عبد الله عبدی
عبد الله عبدی
خواندن ۴ دقیقه·۲ سال پیش

یاد مرگ و قیامت (6) مقدمه (6) دو اشتباه بزرگ

خدا رحمت کند حاج آقا مجتبی رو. این استاد بزرگ که حق حیات معنوی به گردن ما دارد. میفرمود انسان دو اشتباه بزرگ دارد. اول این که تصور میکند او چیزی است و زمان چیز دیگر. دوم این که تصور میکند او ثابت است و این زمان است که گذرا است. میگوید این هفته هم گذشت، این ماه هم گذشت، امسال هم گذشت. گذشتن را به زمان نسبت میدهد نه به خود. جانم حسین علیه السلام. ببین این روایت از آن حضرت از شدت زیبایی و در اوج فلسفه و عرفان چه با دل انسان میکند:

«يَا ابْنَ آدَمَ إِنَّمَا أَنْتَ أَيَّامٌ كُلَّمَا مَضَى‏ يَوْمٌ‏ ذَهَبَ بَعْضُك»‏

«ای فرزند آدم! جز این نیست که خود تو روزها هستی. هر روزی که میگذرد بخشی از تو رفته است.»

هر لحظه از بود تو در این عالم کم میشود. تو شمعی هستی که دائم در حال کم شدن است. روزی این شمع به پایان زندگی خود میرسد.

امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده­اند:

«إنَّ أوْقاتَكَ أجْزاءُ عُمُرِكَ فَلا تُنْفِدْ لَكَ وَقْتاً إلاّ فیما یُنْجیكَ»

«به درستی که اوقات تو اجزای عمر تو هستند. پس هیچ وقتی را هدر نده مگر این که آن را در چیزی که تو را نجات دهد صرف کنی.»

و فرموده‏اند:

«إنَّ عُمُرَكَ عَدَدُ أنْفاسِكَ وَ عَلَیها رَقیبٌ تُحْصیها»

«همانا عمر تو تعداد نَفَس‏های توست و مراقبی بر آن گماشته شده تا آن‏ها را بشمارد.»

و هر کس به تو القاء کند که حالا حالاها هستی یا شیطان است یا نفس خبیث توست که اصرار دارند تو را فریب بدهند تا سرمایه برگشت ناپذیر عمر را از دست بدهی. سرمایه ای که با آن میتوانی به قله های هستی برسی. قرآن و اهل بیت علیهم السلام هم دائم تو را متذکر این معنا میکنند که این را بفهم زندگی پایانی دارد و آن پایان بسیار نزدیک است.

در سوره مؤمنون آیات 99 تا 108 خداوند میفرماید:

« حَتَّي إِذا جاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قالَ رَبِّ ارْجِعُونِ O لَعَلِّي أَعْمَلُ صالِحاً فِيما تَرَكْتُ كَلاَّ إِنَّها كَلِمَةٌ هُوَ قائِلُها وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلي يَوْمِ يُبْعَثُونَ O فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لا يَتَساءَلُونَ O فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ O وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِينُهُ فَأُولئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خالِدُونَ O تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيها كالِحُونَ O أَ لَمْ تَكُنْ آياتِي تُتْلي عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِها تُكَذِّبُونَ O قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَيْنا شِقْوَتُنا وَ كُنَّا قَوْماً ضالِّينَ O رَبَّنا أَخْرِجْنا مِنْها فَإِنْ عُدْنا فَإِنَّا ظالِمُونَ O قالَ اخْسَؤُا فِيها وَ لا تُكَلِّمُونِ»

« (آنها همچنان به راه غلط خود ادامه مي‏دهند) تا زماني كه مرگ يكي از آنان فرا رسد، مي‏گويد: پروردگار من؛ مرا بازگردانيد. Qشايد در آنچه ترك كردم (و كوتاهي نمودم) عمل صالحي انجام دهم. (ولي به او مي‏گويند:) چنين نيست. اين سخني است كه او به زبان مي‏گويد. (و اگر بازگردد، كارش همچون گذشته است.) و پشت سر آنان برزخي است تا روزي كه برانگيخته شوند. Q هنگامي كه در "صور" دميده شود، هيچ يك از پيوندهاي خويشاوندي ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاي كمك نمي‏كنند (چون كاري از كسي ساخته نيست.) Q و كساني كه وزنه‏‏ی اعمالشان سنگين است، همان رستگارانند. Q و آنان كه وزنه‏‏ی اعمالشان سبك باشد كساني هستند كه سرمايه‏‏ی وجود خود را از دست داده، در جهنم جاودانه خواهند ماند. Q شعله‏هاي سوزان آتش همچون شمشير به صورتهايشان نواخته مي‏شود و در دوزخ چهره‏اي عبوس دارند. Q (به آنها گفته مي‏شود:) آيا آيات من بر شما خوانده نمي‏شد، پس آن را تكذيب مي‏كرديد؟ Q مي‏گويند: پروردگارا؛ بدبختي ما بر ما چيره شد و ما قوم گمراهي بوديم. Q پروردگارا؛ ما را از اين (دوزخ) بيرون آر، اگر بار ديگر تكرار كرديم قطعاً ستمگريم (و مستحق عذاب) Q (خداوند) مي‏گويد: دور شويد در دوزخ، و با من سخن مگوييد.»

شهر بی‏‏عيبی که صاحبش می‏‏ميرد

امام باقر علیه السلام فرمود‏ند:

يکی از پادشاهان بنی اسرائيل اعلام کرد: شهری می‏‏سازم که هيچگونه عيبی نداشته باشد و هيچکس نتواند در آن عيبی بيابد. (فرمان داد معمارها و بنّاها و کارگرها مشغول شدند و آن شهر با آخرين سيستم و با تمام امکانات ساخته شد.) پس از آنکه ساختن شهر به پايان رسيد، مردم از آن شهر ديدن کردند و همه‏‏ی آنها به اتفاق گفتند: شهری بی‏‏نظير و بی‏‏عيب است.

در اين ميان مردی نزد شاه آمد و گفت: اگر به من امان بدهی و تأمين جانی داشته باشم، عيب اين شهر را به تو می‏‏گويم.

شاه گفت: به تو امان دادم.

آن مرد گفت: لَها عَيْبان اَحَدهما اَنَّکَ تُهلکُ عَنْها وَالثّانی اَنَّها تُخربُ مِنْ بَعدکَ. «اين شهر, دو عيب دارد:

1. صاحبش می‏‏ميرد.

2. اين شهر سرانجام بعد از تو خراب می‏‏شود.

شاه فکری کرد و گفت: چه عيبی بالاتر از اين دو عيب؟ سپس به آن مرد گفت: به نظر تو چه کنم؟

آن مرد گفت: شهری بساز که باقی بماند و ويران نشود و تو نيز در آن هميشه جوان باشی و پيری به سراغت نيايد. (و آن بهشت است.)

شاه جريان را به همسرش گفت. همسرش فکری کرد و گفت: در ميان همه‏‏ی افراد کشور، تنها همين مرد راست گفته است.

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید