عبد الله عبدی
عبد الله عبدی
خواندن ۴ دقیقه·۶ ماه پیش

یاد مرگ و قیامت (38) ج: نسیان و غفلت از مرگ و آخرت (4)

حدیث جلسه قبل رو خوندی؟ امام علی علیه السلام وقتی دیدن هیچ کس به فکر مرگ نیست به شدت گریه کردند. امام از دست مردمش نالید و گریست. درس بگیریم متوجه باشیم امام زمان علیه السلام که الان زنده و امام من و شما هستند و کاملاً حواسشون به ما هست، وقتی ببینه ما هم مرگ، این واضح ترین حقیقت و واقعیت زندگیمون را فراموش کردیم قلبش به درد میاد و گریه میکنه. از همه تون خواهش میکنم به خودمم میگم دل امام زمان علیه السلام رو به درد نیاریم. بابا زحمتی نداره. صبح که از خواب پامیشیم بگیم خدا رو شکر خدا گویا یه روز دیگه بهم عمر داد. موقعی که از خونه میزنی بیرون بگو خیلیها از خونه زدن بیرون و انتظار داشتن برگردن اما برنگشتن. داری قدم میزنی بگو قطعاً روزی میرسه که دیگه زمین اجازه نمیده روی اون قدم بزنی. وقتی پیرمردها و پیرزنها رو میبینی به خودت بگو اگر خیلی شانس بیاری آخرش میشی مثل این. پاش لب گوره. دیگه باید از دنیا خدا حافظی کنه. به خودت بگو از مرگ به بعد دیگه قوانین عوض میشن. اولاً بهت نشون میدن ذره ذره اعمالت رو و میفهمونن که کدوم خیر و برات بهشت ساز بود و کدوم شر و برات جهنم ساز بود. اونقدر خدا رو کوچیک گرفتی که دنیا رو و کیفهای دنیا رو بر خدا ترجیح دادی!!!!!! خطرناکترین اقدامی که انسان در دنیا میکنه و اثرش این هست که تا خدا خدایی میکنه در عذاب الهی غرق میشه و داغ پشیمانی هم خودش برای خودش عذابی است مستقل، این هست که میل خودش رو بر میل خدا مالک و خالق هستی ترجیح میده.

ببخشید میخوام قدری به خودم فحش بدم خالی بشم:

ای احمق! ای دیوانه! ای نفهم! خدا بالاترین ثروت یعنی جوانی و عمر بهت داد یک عمر بسیار کوتاه و جوانی بسیار کوتاهتر تا تو استفاده کنی و پرواز کنی به قله ها و به جوار با عظمت ترین انسانها و به جوار پروردگار اما در امانت خدا بدترین خیانت رو کردی و پشت کردی به خدا و قرآن و رسول و امامان علیهم السلام و لذت و کیف رو ترجیح دادی. لذت و کیفی که به اندازه لذت مکیدن یک آب نبات چوبی استفاده شده ی در خاک افتاده بود. جوانی رفت عمر رفت حالا میتونی جوانی رو برگردونی؟ تا خدا خدایی میکنی دیگه جوانی بر نمیگرده. جان سوزترین گریه ها هم جوانی رو برنمیگردونه. کاش قدری سختی میکشیدم و سراغ گناه و کیفهای بیجا و لذتهای بیجا نمیرفتم. الان میتونستم با ملائکه خدا مصافحه کنم و میتونستم بهشت رو با چشمهام ببینم کما کاین که بعضی به این مقام رسیدند. اما ............... ناامیدی بدترین گناهه. از همین الان تلاش کنم ضرر بیشتر نشه. خدا کریمه جبران میکنه.

فيما أوحي الله إلي داود علیه السلام :

«أيها الناس لا تغفلوا عن الآخرة و لا تغرنكم الحياة لبهجة الدنيا و نضارتها بني إسرائيل لو تفكرتم في منقلبكم و معادكم و ذكرتم القيامة و ما أعددت فيها للعاصين قل ضحككم و كثر بكاؤكم و لكنكم غفلتم عن الموت و نبذتم عهدي وراء ظهوركم و استخففتم بحقي كأنكم لستم بمسيئين و لا محاسبين كم تقولون و لا تفعلون و كم تعدون فتخلفون و كم تعاهدون فتنقضون لو تفكرتم في خشونة الثري و وحشة القبر و ظلمته لقل كلامكم و كثر ذكركم و اشتغالكم لي إن الكمال كمال الآخرة و أما كمال الدنيا فمتغير و زائل»

«اي مردم! از آخرت غفلت نكنيد و چهره ‏‏ی زيبا و خوش و شاداب دنيا شما را فريب ندهد. اي بني اسرائيـل! اگر تفكـّر ميكرديد در مورد جايي كه بعد از دنيا جاي شماست و اگر تفكـّر در معاد خود مينموديد و اگر ياد ميكرديد قيامت را و آنچه را كه در قيامت براي گناهكاران آماده شده است، خنده ‏‏ی شما كم ميشد و گريـه ‌تان زياد. ولي از مرگ غافل شديد و عهد مرا پشت سر خود انداختيد و حق مرا كوچك و بي ‌ارزش شمرديد. گويا گناه­ كار نيستيد و گويا از شما حساب كشيده نميشود. چقدر ميگوييد و عمل نميكنيد؟ چقدر وعده ميدهيد و تخلـّف ميكنيد؟ و چقدر عهد ميكنيد و نقض ميكنيد؟ اگر تفكـّر ميكرديد در برخورد خشن خاك قبر با شما و اگر تفكـّر ميكرديد در وحشت قبر و تاريكي و ظلمت آن، سخن شما كم ميشد و ذكرتان و اشتغالتان به من زياد. به درستي كه كمال، كمال آخرت است و كمال دنيا زائل شدني و از بين رفتني است.»

داستان این درس

يک عالم بزرگی را در خواب ديدند و گفتند که وضعت چه جور است؟ گفت: وضعم خوب است. اما يک عقربی به پايم افتاده و مرتب نيش می‏‏زند. (احتمالش را بدهيد که عقرب آنجا خيلی بدتر از عقرب اين دنياست.) به او گفتيم: چرا؟ گفت: آه از زخم زبان![2]

شیخ نظامى گفته است :

حدیث كودكى و خودپرستى رها كن كان خمارى بود و مستى

چو عمر از سى گذشت و یا كه از بیست نمى شاید دگر چون غافلان زیست

نشاط عمر باشد تا چهل سال چهل رفته فرو ریزد پر و بال

پس از پَنجَه نباشد تندرستى بصر كندى پذیرد پاى سستى

چو شصت آمد نشست آمد پدیدار چو هفتاد آمد افتاد ..... از كار

به هشتاد و نود چون در رسیدى بسا سختى كه از گیتى كشیدى

از آنجا گر به صد منزل رسانى بود مرگى به صورت زندگانى

سگ صیاد كاهوگیر گردد بگیرد آهویش چون پیر گردد

چو در موى سیاه آمد سفیدى پدید آمد نشان ناامیدى

ز پنبه شد بنا گوشت كفن پوش هنوز این پنبه بیرون نارى از گوش



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید