بابام میاد در اتاقو باز میکنه یه نگاهی میندازه و میپرسه وقت داری؟
منم میگم:آره چرا که نه! (در حالی که از خوندن دینی سال سوم خسته شدم)میاد میشینه و شروع میکنه:کیمیا میدونستی دنیا چیزی رو بهت میده که نیاز داری نه چیزی که دوست داری! منم ابرو هام بالا میندازم و میگم:دقیقا نمیفهمم. ینی چی؟
ببین منظورش اینکه بعضی وقت ها ما تو مسیرمون داریم اشتباه میریم یا فقط یه کوچه رو اشتباه میپیچیم دنیا اونجا به ما یه هینت(نشونه) میده که نباید بریم.
در واقع بحثمون اینه که ما نیاز به تغییر داریم. باید این نشانه هارو خوب یاد بگیری تا بفهمی باید کجا مسیرتو عوض کنی. من که یه چیزایی دست گیرم شده میگم:ببین تقریبا گرفتم چی میگی مثلا یادته اونموقع که از همدان اومدیم تهران. من همش میگفتم که کاش همدان بودیم کاش پیش فلان دوستم بودم همدان اینطور بود همدان اونطور بود. بعد فهمیدمم که یه جای کار میلنگه فهمیدم دوستام برای من فقط یه کاور طلایی بودن که رو افسردگی چندین و چندساله م کشیدم و حالا فقط میخواستم دوباره اون کاور رو بکشم روش اما دیگه نداشته مش.
بابام میگه: ایول گرفتی مطلبو. مثلا اون موقع یادته که من همش سر کار مشکل داشتم و گله شکایت میکردم از پرستار و همکارم اونجا دنیا داشت میگفت:ببین حسن این کمال گرایی داره امونتو میبره بزارش کنار.یکم اوکی تر باش باهمکارات.
اخییی یادش بخیر الان قشنگ گرفتم چی میگی.
میگم:اما میدونی بعضی وقت ها دنیا داره به زبون چینی حرف میزنه اونموقع از کجا بفهمیم چی میگه؟
فقط کافیه به حرفش گوش کن اونموقع دنیا بهت چینی هم یاد میده. بعدشم بلند میخنده.
میگم: بابا تو الان زبون دنیا رو کامل بلدی؟
میگه:معلومه که نه من فقط به حرفای دنیا خوب گوش میدم همین. تو هم باید به حرفاش گوش بدی.
گرفتی مطلبو؟ میگم:آره
دینگ تلگرام منو میکشه بیرون از ابرهای سفیدی بالای سرم بیرون. معلم دینی مون پیام داده:سوالات ترکیبی از درس ۳و۴. عزیزانم در کلاس ۱۲۳ حتما این سوالارو بزنین.امیدوارم فردا امتحان خوبی بدید.
منم دینی رو باز میکنم و ادامه میدم:خداوند هردسته از مخلوقات رامتناسب با ویژگی هایی که در وجودشان قرار داده است هدایت می کند....
این اولین نوشته من هستش ممنون میشم کمکم کنین گیر و گور نوشتنم رو پیدا کنم.
من و بابام منتظریم??