عبد الله عبدی
عبد الله عبدی
خواندن ۵ دقیقه·۲ سال پیش

یاد مرگ و قیامت (9) مقدمه (9) مناسبت بحث با ظرفیت مستمع

باید دقت داشته باشیم که گرچه یاد مرگ و معاد اجمالاً برای تمام سنین و تمام طبقات و برای هر جنسی مفید است اما در کمیت و کیفیت آنها باید بسیار دقت کرد. مثلاً در مورد کودکان از بهشت بگوییم و از جهنم یا اسم نبریم یا بگوییم آدمهای بد میروند جهنم که جای بدی است. یا آدمهایی که ترس زیادی دارند یا کنترل خود را از دست میدهند باید بحث مناسب با کشش آنها باشد. افرادی که نسبت به گناه ترس ندارند یا ترس کمتری دارند و افرادی که غرق در شهوات هستند در باره اینها باید بحث از مرگ و معاد با تفصیلات و تأثیرات عمیق همراه باشد.

در درس اول داستان فرزند فضیل بن عیاض رو گفتیم.

از روایات استفاده میشود که حضرت زکریا هر وقت میخواست مردم را با یاد مرگ و معاد موعظه کند دقت میکرد که حضرت یحیی در مجلس نباشد چون حضرت بسیار منقلب میشد. داستان از این قرار است.

هرگاه حضرت زکریا (علیه‌السلام) می‌خواست بنی‌اسرائیل را موعظه کند، به طرف راست و چپ نگاه می‌کرد، اگر یحیی (علیه‌السلام) را در میان جمعیت می‌دید، از بهشت و دوزخ سخنی نمی‌گفت.روزی بر مسند نشست تا بنی‌اسرائیل را موعظه کند، یحیی (علیه‌السلام) که عبایش را بر سر نهاده بود، وارد مجلس شد و در گوشه‌ای در میان جمعیت نشست. زکریا (علیه‌السلام) به جمعیت نگریست و یحیی (علیه‌السلام) را ندید. آن گاه در ضمن موعظه فرمود:

«ای بنی‌اسرائیل! دوستم جبرئیل از جانب خداوند به من خبر داد که در جهنم کوهی به نام "سُکران" وجود دارد. در پایین این کوه دره‌ای هست که نامش "غَضبان" است، زیرا غضب خدا در آن وجود دارد. و در میان آن دره چاهی هست که طول آن به اندازه مسیر صد سال راه است. در میان آن چاه چند تابوت از آتش وجود دارد و در میان هر یک از آن تابوت‌ها چند صندوق آتشین و لباس آتشین و زنجیرهای آتشین هست.»

یحیی (علیه‌السلام) تا این سخن را شنید برخاست و با شیون، فریاد کشید و گفت:

«واغفلتاه مِنُ السکران؛ وای بر من از غافل شدنم از کوه سکران.»

سپس حیران و سرگردان، سراسیمه از مجلس خارج شد و سر به بیابان گذاشت و از شهر خارج شد.زکریا (علیه‌السلام) بی‌درنگ از مجلس بیرون آمد و نزد مادر یحیی (علیه‌السلام) رفت و ماجرا را به او خبر داد و به او گفت:

«هم‌اکنون برخیز و به جست‌وجوی یحیی (علیه‌السلام) بپرداز. من ترس آن دارم که دیگر او را نبینیم مگر این‌که دست‌خوش مرگ شده باشد.»

مادر یحیی (علیه‌السلام) برخاست و از شهر خارج شد و به جست‌وجوی یحیی (علیه‌السلام) پرداخت. در بیابان چند جوان را دید. از آنها جویای یحیی (علیه‌السلام) شد. آنها اظهار بی‌اطلاعی کردند. مادر یحیی (علیه‌السلام) همراه آن جوانان به جست‌وجو پرداختند تا چوپانی را در بیابان دیدند. مادر یحیی (علیه‌السلام) از او پرسید: «آیا جوانی با قیافه چنین و چنان ندیدی»؟چوپان گفت: «گویا در جست‌وجوی یحیی پسر زکریا (علیه‌السلام) هستی؟»مادر یحیی گفت: «آری، او پسر من است. نامی از دوزخ در نزد او بردند،‌ او بر اثر شدت خوف، سراسیمه سر به بیابان گذاشته و رفته است.».چوپان گفت: «من همین ساعت او را در کنار گردنه فلان کوه دیدم که پاهایش را در میان گودال آب فرو برده و چشم به آسمان دوخته بود و چنین مناجات می‌کرد: «

و عِزتکُ مُولای لا ذِقتُ بارِدُ الشرابِ حتی اَنظر منزلتی مِنکُ؛

ای مولای من! به عزتت سوگند آب خنک ننوشم تا بنگرم که در پیشگاه تو چه مقامی دارم»

مادر یحیی (علیه‌السلام) به سوی آن کوه حرکت کرد، یحیی (علیه‌السلام) را در آن‌جا یافت، نزدیکش رفت و سرش را در آغوش گرفت ‌و او را سوگند داد که برخیز و با هم به خانه بازگردیم.

يکی از بزرگان بچه‏‏اش را به مکتب فرستاده بود. پسر غير مکلّف، يک روز وقتی به منزل آمد، پدر ديد اين پسر نابالغ مريض شده و شکستگی در چهره‏‏اش پيدا شده است. صبح سالم بود ولی حالا که برگشته از تب می‏‏سوزد. بالاخره از پسر پرسيد: چطور شده؟ آيا پيش‏‏آمدی اتفاق افتاده؟ پسر گريان گفت: امروز در مکتب­خانه، اين آيه را به ما ياد دادند: ) فَكَيْفَ تَتَّقُونَ إِنْ كَفَرْتُمْ يَوْماً يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً([i] «چگونه از عذاب حق نجات يابيد در روزی که بچه از سختی آن پير می‏‏شود؟» پسر گفت: اين ترس مرا گرفته است. وای اين چه روزی است؟

می‏‏گويند بالاخره بچه طاقت نياورد و تب کرد. عاقبت هم از هول و دلهره از دنيا رفت. پدرش گريه می‏‏کرد و می‏‏گفت: بچه جان؛ بايد پدر پيرت از غصه بميرد که سر تا پايش گناه است. خوش به سعادتت ای بچه؛ پيش از آن­که مثل پدر بدبختت آلوده شوی و قساوت دل پيدا کنی، از دنيا رفتی.[ii]

ارشاد القلوب ج‏1، ص: 97

امام حسین علیه السلام فرموده اند:

«مَا دَخَلْتُ عَلَى أَبِي قَطُّ إِلَّا وَجَدْتُهُ بَاكِياً وَ قَالَ إِنَّ النَّبِيَّ ص بَكَى حِينَ وَصَلَ فِي قِرَاءَتِهِ- فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً فَانْظُرُوا إِلَى الشَّاهِدِ كَيْفَ يَبْكِي وَ الْمَشْهُودِ عَلَيْهِمْ يَضْحَكُونَ وَ اللَّهِ لَوْ لَا الْجَهْلُ مَا ضَحِكَتْ سِنٌّ فَكَيْفَ يَضْحَكُ مَنْ يُصْبِحُ وَ يُمْسِي وَ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ وَ لَا يَدْرِي مَا يَحْدُثُ عَلَيْهِ مِنْ سَلْبِ نِعْمَةٍ أَوْ نُزُولِ نَقِمَةٍ أَوْ مُفَاجَاةِ مَيْتَةٍ وَ أَمَامَهُ يَوْمٌ‏ يَجْعَلُ الْوِلْدانَ شِيباً يُشِيبُ الصِّغَارَ وَ يُسْكِرُ الْكِبَارَ وَ تُوضَعُ ذَوَاتُ الْأَحْمَالِ وَ مِقْدَارُهُ فِي عِظَمِ هَوْلِهِ خَمْسُونَ أَلْفَ سَنَةٍ فَ إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ‏»

"هیچ گاه نزد پدرم نرفتم مگر این که او را گریان یافتم. پیامبر صلی الله علیه و اله هر گاه در قرائت قرآن به این آیه که میرسید گریه میکرد:

"فَكَيْفَ إِذا جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلى‏ هؤُلاءِ شَهِيداً"

"و چگونه اند مردم آن گاه که از هر امتی گواهی بر اعمالشان بیاوریم و بیاوریم تو را بر این امت در حالی که گواه بر اعمالشان هستی."

پس بنگرید به این شاهد و گواه که چگونه (بر اعمال بد امت) میگرید در حالی که خود آنها میخندند. به خدا قسم اگر جهل و نادانی نبود هیچ گاه نمیخندیدند. چگونه بخندد کسی که شب را به صبح و صبح را به شب برساند و خودش مالک خودش نباشد و نمیداند چه اتفاقاتی برایش رخ خواهد داد مثل این که نمیداند چه نعمتی از او سلب خواهد شد و چه عقوبتی بر او نازل خواهد شد و از مرگ ناگهانی خود خبر ندارد و پیش رویش روزی است که کودکان در آن روز پیر میشوند کوچک سالها پیر و بزرگسالان مست میشوند و حامله ها وضع حمل میکنند و در اوج هراسی که دارد طول آن روز پنجاه هزار سال است. پس انا لله و انا الیه راجعون.»

1- مزمل - 18

2- داستان­هايي از دنيا و آخرت، مير خلف زاده

یاد تلخ مرگفرار از مرگیاد مرگ یحیای نبی عروز پیر شدن کودکانگریه های پیشوایان خنده های ما
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید