برای چالش کتابخوانی تیر ماه تصمیم گرفتم کتابِ پیرمرد و دریا رو بخونم، راجب این کتاب قبلا هم مطالبی خونده بودم که باعث شده بود دلم بخواد شروع کنم به خوندنش یکی از چیزایی که راجبش شنیده بودم این بود که:
(ارنست همینگوی زمانی که مشغول نوشتن پیرمرد و دریا بوده است، بارها بدحال شده و بعد از انتقالش به بیمارستان، پزشکان علت را دریازدگی تشخیص داده اند.
در حالی که او در زمان نوشتن آن رمان کیلومترها از دریا فاصله داشته است...
به گمانم آنقدر غرق در پیرمرد و دریای خویش بوده که بوی دریا گرفته و دریازدگی بدحالش کرده!)
و یه نکته غیر علمی ولی واقعی بود بنظرم چون بارها و بارها برای خودم اتفاق افتاده بود، زمانی که برای مدت طولانی به یه آدم فکر میکردم و به اصطلاح غرق میشدم تو لحظه هایی که باهاش داشتم ناخداگاه احساس میکردم بوی عطر اون فرد توی فضای اتاقم پیچیده، آدم وقتی غرق یه چیز بشه بوی همونو میگیره...
⌝توی کتاب "پیرمرد و دریا" یه دیالوگ بود که میگفت: بهتره به چیزایی که ندارم فکر نکنم، به جاش به چیزایی که دارم فکر میکنم؛ من یه عالمه امید دارم، بهتره به امید فکر کنم... ^^ ⌞
و این قشنگ ترین چیزی بود که میتونستم بشنوم، ما لابه لای هرچی نداریم خدارو داریم امید دارم و این برای هممون کافیه امید داشتن به منزله یک نوری هست که مسیر رو برامون روشن میکنه و تو با همون نور از تاریکی نجات پیدا میکنی، تو و امیدی که داری از غمت و از اون تاریکی خیلی قوی تر هستید، نکته ای که تاثیر خیلی زیادی روم داشت این بود که متوجه شدم نویسنده کتاب به سرطان، دیابت، التهاب کبدی و حتی دوتا سانحه هوایی و یه سری مشکلات دیگه گرفتار شده ولی علت مرگش خودکشی بود:)
آدما رو مریضی نمیکشه، آدما رو بی دفاع و تنها حس شدن در برابر رنج و غمو بیماری هست که میکشه، آدمهارو تنها شدن در مقابل مصیبته که میکشه:)
مواظب همدیگه باشیم..