یاسین اکبری
یاسین اکبری
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

بیگانگی در سازمان

بیگانگی در سازمان
بیگانگی در سازمان


احساس نارضایتی و عدم علاقه به کار در محیط‌های کاری از سوی کارکنان از مصادیق مهم قابل مشاهده در اجتماعات شغلی است. گاه به نظر می‌رسد مشاغل اداری مانند وظیفه‌ای شاق و مستمر بر دوش افراد سنگینی می‌کند بطوری که در بسیاری از موارد تمام معضلات و دغدغه‌ها تنها هنگام کار به آنها روی می‌آورند و وقتی از محل کار خارج می‌شوند گویی شخص دیگری هستند به این ترتیب به نظر می‌رسد که حضور کارمندان در محیط کارشان کیفی و ملموس نیست و به تعبیری این حضور بیانگر اجبار به ادامه شغلی است که تنها گذراندن زندگی ادامه آن را توجیه می‌کند. هر چند تعمیم دادن این نوع رفتار‌ها خطاست، اما می‌توان گفت جریان انفعالی برخی نظام‌های شغلی از عوامل متعدد پیچیده‌ای که به هم تنیده‌اند ناشی می‌شود و در این میان عامل نیروی انسانی به عنوان فاعلين و گردانندگان این بخش از اهمیت بسزایی برخوردار است که همواره در معرض نوعی بیگانگی با اطلاق جامعه شناختی "بیگانگی شغلی یا بیگانگی از کار است (توسلی.1375).

احساس بیگانگی نسبت به کار تحت تاثیر چه عواملی پدید می‌آید؟ این احساس چگونه در فرد تقویت می‌شود، به گونه‌ای که شخصیت او را تحت تاثیر قرار می‌دهد و نهایتا از او فردی خود بیگانه می‌سازد؟(مارکس .1373). تاثیر فعالیت‌های اقتصادی در هر جامعه‌ای قابل ملاحظه است چنانکه شیوه‌های مختلف تامین معیشت تاثیر بنیادین بر مردم دارند. توزیع کالاها و تغییرات در موقعیت اقتصادی کسانی که آنها را تولید می‌کنند نیز به شدت بر تمام انواع نابرابری‌های اجتماعی تاثیر می‌گذارند .این امر در کنار بیگانگی از مهم‌ترین مسائل مربوط به کار در عصر حاضر محسوب می‌شوند. مارکس از نخستین اندیشمندانی بود که دریافت توسعه صنایع امروزی کار بسیاری از افراد را به وظایف خسته کننده و ملال آور وادار می‌کند (مارکس ،1373)

به نظر وی نظام تقسیم کار و مناسبات نظام سرمایه‌داری ، انسان‌ها را از کارشان بیگانه می‌کند. در باور او در جوامع سنتی، کار غالبا توان فرسا بود و دهقانان گاه ناچار بودند از بامداد تا شامگاه زحمت بکشند و از کشتزارهایشان مراقبت کنند با این وجود دهقانان تا اندازه‌ای بر کار خود که متضمن اشكال بسیاری از آگاهی و مهارت بود کنترل داشتند. در مقابل کارگران صنعتی ، کمتر بر وظایفی که انجام می‌دادند کنترل دارند و تنها سهم ناچیزی در تولید محصول کلی دارند و هیچ‌گونه تاثیری در مورد این که محصول سرانجام چگونه و به چه کسی فروخته خواهد شد ندارند. بدینسان کار هم‌چون چیزی بیگانه به نظر می‌رسد ، وظیفه‌ای که کارگر مجبور است انجام دهد و برای اینکه درآمدی بدست آورد اما ذاتا رضایت بخش نیست (مارکس،1373).

یکی از رایج‌ترین اصطلاحاتی که امروزه در در بحث‌های مربوط به جامعه شناسی بکار برده می‌شود از خود بیگانگی است. صاحب نظران جامعه شناسی برای نخستین بار از خود بیگانی را حالتی تعریف کرده‌اند که در آن آدمی در زندگی روزمره بخشی از وجود خود را فراموش می‌کند تا بتواند به وظیفه شغلی سازمانی خود بپردازد و یا در واقع نقش بازی کند. ولی در این نقش بازی کردن از آن نوع زندگی که برای آن توانایی دارد جدا مانده یا دور می‌افتد و یا بیگانه می‌شود (توسلی، 1375).

جامعه شناسان کلاسیک ادعا می‌کردند که کارگر قرن نوزدهم میلادی در میان چرخ دنده‌های زنجیره تولید به دلیل نقش‌هایی که به ایفای آنها ناگزیر بود به از خود بیگانگی دچار شده بود. این از خود بیگانگی در چند سطح روی می‌دهد. اولا کارگر از فراورده کار خود و ثانیا از نظام سازمانی (یا وسیله تولید ) که این فراورده را تولید می‌کند بیگانه می‌شود. بنابر نظر اینان دلیل این بیگانگی این است که کارگر اختیار ، آزادی و تسلط بر سرنوشت خود و آرزو برای اظهار وجود را در ازای دریافت یک دستمزد ناچیز از دست می‌دهد . این از دست دادن مفهوم خود در نتیجه پیوستن به نظام کارخانه و یا سازمان تولید وی را بر آن می‌دارد تا از فراورده‌های آن نظام بیزار و یا بیگانه شود. ثانيا آنجا که فرد به ناچار باید آرزوهای خود را برای اظهار وجود و تسلط بر سرنوشت خود رها سازد تا بتواند در نظام کارخانه یا سازمان باقی بماند از آن جنبه‌های خویش که خواهان تسلط بر خود و تجربه با معنا هستند نیز بیگانه می‌شود و دور می‌افتد. در واقع وی از آن جنبه‌های منش یا روان خویش که قادر به ابراز آنها در زندگی روزمره نیست بیگانه می‌شود (توسلی،1375).

بدین ترتیب جامعه شناسان معتقدند که اگر انتخاب کار ناصحیح و با فرد ناسازگار باشد تبعات منفی بسیاری در رفتار و شخصیت فرد بر جای خواهد گذارد چنانچه کار برای فردی کهخ آن را انجام می‌دهد اری خارجی تلقی شود، در معنای خاص کلمه کاری از خود بیگانه کننده است. بنابر این برای اینکه کار با از خود بیگانگی همراه نباشد باید از همه جهات مساعد و مورد علاقه باشد. اگر اوضاع و شرایط اقتصادی و اجتماعی که کار در آن انجام می‌شود به گونه‌ای باشد که کارگر احساس کند از او بهره‌کشی می‌شود باز هم فرد در معرض خطر ازخودبیگانگی قرار خواهد گرفت برای یک فرد مهم است که احساس کند کارش منصفانه و به تناسب توانایی، مهارت و کوشش اوست و دستمزد وی نیز متناسب با دستمزد سایر گروه‌های کاری مشابه است و یا او متناسب با کاری که انجام می‌دهد حقوق و دستمزد دریافت می‌کند. ساخت کار هرچه باشد احساس استثمار در فرد باعث ایجاد نارضایتی شغلی و حتی حالات شدید عصبی می‌شود که ممکن است به طغیان بینجامد کار مبتنی بر از خودبیگانگی در همه اشکال آن ممکن است نتایج سویی در شخصیت و رفتار فرد بر جای گذارد و موجب انحطاط و فساد شخصیت وی شود (توسلی.1374).

فلاسفه اجتماعی و جامعه شناسان کلاسیک انسان را موجودی بالقوه خلاق می‌دانند که اصل انسانیت و افتراق خود از دیگر حیوانات را به وسیله کار کردن نشان می‌دهد. و در واقع حیات انسان در جامعه با کار عجین شده است. جانداران دیگر حیات خود را مدیون مواهب طبیعت و غرایز خویش هستند و بدون تفکر و تلاش ویژه و با استفاده مستقیم از مواهب طبیعت زندگی می‌کنند .اما انسان تنها در دورانی کوتاه از تاریخ در وضعیتی صرفا طبیعی زیست کرده است. بشر از همان سپیده دم تاریخ با بکارگیری هوش و آگاهی و فعالیت‌های پیچیده مغزی خویش به ابزار سازی پرداخته و ماده و طبیعت را به خدمت خود در آورده است. این انسان به آنچه که مستقیم در دسترس داشته اکتفا نکرده بلکه همواره در تلاش و تکاپو و جستجو بوده است تا با استفاده از آنچه که در دسترس دارد به آنچه که در دسترس ندارد اما نیاز به آن را احساس می‌کند دست یابد و بدین ترتیب کار وی هر روز پیچیده‌تر شده و از مرحله طبیعی و غریزی بشر گرفته و به جنبه فرهنگی دست یافته است. بنابراین از یک طرف مصنوعات و ساخته‌های دست بشر هر روز بیش از پیش او را از محیط دور کرده و در تار و پود ساخته‌های خود وی گرفتار کرده است و از سوی دیگر زندگی اجتماعی مستلزم همکاری و برآوردن نیازهای متقابل است که این امر منجر به شکل‌گیری تقسیم کار و توسعه تخصص‌ها و مهارت‌های مختلف شده و بر پیشرفت کمی و کیفی کار و آثار و نتایج آن افزوده است. و روابط اجتماعی سازمان یافته او را در غالب نهادها و موسسات و واحد‌های کم و بیش وسيع و تخصصی گسترش داده است. کار انسان نه فقط با تجربه و دانش او در امیخته بلکه به صورت یک امر فرهنگی و ارزشی جلوه گر شده است. و بدین سان بین اندیشه ،کار و روابط اجتماعی پیوندی ناگسستنی پدید آمده و تمدن و فرهنگ بشری در گرو این سه ویژگی است و این سه عامل از عوامل اساسی و ویژه تاریخ بشری بشمار میرود. به هین دلیل است که باید کار را یکی از ویژگی های زندگی نوع بشر محسوب نمود . در واقع انسان موجودی اجتماعی است که حتی امروزه هم با وجود تنوع مجموعه های اکولوژی و گوناگونی آهنگ حرکت در پیشرفت فنی و تحول در ساخت اجتماعی و سطح جوامع بشری انسان در زندگی به کار می پردازد. و در واقع کار وجه اشتراک و شرط لازم زندگی انسان در جامعه است (توسلی ،1375).

جامعه شناسان در تحلیل رابطه انسان و طبیعت از لحاظ کار فعال، بیان می‌کنند که کار انسان با استفاده از فنون و تکنیک‌های مختلف در طبیعت به وجود می‌آورد و طبیعت نیز بر انسان اثر می‌کند و او را تغییر می‌دهد . اینان معتقدند که در نگاه اول کار عبارت از کنشی است که بین انسان و طبیعت به وقوع می‌پیوندد . انسان خود در برابر طبیعت، نقش قدرت طبیعی را ایفا می‌کند . او قدرت جسمانی خود را بکار می‌گیرد تا مواد را به شکلی که برای زندگی‌اش مفید است در آورد و آنها را از آن خویش گرداند. انسان بر همان حال که بر طبیعت خویش اثر می‌گذارد و آن را تغییر می‌دهد طبیعت خاص خویش را نیز تغییر می‌دهد و استعدادهای نهفته اش را شکوفا می‌کند (قدیمی ،1387).

جهت دانلود پرسشنامه مرتبط با ازخود بیگانگی شغلی می‌توانید به سایت تحلیل آمار مراجعه کنید.



شغلافسردگی شغلی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید