با دقت به سیر تا پیاز داستان گوش داد. منه ساده هم انتظار داشتم زیپ دهنشو بکشه و به کسی چیزی نگه اما برعکس به همونی که نباید بگه گفت.
والتر اکیپ ما رو صدا زد. همه با ترس و لرز رفتیم پیش والتر. حدس می زدیم که از کارمون بو برده باشه،اما به ذهن جن هم نمی رسید که کار السا باشه.
از اون روز به بعد با السا قطع رابطه کردم حتی با والتر حرف زدم تا اتاق منو و مارینا رو عوض کنه. مارینا که همش سر من غر میزد که من از همون اول میدونستم السا همچین آدمیه اما هرچی میگفتم از این گوشت میشنیدی از اون گوشت بیرون می کردی. هم من و ماریناو هم بچه های اکیپ خیلی ناراحت بودیم. چهار راهمونو ازمون گرفته بودند حالا هم باید بیشتر کار می کردیم هم کمتر غذا می خوردیم خیلی طول نکشید که با دلنیا آشنا شدیم.
اگه بخوام دلنیا رو توی سه تا کلمه وصف کنم باید بگم یه دختر مهربون،دوست داشتنی و منطقیه
بزارید یه ماه برم جلوتر...
فقط توی یه ماه ما از حیاط و گداخونه خسته شدیم از والتر و زورگویی هاش خسته شدیم دیگه دلمون نمی خواست این همه سختی و عذابو تحمل کنیم.
من و مارینا و دلنیا از حیاط فرار کردیم.