيم ما را به دنيا بازگردانيد تا زُهد ورزيم.
به ما گفته شد: دروغ میگوييد.
حضرت فرمودند: وای بر تو ای شخص! چرا ديگران با من صحبت نمیکنند؟
گفت: ای روح خدا! دهان آنها به دست ملائکه ای خشمگين و سختگير، از آتش لجام زده شده است. من در ميان آنها بودم ولی با آنها نبودم. آنگاه که عذاب نازل شد، همه از جمله مرا در برگرفت و من الان لب جهنم به مويي آويزان گشتهام. نمیدانم به رو در آن خواهم افتاد يا از آن نجات خواهم يافت.
عيسی علیه السلام متوجه حواريون شد و گفت: ای اولياء خدا! خوردن نان خشک و نمک پاک نشده و خوابيدن در جاهائي که پِهن ريخته شده، بسيار بهتر است اگر با عافيت در دنيا و آخرت همراه باشد.[5]
اميرالمؤمنين علیه السلام :
«إِلَهِي كَيْفَ تَفْرَحُ بِصُحْبَةِ الدُّنْيَا صُدُورُنَا وَ كَيْفَ تَلْتَئِمُ فِي غَمَرَاتِهَا أُمُورُنَا وَ كَيْفَ يَخْلُصُ لَنَا فِيهَا سُرُورُنَا وَ كَيْفَ يَمْلِكُنَا بِاللَّهْوِ وَ اللَّعِبِ غُرُورُنَا وَ قَدْ دَعَتْنَا بِاقْتِرَابِ الْآجَالِ قُبُورُنَا إِلَهِي كَيْفَ يُنْتَهَجُ فِي دَارٍ حُفِرَتْ لَنَا فِيهَا حَفَائِرُ صَرْعَتِهَا وَ فُتِلَتْ بِأَيْدِي الْمَنَايَا حَبَائِلُ غَدْرَتِهَا وَ جَرَّعَتْنَا مُكْرَهِينَ جُرَعَ مَرَارَتِهَا وَ دَلَّتْنَا النَّفْسُ عَلَى انْقِطَاعِ عَيْشَتِهَا لَوْ لَا مَا صَنَعَتْ إِلَيْهِ هَذِهِ النُّفُوسُ مِنْ رَفَائِغِ لَذَّتِهَا وَ افْتِتَانِهَا بِالْفَانِيَاتِ مِنْ فَوَاحِشِ زِينَتِهَا إِلَهِي فَإِلَيْكَ نَلْتَجِئُ مِنْ مَكَائِدِ خُدْعَتِهَا وَ بِكَ نَسْتَعِينُ عَلَى عُبُورِ قَنْطَرَتِهَا وَ بِكَ نَسْتَفْطِمُ الْجَوَارِحَ عَنْ أَخْلَافِ شَهْوَتِهَا وَ بِكَ نَسْتَكْشِفُ جَلَابِيبَ حَيْرَتِهَا وَ بِكَ نُقَوِّمُ مِنَ الْقُلُوبِ اسْتِصْعَابَ جَهَالَتِهَا إِلَهِي كَيْفَ لِلدُّورِ أَنْ تَمْنَعَ مَنْ فِيهَا مِنْ طَوَارِقِ الرَّزَايَا وَ قَدْ أُصِيبَ فِي كُلِّ دَارٍ سَهْمٌ مِنْ أَسْهُمِ الْمَنَايَا »[6]
«ای خدای من! چگونه به همراهی دنيا، سينه های ما شاد شود؟ و چگونه در سختیهای آن، امور ما اصلاح گردد؟ و چگونه در آن، سرورمان خالص شود؟ و چگونه امور فريبنده، با بازی و سرگرمی مالک ما گردند؟ در حاليکه قبور، ما را به نزديکی اجل میخوانند.
ای خدای من! چگونه شاد و بشّاش باشيم در سرايي که چاله هايي برای انداختن ما در آنها حفر میشود و سرايي که با دستان مرگ، طناب باقيماندهی خويش را بافته و جرعه های تلخش را برخلاف ميلمان به ما نوشانده است؟ و نفس، ما را بر تمام شدن زندگی در دنيا راهنمايي میکرد، اگر نبود آن لذّتبری گسترده که نفوس خواهان آنند و اگر نبود در فتنه ی هوی و هوس افتادن نفوس، به سبب زينتهای بزرگ اما از بين رفتنی دنيا.
پس ای خدای من! به تو پناه میبريم از فريبهای دنيا با اظهار خلاف آنچه در باطن دارد. و از تو کمک میخواهيم برای عبور از پل آن. و از تو میخواهيم اعضای ما را از شهوت دنيا قطع کنی و حجاب حيرت و سرگردانی را نسبت به دنيا برطرف سازی و سختی جهل به آن را از قلوب ما ازاله نمايي. ای خدای من! چگونه خانه ها میتوانند بلاها و مصائب را از اهل خود منع کنند در حاليکه به هر خانه، تيری از تيرهای مرگ اصابت کرده است؟»
زندگی که شوخی نیست. به دنیا آمدیم و کودکی کردیم و نوجوانی کردیم و جوانی کردیم و بعدش رو به پیری و مرگ و تا خدا خدایی میکنه هیچ بازگشتی نداریم. تمام ثانیه هایی که خدا به ما زندگی محبت کرده برای کار و تلاش فایده دار عنایت کرده نه برای بازی و سرگرمی. چنان غرق در بازی میشویم که حتی فکر نمیکنیم زمانی قرار هست بمیریم. قراری حتمی. هنگام مرگ که حسرت جانکاهی میخوریم از این که میبینیم به کجاها میتوانستیم برسیم اما عمر گرانبهای خود را با بازی تلف کردیم از خدا تقاضا میکنیم که خدایا ما را برگردون دستمون خیلی خالیه اون همه بازی و سرگرمی الان هیچ به درد ما نخورد ما فهمیدیم که باید زندگی رو جدی میگرفتیم و نگرفتیم. ما را برگردان دیگه بازی نمیکنیم. به عظمتت قسم دیگه بازی نمیکنیم. فهمیدیم باید چکار کنیم ما رو برگردون درست عمل میکنیم. کاش پشیمانی این جا سود داشت. اما سودی که ندارد هیچ، از خشم خدا ذره ای نمیتوانیم بکاهیم.
ما کاسبی را یک بازی دیدیم که باید در آن با حریفان مسابقه بدهیم هر کس بیشتر پول در بیاورد او برنده است.
ما زن گرفتیم و بچه دار شدیم نه برای حرکت، بلکه برای توقف و برای این که باهاشون بازی کنیم عمرمون بگذره.
ما وقت زیادی را پای دیدن فیلم حالا یا از طریق تلویزیون یا ماهواره یا تلفن همراه یا رایانه گذراندیم خودمان را به سرگرمیهای بیفایده مشغول کردیم و فقط وقت سوزاندیم.
حتی اوقات کوتاهی که میتوانستیم تفکر کنیم یا ذکری بگوییم رفتیم با فلان بازی رایانه ای خودمان را مشغول کردیم.
در روایت از امام حسین علیه السلام هست که فرمودند: "ای فرزند آدم تو خودت زمانی" بله ما خودمان زمان هستیم و زمان چیزی جدای از ما نیست و ما با بازی و سرگرمی در حقیقت خودکشی کردیم، خودسوزی کردیم. لذتهای بسیار اندک به اندازه مکیدن یک آبنبات چوبی دسته دوم افتاده روی خاک را ترجیح دادیم به میل خدا. خیلی خیلی زود میرسیم به مرگ و میرسیم به این فهم که تلخ ترین زمان زندگی ما زمانی بود که به بازی و سرگرمی بی فایده پرداختیم. انهم یرونه بعیدا و نراه قریبا. همه مون به اون لحظه بسیار بسیار نزدیکیم.
1- قلب سليم ص824
2- شرحمصباحالشريعه ص 247
3- نهج البـلاغه خطبهی 84
4- أسرار الصلاه ص 79
5- اصول کافی ج2 ص 319
6- بحار الأنوار ج 91 ص 104