اشتباه ترین و پرخطرترین و شیطانی ترین و فاجعه بارترین رفتار انسان اینه: با وجود این که علم قطعی داره به زودی میمیره اما هی به خودش تلقین میکنه که دیروز بودی امروزم هستی فردا هم هستی و فردا باز همین رو به خودش تلقین میکنه و هر روزش هم مثل دیروز. یعنی این رو فرض مسلم میگیره که فردا هستم. خدا میدونه این طرز تفکر آدم رو بیچاره میکنه. خدا رو از ما میگیره، قرآن رو از ما میگیره، امام حسین رو، امام زمان رو و معصومین علیهم السلام رو از ما میگیره. سرباز امام زمان علیه السلام رو سرباز شیطان میکنه.
ما دو جور ترس از مرگ و قیامت داریم. یه جورش ممدوحه و این هست که به خودش میگه اگر مرگ برسه خیلی دستم خالیه. اگر با گناهِ بخشیده نشده از دنیا برم خیلی خیلی بد میشه. نه نباید فعلاً مرگ برسه. من از مرگ میترسم. این یه نوع ترس. ترس دوم یه ترس احمقانه است. میگه نه نه به مرگ فکر نکنیا. افسرده میشی. زندگیت رو تلخ میکنه. میترسه از مرگ حرف بزنه یا یاد مرگ کنه نکنه از خوشیهاش از کیفهاش کم بشه. حاضره بگه علی قهرمان بوده ولی حاضر نیست بگه علی چی گفته!!
أمير المؤمنين علیه السلام فرموده اند:
«تَزَوَّدُوا لِمَعَادِكُمْ وَ ارْضَوْا مِنَ الدُّنْيَا بِمُسْكَةِ أَبْدَانِكُمْ وَ لْيَكُنِ الْقَنَاعَةُ مِنْ شَأْنِكُمْ وَ لَا تَغْفُلُوا عَنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْأَهْوَالِ فَإِنَّهُ إِذَا هَجَمَ لَمْ تَرَ مِثْلَهُ مِنْ سَكْرَةٍ يَا لَهَا مِنْ سَكْرَةٍ وَ حَسْرَةٍ يَا لَهَا مِنْ حَسْرَةٍ وَ هَمٍّ يَا لَهُ مِنْ هَمٍّ وَ غَمٍّ يَا لَهُ مِنْ غَمٍّ وَ كَرْبٍ فَاسْتَعِدُّوا لَهُ خَيْرَ مُسْتَعَدٍّ فَارْغَبُوا إِلَيْهِ فِيمَا رَغَّبَكُمْ وَ ازْهَدُوا فِيمَا زَهَّدَكُمْ عَنِ اللَّهِ»
«براي معادتان زاد و توشه برگيريد و از دنيا به آنچه براي بدنهايتان سدّ رمق شود، راضي شويد. قناعت از شأن شما باشد و از ياد مرگ و هول و هراسهاي بعد از آن غافل نشويد كه اگر هجوم بيـاورد، مانند آن در شدت سختـي ديده نميشود. اي واي از شدت و حسرتش، اي واي از حسرت و اندوهش، اي واي از اندوه و ناراحتيش، اي واي از ناراحتي و حزنش كه سراسر وجود را فرا ميگيرد. پس آماده شويد براي آن به بهترين نوع آمادگي. پس بخواهيد از مرگ آنچه را او از شما ميخواهد و بيرغبت شويد نسبت به آنچه شما را نسبت به خدا بيرغبت ميكند.»
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آن که آورد مرا باز برد در وطنم
مگه تو با پای خودت اومدی که برای خودت زمان رفتن تعیین میکنی و میگی بعد صد سال؟ آن کس که تو رو تا الان تو دنیا نگه داشته ممکنه حکم کنه که همین فردا باید از دنیا بری. مگه کم بودن افراد هم سن شما که از دنیا رفتن؟ برنامه ریزی کرده بودن صد سال دیگه برن. شاید هم برنامه ریزی کرده بودن برای این که تا ابد تو دنیا زندگی کنن!!!! دنیا بهشون پوزخند زد و عزرائیل هم ثانیه ای بردنشون رو عقب نینداخت. جایی که عقل میگه باید صد در صد برای رفتن به اونجا آماده بشی اما در گذشته ی از عمرت چنان اسیر شیطان و نفس خبیث تر از شیطان شدی که حتی نذاشتن یک در صد هم آمادگی رفتن کسب کنی. دم رفتن فریاد میزنی با التماس که دستم خالیه برم گردونید یه کم دستم رو پر کنم. جواب میاد خفه (اخسئوا). مگه کم بهت مهلت دادم؟ مگه کم خودم رو بهت نشون دادم؟ مگه عقل بهت ندادم؟ مگه این همه آیه و روایت و بیانات عالمان ربانی نبود؟ مگه میلیاردها و میلیاردها و میلیاردها و ..... نعمت بهت ندادم تا بالاترین و ارزشمندترین نعمت هستی رو بهت بدم؟ چرا پشت کردی به قرآن؟ چرا پشت کردی به امام زمان علیه السلام؟ چرا این همه با رفتارت دل امام زمان علیه السلام رو به درد آوردی؟ بعضی در قیامت نه رحمت واسعه خدا شامل حالشون میشه و نه شفاعت شافعین. بلکه در روایت آمده شفعاؤه خصماؤه. جرأت ترجمه ندارم. من نمیگم دستت رو دراز کن امام حسین علیه السلام کشتی نجاته دستت رو میگیره. میگم امام حسین دستش رو به طرفت دراز کرده دستش رو رد نکن. ندای الرحیل که سرداده بشه و تغییر نکرده باشی تا خدا خدایی میکنه امام شما شیطانه نه امام حسین علیه السلام. اگر غلط نکنم بعضی رو شیطان هم به ولایتش راه نمیده. عجیبه این انسان که بالقوه قدرت داره به خدا برسه و قدرت داره از شیطان پستتر بشه.
در کتاب حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة سنایی حکایت زیبا از غفلت انسان از مرگ بیان می کند:
«شتر مستی به دنبال مردی افتاد. آن مرد میگریخت و شتر بدنبال او میشتافت تا آن که به مرد رسید. آن مرد، مضطر شد و خود را در چاهی انداخت و به بوته خاری که در کنار چاه روییده بود چنگ زد.
پس ناگهان دید که دو موش بزرگ که یکی سفید است و دیگری سیاه، مشغول به قطع کردن ریشه های بوته خار شدند.
پس نظر در زیر پای خود افکند دید چهار افعی سر از سوراخهای خود بیرون کرده اند. چون نظر به قعر چاه انداخت، دید اژدهایی دهان گشوده است که چون در چاه افتد، او را فرو برد. چون سر بالا کرد، دید که در سر آن بوته خار، اندکی عسل است. پس مشغول شد به لیسیدن آن عسل و لذت شیرینی آن عسل، او را بطور کامل غافل گردانید.
سنایی ادامه می دهد که آن چاه، دنیا است که پر است از آفتها و بلاها و مصیبتها. آن بوته خار، عمر آدمی است و آن دو موش سیاه و سفید، شب و روزند که عمر آدمی را پیوسته قطع میکنند و آن چهار افعی اخلاط چهار گانه اند که بمنزله زهرهای کشنده اند از سودا و صفرا و بلغم و خون که نمی داند آدمی که در چه وقت به هیجان می آیند که صاحب خود را هلاک کنند و آن اژدها، مرگ است که منتظر است و پیوسته در طلب آدمی است و آن عسل که فریفته او شده بود و او را از همه چیز غافل گردانده بود، لذتها و خواهشها و نعمتها و عیشهای دنیا است.»
چقدر این داستان قشنگ و حکمت آموزه.
شاعر این شعر رو پیدا نکردم ولی خب شعر خوبیه:
از روش این فلك سبز فام عمر گذشته است مرا شصت عام
در سر هر سالى از این روزگار خورده ام افسوس خوشیهاى یار
باشدم از گردش دوران شگفت كانچه مرا داد همه پس گرفت
قوتم از زانو و بازو برفت آب ز رخ رنگ هم از مو برفت
عقد ثریاى من از هم گسیخت گوهر دندان همه یك یك بریخت
آنچه بجا ماند و نیابد خلل بار گناه آمد و طول امل
زنگ رحیل آمد از این كوچگاه همسفران روى نهاده به راه
آه ز بى زادى روز معاد زاد كم و طول مسافت زیاد
بار گران بر سر دوشم چه كوه كوه هم از بار من آمد ستوه
اى كه برِ عفوِ عظیمت گناه در جلو سیل بهار است گاه
فضل تو گر دست نگیرد مرا عصمتت ار باز گذارد مرا
جز به جهنم نرود راه من در سقر انداخته بنگاه من
بنده شرمنده نادان منم غوطه زن لجه عصیان منم
خالق و بخشنده احسان توئى فرد و نوازنده به غفران توئى