خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی رو. این استاد بزرگ که حق حیات معنوی به گردن ما دارد. میفرمود انسان دو اشتباه بزرگ دارد. اول این که تصور میکند او چیزی است و زمان چیز دیگر. دوم این که تصور میکند او ثابت است و این زمان است که گذرا است. میگوید این هفته هم گذشت، این ماه هم گذشت، امسال هم گذشت. گذشتن را به زمان نسبت میدهد نه به خود. جانم حسین علیه السلام. ببین این روایت از آن حضرت از شدت زیبایی و در اوج فلسفه و عرفان چه با دل انسان میکند:
«يَا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا أَنْتَ أَيَّامٌ كُلَّمَا مَضَى يَوْمٌ ذَهَبَ بَعْضُك»
«ای فرزند آدم! جز این نیست که خود تو روزها هستی. هر روزی که میگذرد بخشی از تو رفته است.»
هر لحظه از بود تو در این عالم کم میشود. تو شمعی هستی که دائم در حال کم شدن است. روزی این شمع به پایان زندگی خود میرسد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودهاند:
«إنَّ أوْقاتَكَ أجْزاءُ عُمُرِكَ فَلا تُنْفِدْ لَكَ وَقْتاً إلاّ فیما یُنْجیكَ»
«به درستی که اوقات تو اجزای عمر تو هستند. پس هیچ وقتی را هدر نده مگر این که آن را در چیزی که تو را نجات دهد صرف کنی.»
و فرمودهاند:
«إنَّ عُمُرَكَ عَدَدُ أنْفاسِكَ وَ عَلَیها رَقیبٌ تُحْصیها»
«همانا عمر تو تعداد نَفَسهای توست و مراقبی بر آن گماشته شده تا آنها را بشمارد.»
و هر کس به تو القاء کند که حالا حالاها هستی یا شیطان است یا نفس خبیث توست که اصرار دارند تو را فریب بدهند تا سرمایه برگشت ناپذیر عمر را از دست بدهی. سرمایه ای که با آن میتوانی به قله های هستی برسی. قرآن و اهل بیت علیهم السلام هم دائم تو را متذکر این معنا میکنند که این را بفهم زندگی پایانی دارد و آن پایان بسیار نزدیک است.
در سوره مؤمنون آیات 99 تا 108 خداوند میفرماید:
« حَتَّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ O لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ O فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ O فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ O وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ O تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ O أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلي عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ O قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ O رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ O قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ»
« (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه ميدهند) تا زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد، ميگويد: پروردگار من؛ مرا بازگردانيد. Qشايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهي نمودم) عمل صالحي انجام دهم. (ولي به او ميگويند:) چنين نيست. اين سخني است كه او به زبان ميگويد. (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است.) و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند. Q هنگامي كه در "صور" دميده شود، هيچ يك از پيوندهاي خويشاوندي ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاي كمك نميكنند (چون كاري از كسي ساخته نيست.) Q و كساني كه وزنهی اعمالشان سنگين است، همان رستگارانند. Q و آنان كه وزنهی اعمالشان سبك باشد كساني هستند كه سرمايهی وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند. Q شعلههاي سوزان آتش همچون شمشير به صورتهايشان نواخته ميشود و در دوزخ چهرهاي عبوس دارند. Q (به آنها گفته ميشود:) آيا آيات من بر شما خوانده نميشد، پس آن را تكذيب ميكرديد؟ Q ميگويند: پروردگارا؛ بدبختي ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم. Q پروردگارا؛ ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب) Q (خداوند) ميگويد: دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوييد.»
شهر بیعيبی که صاحبش میميرد
امام باقر علیه السلام فرمودند:
يکی از پادشاهان بنی اسرائيل اعلام کرد: شهری میسازم که هيچگونه عيبی نداشته باشد و هيچکس نتواند در آن عيبی بيابد. (فرمان داد معمارها و بنّاها و کارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امکانات ساخته شد.) پس از آنکه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن کردند و همهی آنها به اتفاق گفتند: شهری بینظير و بیعيب است.
در اين ميان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی و تأمين جانی داشته باشم، عيب اين شهر را به تو میگويم.
شاه گفت: به تو امان دادم.
آن مرد گفت: لَها عَيْبان اَحَدهما اَنَّکَ تُهلکُ عَنْها وَالثّانی اَنَّها تُخربُ مِنْ بَعدکَ. «اين شهر, دو عيب دارد:
1. صاحبش میميرد.
2. اين شهر سرانجام بعد از تو خراب میشود.
شاه فکری کرد و گفت: چه عيبی بالاتر از اين دو عيب؟ سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه کنم؟
آن مرد گفت: شهری بساز که باقی بماند و ويران نشود و تو نيز در آن هميشه جوان باشی و پيری به سراغت نيايد. (و آن بهشت است.)
شاه جريان را به همسرش گفت. همسرش فکری کرد و گفت: در ميان همهی افراد کشور، تنها همين مرد راست گفته است.